★چند پارتی★
★چند پارتی★
part:3
صبح
ویو یوکی
با سر و صدا از خواب بیدار شدم
سرم به شدت درد میکرد
بزور پاشدم...من چرا تو خونه خودمون اممممم
نکنه وایییی یعنی هیونجین فهمیده......بزار بفهمه به من چه
خودش تا بوق سگ سر کاره مگه من چیزی میگم
نگاهم به سمت مبل کنار تخت رفت خاک به سرم رخت خوابش هنوز رو مبل بود یعنی دیشب رو مبل خوابیده
نکنه قهر کرده
وا مگه دختره
به میز آرایشی نگاه کردم که دیدم یه عروس بزرگ و یه کیسه خوراکی روشه
برای معذرت خواهی خریدههههه
واییی حالا چه گوهی بخورم
از در رفتم بیرون که دیدم داره آشپزی میکنه
برگشت که نگاهش به من گره خورد ولی بعدش با یه چشم قره جمعش کرد
حتما خیلی ناراحته
رفتم از پشت بغلش کردم
یوکی:منو ببخش..لطفااااا
هیونجین:......
یوکی:لطفا...هیونییی
هیونجین:بیا
یه لیوان داد دستم
هیونجین:اینو بخور بعد برو حموم بوی الکلی که خوردی هنوز تو وجودته
یوکی:ممنون(آروم)
اون مکملی که بهم داد رو خوردم
اه اه...تلخه
بعدشم رفتم حموم
۳۰ددقیقه بعد
حوله ام رو پوشیدم و رفتم تو آشپز خونه
داشت صبحونه میخورد
نشستم رو صندلی رو به روش
همین که نشستم بلند شد
یوکی:عهههه هیونجین
بدون هیچ حرفی داشت رفت تو اتاقش
یه فکری اومد تو ذهنم
ظرفی که دوستش نداشتم رو محکم زدم زمین و یه تیکه از شیشه اش رو محکم کشیدم رو دستم
ایییی
یوکی:هق هق هیون هق جین(گریه)
دیدم با نگرانی در رو وا کرد و اومد بیرون
هیونجین:یوکی..یوکی حالت خوبه؟(نگران)
یوکی:هق دستم
برآید استایل بغلم کرد و بردم تو اتاق خودش
پانسمان رو ورداشت و دستم رو پانسمان کرد
هیونجین:مواظب خودت با....
گردنش رو گرفتم و لبام رو روی لباش گزاشتم
سعی کرد جدا شه ولی و اونو سفت گرفته بودم و میبوسیدمش
بعد از چند مین نفس کم آوردم و ازش جدا شدم
اون هنوز شکه بود
هیونجین:نگو که همه اش نقشه بود تا منو ببوسی
یوکی:آره نقشه بود
هیونجین:برای من به خودت صدمه زدی
یوکی:اوهوم
هیونجین:....
یوکی:حالا منو میبخشی
هیونجین:هوففف آره ولی دیگه منو اونجوری تنها نزار...منم قول میدم که از سر کار زودتر بیام خونه
یوکی:باشه..قول "
هیونجین:قول"
پایان
part:3
صبح
ویو یوکی
با سر و صدا از خواب بیدار شدم
سرم به شدت درد میکرد
بزور پاشدم...من چرا تو خونه خودمون اممممم
نکنه وایییی یعنی هیونجین فهمیده......بزار بفهمه به من چه
خودش تا بوق سگ سر کاره مگه من چیزی میگم
نگاهم به سمت مبل کنار تخت رفت خاک به سرم رخت خوابش هنوز رو مبل بود یعنی دیشب رو مبل خوابیده
نکنه قهر کرده
وا مگه دختره
به میز آرایشی نگاه کردم که دیدم یه عروس بزرگ و یه کیسه خوراکی روشه
برای معذرت خواهی خریدههههه
واییی حالا چه گوهی بخورم
از در رفتم بیرون که دیدم داره آشپزی میکنه
برگشت که نگاهش به من گره خورد ولی بعدش با یه چشم قره جمعش کرد
حتما خیلی ناراحته
رفتم از پشت بغلش کردم
یوکی:منو ببخش..لطفااااا
هیونجین:......
یوکی:لطفا...هیونییی
هیونجین:بیا
یه لیوان داد دستم
هیونجین:اینو بخور بعد برو حموم بوی الکلی که خوردی هنوز تو وجودته
یوکی:ممنون(آروم)
اون مکملی که بهم داد رو خوردم
اه اه...تلخه
بعدشم رفتم حموم
۳۰ددقیقه بعد
حوله ام رو پوشیدم و رفتم تو آشپز خونه
داشت صبحونه میخورد
نشستم رو صندلی رو به روش
همین که نشستم بلند شد
یوکی:عهههه هیونجین
بدون هیچ حرفی داشت رفت تو اتاقش
یه فکری اومد تو ذهنم
ظرفی که دوستش نداشتم رو محکم زدم زمین و یه تیکه از شیشه اش رو محکم کشیدم رو دستم
ایییی
یوکی:هق هق هیون هق جین(گریه)
دیدم با نگرانی در رو وا کرد و اومد بیرون
هیونجین:یوکی..یوکی حالت خوبه؟(نگران)
یوکی:هق دستم
برآید استایل بغلم کرد و بردم تو اتاق خودش
پانسمان رو ورداشت و دستم رو پانسمان کرد
هیونجین:مواظب خودت با....
گردنش رو گرفتم و لبام رو روی لباش گزاشتم
سعی کرد جدا شه ولی و اونو سفت گرفته بودم و میبوسیدمش
بعد از چند مین نفس کم آوردم و ازش جدا شدم
اون هنوز شکه بود
هیونجین:نگو که همه اش نقشه بود تا منو ببوسی
یوکی:آره نقشه بود
هیونجین:برای من به خودت صدمه زدی
یوکی:اوهوم
هیونجین:....
یوکی:حالا منو میبخشی
هیونجین:هوففف آره ولی دیگه منو اونجوری تنها نزار...منم قول میدم که از سر کار زودتر بیام خونه
یوکی:باشه..قول "
هیونجین:قول"
پایان
۳.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.