(new model) part 1۱
(new model) part 1۱
لایک please
ا.ت: (همرو تعریف میکنه ریز تادرشت قضیه رو ) اه خیلی خوب بود اینکه اون دوست دختره عفریتشو اونجوری حرس دادم خیلی حس خوبی بود
هانی:واوو پس امروز ا.ت خانم ما شاهکار به پا کرده بود
ا.ت: حالا کجاشو دیدی من هنوز خیلی کارا با اون مادمازل دارم
هانی: ا.ت فقط خودتو تو دردسر ننداز
ا.ت: حالا که نمیتونم نامجونو داشته باشم میتونم دیگران رو اذیت کنم *نیشخند شیطانی*
هانی: ببین ا
هانی تا اومد حرف بزنه گفتم
ا.ت: شب بخیر من فردا صبح باید با تو بیام
هانی: اوففف دختر از دست تو شب توهم بخیر
رفتم تو اتاقم یه مسواک جانانه زدم گفتم فردا صبح زود تر بیدار میشم میرم حموم الان خستمو میخوام بخوابم
رفتم رو تختم دراز کشیدم تا چشامو بستم سریع خوابم گرفت
.
.
.
صبح
بیدار شدم پشماااااامممممم بازم زود بیدار شدم این ینی چی چرا من اینجوری شدم این خیلی خوبه خیلی خیلی خوبه
رفتم سریع یه دوش گرفتم اومدم لباس بیرونمو پوشیدم موهام که بلند بود خشکشون کردم باز گزاشتم یه آرایش کاملا ساده در حد یه ریمل با یه رژ کردم خودمو برانداز کردم خداییش من از اون ایکبیری خیلی خوشگل تر بودن
رفتم پایین پیش بقیه مثل همیشه فقط هانی و عمو بیدار بودن رفتم پیششون هانی برام لقمه گرفته بود آخه گفت ممکنه دیر بشه بعدم هانیل بیدار بشه گیر میده منم برسونین برا همین قلملقممو گرفتم رفتیم سوار ماشین شدیم
.
.
فلش بک به کمپانی
رسیدیم بالاخره پیاده شدیم قرار بود امروز از دنس همه اعضا فیلم و عکس بگیرم (چون من از همه عکاسای اعضا ماهر تر بودم فقط من عکسو فیلم میگیرم) رفتیم داخل هانی رفت پی کارش منم رفتم اتاق دنس تا کارا رو انجام بدم حدود نیم ساعت همه چیز رد اکی کردم که در باز شد فک کردم همه اعضا امدن اما اما فقط نامجون و یونگی بود اکی من اکیم
ا.ت: سلام صبحتون بخیر
نامجون فقط سر تکون داد ولی یونگی
یونگی: سلام صبح توهم بخیر کارارو انجام دادی
این چرا انقدر صمیمیه خدایا شکرت خوبه حداقل مثل اون چوب خشک با اون دوست دخترش نیست
ا.ت: آره همرو انجام دادم فقط منتظرم
یونگی: یکن طول میکشه چون بقیرو دارن آماده میکنن
یکم مکث کرد
یونگی: پسسس میای یکم کتاب بخونیم
تعجب کردم واقعا تعجب کردم
من نه کتاب داشتم و اینکه واقعا مین یونگی داره به من میگه کتاب بخونیم اکی گایز من خوبم نیاز به آب قند نیس
ا.ت: اما من که کتاب ندارم
یونگی: اوه من دیروز اسم کتابتو دیدم از اسمش خوشم اومد خریدم و اینکه الان همراهمه دوست داری بخونیم
دوست دارم الان سوال بود که این از من کرد
ا.ت: بله حتما چرا که نه *خر ذوق*
یونگی به ذوق من خندید رفتیم یه گوشه نشستیم همینجوری داشتیم میخوندیم ولی من متوجه نگاه های سنگین نامجون میشدم ینی چی این چرا اینجوری نیگام میکنه وااااا.
