بلک رز part 44
بلک رز part 44
شوکه شدم ،
اینطور که رزی برام تعریف میکرد اصلا با جیمین رابطه
خوبی نداشته و همش اذیتش میکرده
ولی همیشه یه جای تعریفاش میلنگید ، اینکه جیمین هیچ وقت
سعی نمیکرده انتقام کاراشو بگیره. ، پس بی دستو پا نبوده
فقط به خاطر اینکه دوسش داشته هیچی نگفته .
تهیونگ لبخند کجی زد و ادامه داد،
تهیونگ : حالا ازت میخوام کمکم کنی
ابرو بالا دادم ،
جنی: چه کمکی ؟
تهیونگ: یه کاری کن حالا حالا برنگردین لسآنجلس،
اینطوری جیمین زمان بیشتری داره که مخ رزیو بزنه
و بعلاوه منو تو ام وقت بیشتری برای پیش هم بودن داریم
بعد اِتمام حرفش چشمکی زد ، اول خواستم مخالف کنم
ولی با فکر اینکه میتونم بیشتر با تهیونگ وقت بگذرونم
لبخندی روی لبام نشست اینطوری خیلی خوب میشد...
از طرفی ... اگه رزی وارد رابطه میشد شاید کمتر رفتارای پرخاشگرانه از خودش نشون میداد
و این یه جورایی به نفعش میبود.
جنی: اوکی کمکتون میکنم .
لبخند پهنی زد ، دلم میخواست برای لبخندش بمیرم .
تهیونگ: عالییی شددددد
جنی: حالا میگم تهته این رفیقت جیمین چرا کولی بازی در آورد زد دیوید بدبخت رو کشت ،
تهیونگ: حقش بود بمیره اخیرأ خیلی تو معامله های ما سَرَک میگشه ،
حتی یکی از جاسوس هاشو چند وقت پیش پیدا کردیم...
جنی: اوه پس چه بهتر که مُرد مرتیکه عوضی هیز
" پایان فلش بک "
به رزی نگاهی انداختم که موهای بهم ریختش دورشو گرفته بود .
و مثل دیونه ها میخندید
جنی: نمیخوای بگی جیمین بهت چی گفته؟
یک دفعه از چاش پرید و داد زد .
رزی: چی گفته؟ بگو چی نگفتههههه ، مرتیکه عوضی بیشعور فکر کرده کیه ،
اصن من نباید میزاشتم از ده کیلومتریم رد بشه چه برسه به اینکه ....
حرفشو قطع کرد و چند تا نفس عمیق کشید،
این رفتاراش برام عادی بود بعضی وقتا زیادی عصبی یا هیجان زده میشد .
یهو بحث رو صد و هشتاد درجه تغییر داد .
رزی: گوشیم کوش ؟
جنی: گوشیتو میخوای چیکار؟
داد زد ،
رزی: گفتم گوشیم کوش جنیییی
اطرافو نگاه انداختم، گوشیش رو زمین افتاده بود .
برش داشتم و دادم دستش ، سری از دستم قاپیدش و مشغول شماره گرفتن شد
جنی: داری به کی زنگ میزنی ؟
رزی: روبرتو
جنی: چرا ؟
رزی: میخوام بگم بلیط اولین پرواز رو به لسآنجلس برامون بگیره
جنی: چییییی
بهش حمله کردم و گوشی رو از دستش گشیدم بیرون
نباید بزارم همچین کاری کنه ، اینطوری همه چیز بهم میریخت ...
رزی : چیکار میکنی دختررر
عربده بلندی کشید
جنی: غلط میکنی بهش زنگ بزنییییییی
با صدای بلندم سکوت کرد ، ناراحت شدم که سرش داد زدن ، با چشمای گرفته نگاهم کرد ،
سمتش رفتم و موهاشو نوازش کردم ...
جنی: ببین رزی قشنگم، فعلا نه چون میخوام یکم بیشتر با تهیونگ وقت بگذرونم .
