پارت ²
پارت ²
ات: ( انگار داریم به عمارت میرسیم... چون دارع سرعتش کمتر میشه)
؟: خعلی خبع به عمارت رسیدیم
ات: واو اینجا چقدر بزرگهـ
؟: از حالا بع بعد تو ملکه این عمارت هستیی
ات: صبر کن اینجا شبیه عمارت های ومپایر هاستت تو ومپایریییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟: ارع..... خیلی خوبه که از ومپایر ها نمی ترسی
ات: اوهومم
ات:عامممم اما تو الان گفتی ملکه؟یعنی چی؟من تو رو نمیشناسم:/تو من و نمیشناسی تازههههه تو ومپایرییییی من انسانممممم من درباره ی تو هیچ نمیدونمممم تو یهو من و نجات میدی میاریم به عمارت به این خفنی بعد میگی تو ملکه ی این عمارتی؟فففففاااااززززززاااااا
؟:(خنده)آروم باششش...اسم من مین یونگی که تو باید بهم بگی شوگا یا دد.ی حالا با هرکدوم راحتی..۲۵۶ سالمه و من رئیس ومپایرهام و من درباره ی تو همه چیز میدونم و از این به بعد تو مال منی چه بخوای چه نخوای👍🏻و البته اگر بخوای میتونم ومپایرت کنم...چون تو دیگه به دنیای انسان ها بر نمیگردی
ات:(نمیدونه چی بگه)
شوگا هم عین این بیخیال ها از پله های ورودی عمارت رفت بالا و داخل رفت..همه بهش تعظیم کردن و شوگا به سمت اتاقش رفت ات رو گذاشت روی تخت و کرباتشو داشت واز میکرد که برگشت سمت ات و دید بالش و بغل کرده و تو ذهنش داره چرت و پرت میگه..پس ذهن ات رو خوند و به حرفاش خندید
حرفای ذهن ات:پشمام داره کربات باز میکنه...نکنه بخواد کاری کنه...خدایا کمکم کن...از اتاق برم بیرون...چرا بالش و بغل کردمممممم.. دارم میترسممممم...مامان کمکککککک
شوگا:نگران نباش فقط میخوام لباسمو عوض کنم..پاشو برو بیرون
ات:ب..باشه
ات رفت بیرون..ات:از کجا فهمید دارم چه فکری میکنم
شوگا از اتاق داد زد:میتونم ذهنتو بخونم
ات با شنیدن حرفش فهمید هم ریده هم سوتی بدی داده😀💔👏🏻
پکی، بلا
ات: ( انگار داریم به عمارت میرسیم... چون دارع سرعتش کمتر میشه)
؟: خعلی خبع به عمارت رسیدیم
ات: واو اینجا چقدر بزرگهـ
؟: از حالا بع بعد تو ملکه این عمارت هستیی
ات: صبر کن اینجا شبیه عمارت های ومپایر هاستت تو ومپایریییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟: ارع..... خیلی خوبه که از ومپایر ها نمی ترسی
ات: اوهومم
ات:عامممم اما تو الان گفتی ملکه؟یعنی چی؟من تو رو نمیشناسم:/تو من و نمیشناسی تازههههه تو ومپایرییییی من انسانممممم من درباره ی تو هیچ نمیدونمممم تو یهو من و نجات میدی میاریم به عمارت به این خفنی بعد میگی تو ملکه ی این عمارتی؟فففففاااااززززززاااااا
؟:(خنده)آروم باششش...اسم من مین یونگی که تو باید بهم بگی شوگا یا دد.ی حالا با هرکدوم راحتی..۲۵۶ سالمه و من رئیس ومپایرهام و من درباره ی تو همه چیز میدونم و از این به بعد تو مال منی چه بخوای چه نخوای👍🏻و البته اگر بخوای میتونم ومپایرت کنم...چون تو دیگه به دنیای انسان ها بر نمیگردی
ات:(نمیدونه چی بگه)
شوگا هم عین این بیخیال ها از پله های ورودی عمارت رفت بالا و داخل رفت..همه بهش تعظیم کردن و شوگا به سمت اتاقش رفت ات رو گذاشت روی تخت و کرباتشو داشت واز میکرد که برگشت سمت ات و دید بالش و بغل کرده و تو ذهنش داره چرت و پرت میگه..پس ذهن ات رو خوند و به حرفاش خندید
حرفای ذهن ات:پشمام داره کربات باز میکنه...نکنه بخواد کاری کنه...خدایا کمکم کن...از اتاق برم بیرون...چرا بالش و بغل کردمممممم.. دارم میترسممممم...مامان کمکککککک
شوگا:نگران نباش فقط میخوام لباسمو عوض کنم..پاشو برو بیرون
ات:ب..باشه
ات رفت بیرون..ات:از کجا فهمید دارم چه فکری میکنم
شوگا از اتاق داد زد:میتونم ذهنتو بخونم
ات با شنیدن حرفش فهمید هم ریده هم سوتی بدی داده😀💔👏🏻
پکی، بلا
۲۲.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.