لایک please
ا.ت: (همرو تعریف میکنه ریز تادرشت قضیه رو ) اه خیلی خوب بود اینکه اون دوست دختره عفریتشو اونجوری حرس دادم خیلی حس خوبی بود
هانی:واوو پس امروز ا.ت خانم ما شاهکار به پا کرده بود
ا.ت: حالا کجاشو دیدی من هنوز خیلی کارا با اون مادمازل دارم
هانی: ا.ت فقط خودتو تو دردسر ننداز
ا.ت: حالا که نمیتونم نامجونو داشته باشم میتونم دیگران رو اذیت کنم *نیشخند شیطانی*
هانی: ببین ا
هانی تا اومد حرف بزنه گفتم
ا.ت: شب بخیر من فردا صبح باید با تو بیام
هانی: اوففف دختر از دست تو شب توهم بخیر
رفتم تو اتاقم یه مسواک جانانه زدم گفتم فردا صبح زود تر بیدار میشم میرم حموم الان خستمو میخوام بخوابم
رفتم رو تختم دراز کشیدم تا چشامو بستم سریع خوابم گرفت
.
.
.
صبح
بیدار شدم پشماااااامممممم بازم زود بیدار شدم این ینی چی چرا من اینجوری شدم این خیلی خوبه خیلی خیلی خوبه
رفتم سریع یه دوش گرفتم اومدم لباس بیرونمو پوشیدم موهام که بلند بود خشکشون کردم باز گزاشتم یه آرایش کاملا ساده در حد یه ریمل با یه رژ کردم خودمو برانداز کردم خداییش من از اون ایکبیری خیلی خوشگل تر بودن
رفتم پایین پیش بقیه مثل همیشه فقط هانی و عمو بیدار بودن رفتم پیششون هانی برام لقمه گرفته بود آخه گفت ممکنه دیر بشه بعدم هانیل بیدار بشه گیر میده منم برسونین برا همین قلملقممو گرفتم رفتیم سوار ماشین شدیم
.
.
فلش بک به کمپانی
رسیدیم بالاخره پیاده شدیم قرار بود امروز از دنس همه اعضا فیلم و عکس بگیرم (چون من از همه عکاسای اعضا ماهر تر بودم فقط من عکسو فیلم میگیرم) رفتیم داخل هانی رفت پی کارش منم رفتم اتاق دنس تا کارا رو انجام بدم حدود نیم ساعت همه چیز رد اکی کردم که در باز شد فک کردم همه اعضا امدن اما اما فقط نامجون و یونگی بود اکی من اکیم
ا.ت: سلام صبحتون بخیر
نامجون فقط سر تکون داد ولی یونگی
یونگی: سلام صبح توهم بخیر کارارو انجام دادی
این چرا انقدر صمیمیه خدایا شکرت خوبه حداقل مثل اون چوب خشک با اون دوست دخترش نیست
ا.ت: آره همرو انجام دادم فقط منتظرم
یونگی: یکن طول میکشه چون بقیرو دارن آماده میکنن
یکم مکث کرد
یونگی: پسسس میای یکم کتاب بخونیم
تعجب کردم واقعا تعجب کردم
من نه کتاب داشتم و اینکه واقعا مین یونگی داره به من میگه کتاب بخونیم اکی گایز من خوبم نیاز به آب قند نیس
ا.ت: اما من که کتاب ندارم
یونگی: اوه من دیروز اسم کتابتو دیدم از اسمش خوشم اومد خریدم و اینکه الان همراهمه دوست داری بخونیم
دوست دارم الان سوال بود که این از من کرد
ا.ت: بله حتما چرا که نه *خر ذوق*
یونگی به ذوق من خندید رفتیم یه گوشه نشستیم همینجوری داشتیم میخوندیم ولی من متوجه نگاه های سنگین نامجون میشدم ینی چی این چرا اینجوری نیگام میکنه وااااا.
۳.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.