تک پارتی (وقتی خون اشامه و..... )
#لینو
#استری_کیدز
خودت رو توی آینه برانداز کردی...
یک لباس مشکی که مقدار زیادی از بدنت رو به نمایش میزاشت...پوزخندی زدی و موهای سیاه رنگت رو روی شونت انداختی و از اتاق خارج شدی...
ساعت ۱۲ شب بود و لینو روی مبل نشسته بود و داشت با موبایلش ور میرفت...
بدون اینکه نگاهی بهش بکنی به سمت در رفتی و میخواستی بازش کنی اما با صدای جدی و سرد لینو...متوقف شدی
_ کجا داری میری ؟
نفس عمیقی کشیدی و با خونسردی نگاهت رو بهش دادی
+ چی شده ؟
نگاهی از سر تا پات انداخت
_ حق نداری با این لباس کوفتی بری بیرون
+ اون وقت چرا ؟
_ ا.ت...عصبیم نکن...
دست به سینه شدی که از روی مبل بلند شد و موبایلش رو کنار گذاشت...
قدم هاشو یکی بعد از دیگری بر میداشت تا جایی که یک قدم بیشتر باهات فاصله نداشت
_ چرا اینطوری رفتار میکنی ؟...بخاطر دعوایی بود با هم کردیم ؟...آهه...من که گفتم متاسفم
+ بخاطر اون نیست....
نفس عمیقی کشید و چشمای خمارش رو به چشمات قفل کرد و اون یک قدم فاصله رو تبدیل به هیچ کرد...
دستش رو دور کمتر حلقه کرد و با اون چشمای معتاد کنندش توی چشمات خیره شد...
_ بخاطر چیه...هوم ؟
لبخند کمرنگی زدی و دستات رو دور گردنش حلقه کردی
+ میخوام بهم توجه کنی
یک تا ابروشو بالا میده و پوزخندی میزنه...
_ توجه میخوای ؟
+ اوهوم....
پوزخندی زد و کمرت فشرد و تورو بیشتر به خودش نزدیک کرد...
_ تو...دختر خیلی بدی هستی
تو هم خمار توی چشماش خیره شدی
+ معلومه که هستم....یک دختر خوب عاشق خوناشامم مثل تو نمیشه...
زبونش رو روی دندون های نیشش کشید که دستت رو به سمت لبش بردی و آروم شروع کردی به لمس کردن لباش
+ خیلی نرمن...
_ هوم...دیوونم نکن..
دستت رو آروم روی چونش و لباش...و گردنش میکشیدی...داشتی بدجوری حرارت بدنش رو بالا میبردی
_ عاحح...
+ هیچ چیز جذاب تر از صدای ناله های خون آشامی که تحریک شده نیست
دم گوشش پوزخندی زدی که ناله ای بخاطر شدت تحریک شدنش سر داد
_ میخوامت...عاححح...ترو...همین الان روی تخت میخوام
لبخند شیطونی زدی و لباش رو بین لبات حصار کردی...و توی همین حین که داشتی دکمه های پیرهن سفیدش رو باز میکردی....با ولع همو میبوسیدیت....
توی اون شب...صدای ناله هاتون تمام فضا رو گرفته بود....
تمام شب رو...در حالی که روی لینو خیمه زده بودی لباش رو به بازی میگرفتی و گردنش رو کبود میکردی...صدای ناله های مردونش همه جارو گرفته بود....
از طرفی هم...به مردت اجازه دادی تا از خونت بچشه و کل شب رو...برات یک شب لذت بخش بسازه
#استری_کیدز
خودت رو توی آینه برانداز کردی...
یک لباس مشکی که مقدار زیادی از بدنت رو به نمایش میزاشت...پوزخندی زدی و موهای سیاه رنگت رو روی شونت انداختی و از اتاق خارج شدی...
ساعت ۱۲ شب بود و لینو روی مبل نشسته بود و داشت با موبایلش ور میرفت...
بدون اینکه نگاهی بهش بکنی به سمت در رفتی و میخواستی بازش کنی اما با صدای جدی و سرد لینو...متوقف شدی
_ کجا داری میری ؟
نفس عمیقی کشیدی و با خونسردی نگاهت رو بهش دادی
+ چی شده ؟
نگاهی از سر تا پات انداخت
_ حق نداری با این لباس کوفتی بری بیرون
+ اون وقت چرا ؟
_ ا.ت...عصبیم نکن...
دست به سینه شدی که از روی مبل بلند شد و موبایلش رو کنار گذاشت...
قدم هاشو یکی بعد از دیگری بر میداشت تا جایی که یک قدم بیشتر باهات فاصله نداشت
_ چرا اینطوری رفتار میکنی ؟...بخاطر دعوایی بود با هم کردیم ؟...آهه...من که گفتم متاسفم
+ بخاطر اون نیست....
نفس عمیقی کشید و چشمای خمارش رو به چشمات قفل کرد و اون یک قدم فاصله رو تبدیل به هیچ کرد...
دستش رو دور کمتر حلقه کرد و با اون چشمای معتاد کنندش توی چشمات خیره شد...
_ بخاطر چیه...هوم ؟
لبخند کمرنگی زدی و دستات رو دور گردنش حلقه کردی
+ میخوام بهم توجه کنی
یک تا ابروشو بالا میده و پوزخندی میزنه...
_ توجه میخوای ؟
+ اوهوم....
پوزخندی زد و کمرت فشرد و تورو بیشتر به خودش نزدیک کرد...
_ تو...دختر خیلی بدی هستی
تو هم خمار توی چشماش خیره شدی
+ معلومه که هستم....یک دختر خوب عاشق خوناشامم مثل تو نمیشه...
زبونش رو روی دندون های نیشش کشید که دستت رو به سمت لبش بردی و آروم شروع کردی به لمس کردن لباش
+ خیلی نرمن...
_ هوم...دیوونم نکن..
دستت رو آروم روی چونش و لباش...و گردنش میکشیدی...داشتی بدجوری حرارت بدنش رو بالا میبردی
_ عاحح...
+ هیچ چیز جذاب تر از صدای ناله های خون آشامی که تحریک شده نیست
دم گوشش پوزخندی زدی که ناله ای بخاطر شدت تحریک شدنش سر داد
_ میخوامت...عاححح...ترو...همین الان روی تخت میخوام
لبخند شیطونی زدی و لباش رو بین لبات حصار کردی...و توی همین حین که داشتی دکمه های پیرهن سفیدش رو باز میکردی....با ولع همو میبوسیدیت....
توی اون شب...صدای ناله هاتون تمام فضا رو گرفته بود....
تمام شب رو...در حالی که روی لینو خیمه زده بودی لباش رو به بازی میگرفتی و گردنش رو کبود میکردی...صدای ناله های مردونش همه جارو گرفته بود....
از طرفی هم...به مردت اجازه دادی تا از خونت بچشه و کل شب رو...برات یک شب لذت بخش بسازه
۶۰.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.