چشمامو درشت کردم و با قیافه مظلوم بهش زل
گذارش شده بود
شوکه شدم ،
اینطور که رزی برام تعریف میکرد اصلا با جیمین رابطه
خوبی نداشته و همش اذیتش میکرده
ولی همیشه یه جای تعریفاش میلنگید ، اینکه جیمین هیچ وقت
سعی نمیکرده انتقام کاراشو بگیره. ، پس بی دستو پا نبوده
فقط به خاطر اینکه دوسش داشته هیچی نگفته .
تهیونگ لبخند کجی زد و ادامه داد،
تهیونگ : حالا ازت میخوام کمکم کنی
ابرو بالا دادم ،
جنی: چه کمکی ؟
تهیونگ: یه کاری کن حالا حالا برنگردین لسآنجلس،
اینطوری جیمین زمان بیشتری داره که مخ رزیو بزنه
و بعلاوه منو تو ام وقت بیشتری برای پیش هم بودن داریم
بعد اِتمام حرفش چشمکی زد ، اول خواستم مخالف کنم
ولی با فکر اینکه میتونم بیشتر با تهیونگ وقت بگذرونم
لبخندی روی لبام نشست اینطوری خیلی خوب میشد...
از طرفی ... اگه رزی وارد رابطه میشد شاید کمتر رفتارای پرخاشگرانه از خودش نشون میداد
و این یه جورایی به نفعش میبود.
جنی: اوکی کمکتون میکنم .
لبخند پهنی زد ، دلم میخواست برای لبخندش بمیرم .
تهیونگ: عالییی شددددد
جنی: حالا میگم تهته این رفیقت جیمین چرا کولی بازی در آورد زد دیوید بدبخت رو کشت ،
تهیونگ: حقش بود بمیره اخیرأ خیلی تو معامله های ما سَرَک میگشه ،
حتی یکی از جاسوس هاشو چند وقت پیش پیدا کردیم...
جنی: اوه پس چه بهتر که مُرد مرتیکه عوضی هیز
" پایان فلش بک "
به رزی نگاهی انداختم که موهای بهم ریختش دورشو گرفته بود .
و مثل دیونه ها میخندید
جنی: نمیخوای بگی جیمین بهت چی گفته؟
یک دفعه از چاش پرید و داد زد .
رزی: چی گفته؟ بگو چی نگفتههههه ، مرتیکه عوضی بیشعور فکر کرده کیه ،
اصن من نباید میزاشتم از ده کیلومتریم رد بشه چه برسه به اینکه ....
حرفشو قطع کرد و چند تا نفس عمیق کشید،
این رفتاراش برام عادی بود بعضی وقتا زیادی عصبی یا هیجان زده میشد .
یهو بحث رو صد و هشتاد درجه تغییر داد .
رزی: گوشیم کوش ؟
جنی: گوشیتو میخوای چیکار؟
داد زد ،
رزی: گفتم گوشیم کوش جنیییی
اطرافو نگاه انداختم، گوشیش رو زمین افتاده بود .
برش داشتم و دادم دستش ، سری از دستم قاپیدش و مشغول شماره گرفتن شد
جنی: داری به کی زنگ میزنی ؟
رزی: روبرتو
جنی: چرا ؟
رزی: میخوام بگم بلیط اولین پرواز رو به لسآنجلس برامون بگیره
جنی: چییییی
بهش حمله کردم و گوشی رو از دستش گشیدم بیرون
نباید بزارم همچین کاری کنه ، اینطوری همه چیز بهم میریخت ...
رزی : چیکار میکنی دختررر
عربده بلندی کشید
جنی: غلط میکنی بهش زنگ بزنییییییی
با صدای بلندم سکوت کرد ، ناراحت شدم که سرش داد زدن ، با چشمای گرفته نگاهم کرد ،
سمتش رفتم و موهاشو نوازش کردم ...
جنی: ببین رزی قشنگم، فعلا نه چون میخوام یکم بیشتر با تهیونگ وقت بگذرونم .
چشمامو درشت کردم و با قیافه مظلوم بهش زل
گذارش شده بود
۴.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.