فیک دختر کوچولوی من part30
ات: اینو به عنوان بله در نظر میگیرم
ته:(میخنده)
ات: تهیونگ اگه بخوایم ۳ روز اونجا بمونیم مدرسم چی میشه؟
ته: نمیدونم یه فکری براش میکنم
ات: باشه
ته: باشه من برم تو لباستو بپوشو بیا پایین
ات: اوهوم باشه
ات ویو
رفتم سر کمد و یه لباس ساده پوشیدم و به بدنم اسپری زدم(همون بادی اسپلش) که بوی خوبی بگیره یه برق لبم روی لبم زدمو رفتم پایین…
ته: ات بیا اینجا میخوام یچیزی بهت بگم
ات:(میره پیشش)
ته: ات اولین روزی که وارد این خونه شدی سه تا هدیه برات گرفتم و میخواستم تو موقعیت مناسب بهت بدم و الان دقیقا همون روزه و لازمه که بهت بدمشون…بگیر(یه باکس بزرگ)
ات: این چیه
ته: بازش کن(عکسشو میزارم)
ات:(بازش میکنه)
ات: تهیونگگگگ(میپره بغلش)
ته: فکر نمیکردم انقدر خوشت بیاد
ات: ممنونم
ته: حالا که انقدر خوشت اومده میخوای مال خودمو نشونت بدم؟(عکسشو میزارم)
ات: ارهههه
ته: دنبالم بیا
(میرن به اتاق تهیونگ)
ته: درسته من تفنگ زیاد دارم اما اصلیش اینه(عکس اسلحه های تهیونگ اسلاید اخره)
ات: اوووو…چقدر خوشگله
ته: بزرگ تر که شدی برات میگیرم فعلا باید با اونا کار کنی
ات: باشه پس طرز استفاده شو بهم یاد بده
ته: باشه
راوی:
ات و تهیونگ اسلحه های خودشونو بر میدارن و میرن سمت حیاط تهیونگ اول بهش یاد میده چجوری اجزای اسلحه رو از هم باز کنه و دوباره ببنده…بعدش میرن سمت بخش تیر اندازی تهیونگ به ات مو به مو تیر اندازی رو توضیح میده و موفق میشه که ات رو از یه دختر بچه به یه تیر انداز حرفه ای تبدیل کنه ات بعد از یکم تمرین موفق میشه حتی از فاصله ۲۰۰ متری به هدف شلیک کنه…
ات ویو
الان انقدر خوشحالم که میخوام رو سرم اب یخ بریزم الان من دیگه میتونم به تهیونگ کمک کنم و ازش تا جایی که میتونم مراقبت کنم…
ته: فکر نمیکردم انقدر سریع و خوب یاد بگیری افرین
ات: تهیونگ من اونجا میخوام کمکت کنم
ته: نخیر(یاد اون یارو افتادم که میگفت نخیر میدونی چَرا😔☝🏻؟)
ات: اما منم میخوام پیشت باشم
ته: همون که گفتم نه
ات: پس چرا یادم دادی
ته: برای اینکه بتونی پیشم باشی(با خنده)
ات: پس یعنی اجازه میدی
ته: نه کی گفته؟
ات: خودت الان گفتی
ته: نه من نگفتم اجازه میدم اینو بهت یاد دادم چون ممکنه یه موقع من نباشم که مراقبت باشم خودت باید بلد باشی مگه نه؟
ات: ترجیح میدم مراقب تو باشم
ته: حرفای خودمو به خودم میزنی؟
ات: اره
امروز کلی پارت گذاشتم و میزارم
ته:(میخنده)
ات: تهیونگ اگه بخوایم ۳ روز اونجا بمونیم مدرسم چی میشه؟
ته: نمیدونم یه فکری براش میکنم
ات: باشه
ته: باشه من برم تو لباستو بپوشو بیا پایین
ات: اوهوم باشه
ات ویو
رفتم سر کمد و یه لباس ساده پوشیدم و به بدنم اسپری زدم(همون بادی اسپلش) که بوی خوبی بگیره یه برق لبم روی لبم زدمو رفتم پایین…
ته: ات بیا اینجا میخوام یچیزی بهت بگم
ات:(میره پیشش)
ته: ات اولین روزی که وارد این خونه شدی سه تا هدیه برات گرفتم و میخواستم تو موقعیت مناسب بهت بدم و الان دقیقا همون روزه و لازمه که بهت بدمشون…بگیر(یه باکس بزرگ)
ات: این چیه
ته: بازش کن(عکسشو میزارم)
ات:(بازش میکنه)
ات: تهیونگگگگ(میپره بغلش)
ته: فکر نمیکردم انقدر خوشت بیاد
ات: ممنونم
ته: حالا که انقدر خوشت اومده میخوای مال خودمو نشونت بدم؟(عکسشو میزارم)
ات: ارهههه
ته: دنبالم بیا
(میرن به اتاق تهیونگ)
ته: درسته من تفنگ زیاد دارم اما اصلیش اینه(عکس اسلحه های تهیونگ اسلاید اخره)
ات: اوووو…چقدر خوشگله
ته: بزرگ تر که شدی برات میگیرم فعلا باید با اونا کار کنی
ات: باشه پس طرز استفاده شو بهم یاد بده
ته: باشه
راوی:
ات و تهیونگ اسلحه های خودشونو بر میدارن و میرن سمت حیاط تهیونگ اول بهش یاد میده چجوری اجزای اسلحه رو از هم باز کنه و دوباره ببنده…بعدش میرن سمت بخش تیر اندازی تهیونگ به ات مو به مو تیر اندازی رو توضیح میده و موفق میشه که ات رو از یه دختر بچه به یه تیر انداز حرفه ای تبدیل کنه ات بعد از یکم تمرین موفق میشه حتی از فاصله ۲۰۰ متری به هدف شلیک کنه…
ات ویو
الان انقدر خوشحالم که میخوام رو سرم اب یخ بریزم الان من دیگه میتونم به تهیونگ کمک کنم و ازش تا جایی که میتونم مراقبت کنم…
ته: فکر نمیکردم انقدر سریع و خوب یاد بگیری افرین
ات: تهیونگ من اونجا میخوام کمکت کنم
ته: نخیر(یاد اون یارو افتادم که میگفت نخیر میدونی چَرا😔☝🏻؟)
ات: اما منم میخوام پیشت باشم
ته: همون که گفتم نه
ات: پس چرا یادم دادی
ته: برای اینکه بتونی پیشم باشی(با خنده)
ات: پس یعنی اجازه میدی
ته: نه کی گفته؟
ات: خودت الان گفتی
ته: نه من نگفتم اجازه میدم اینو بهت یاد دادم چون ممکنه یه موقع من نباشم که مراقبت باشم خودت باید بلد باشی مگه نه؟
ات: ترجیح میدم مراقب تو باشم
ته: حرفای خودمو به خودم میزنی؟
ات: اره
امروز کلی پارت گذاشتم و میزارم
۳.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.