P53
P53
خیلی وقت بود که ازش خبری نداشت. اون دو هفته براش به اندازه ی دو قرن طول کشیده بود. بی قرار بود. از اتاقش بیرون نمیومد. زیاد مشروب میخورد و پرخاشگر شده بود.
دوباره با فریاد از جاش پا شد و نشست. دوباره همون خواب. خون ، صدای جیغ ، گریه ، خنده های شیطانی.
آهی کشید. حتی خواب راحتم نداشت. درد دوری از الیزا از یک طرف آزارش میداد. نخوابیدنش از طرف دیگه.
& حالتون خوبه؟
خدمتکار در حالی که دوان دوان به اتاق آمده بود و نفس نفس میزد به تهیونگ خیره شده بود : آره.
خدمتکار لباسشو مرتب کرد و صاف ایستاد : قربان لطفا برای صرف صبحانه تشریف بیارید.
تهیونگ از جاش بلند شده بود و خودشو تو آینه نگاه میکرد: نمیخوام.
& این دستور پدرتونه.
یقشو مرتب کرد و از کنار خدمتکار رد شد : بگو خونه نیستم.
& ولی......
دیگه دیر شده بود. تهیونگ رفته بود.
خیلی وقت بود که ازش خبری نداشت. اون دو هفته براش به اندازه ی دو قرن طول کشیده بود. بی قرار بود. از اتاقش بیرون نمیومد. زیاد مشروب میخورد و پرخاشگر شده بود.
دوباره با فریاد از جاش پا شد و نشست. دوباره همون خواب. خون ، صدای جیغ ، گریه ، خنده های شیطانی.
آهی کشید. حتی خواب راحتم نداشت. درد دوری از الیزا از یک طرف آزارش میداد. نخوابیدنش از طرف دیگه.
& حالتون خوبه؟
خدمتکار در حالی که دوان دوان به اتاق آمده بود و نفس نفس میزد به تهیونگ خیره شده بود : آره.
خدمتکار لباسشو مرتب کرد و صاف ایستاد : قربان لطفا برای صرف صبحانه تشریف بیارید.
تهیونگ از جاش بلند شده بود و خودشو تو آینه نگاه میکرد: نمیخوام.
& این دستور پدرتونه.
یقشو مرتب کرد و از کنار خدمتکار رد شد : بگو خونه نیستم.
& ولی......
دیگه دیر شده بود. تهیونگ رفته بود.
۵.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.