part15
"ساعت ۱۱"
کوک : ات ۲ میری دیگه ؟
ات : اره فعلا هنوز وقت هست...میرم بازار فعلا خرید کنم
کوک : خیلی خب
سوجین : من نمیدونم چرا نمیخواین قبول کنین بهم میاین
تهیونگ : چقد بی انگیزه
کوک و ات : 🗿🗿
جیمین : ات میخوای برسونمت؟
ات : نه با نامجون پیاده روی میکنم
جیمین : اوکی پس من رفتم باشگاه اگه هم اون کیر خر پیداش شد بهم زنگ بزن
ات : ممنون،تو هم مواظب خودت باش
جیمین رفت.
ات : منم خداحافظی میکنم دیگه بازم میگم ممنون
سوجین : یه لحظه منم بات میام
ات : تو غلط کردی میای میخوام با نامجون تنها باشم
سوجین : نمیزارم اون یارو تورو از کوک بدزده
ات : نامجون پاکه
سوجین : پس کوک چیه؟
ات : من اسم جونگ کوک رو نیوردم
سوجین : باشه برو با همون نامجونت دوچرخه سواری کن
ات : بخدا نمیشناختمت اسمتو خدا میزاشتم
از شرکت رفتم بیرون
"کوک"
چقد باهم کنار میان..چرا دوستاش پسرن
کوک : میگم سوجین...
سوجین : هوم؟
کوک : ات...چندتا دوست داره؟
سوجین : من و جیمین و نامجون..یه دوست دیگه داشتیم ولی با ات بهم زد چون عاشقش بود ولی ات بخاطر این اتفاقا...هوففف..تصمیم گرف که دیگه عاشق نشه
کوک : ولی اون تقصیری نداشت
سوجین : اره...ولی اون دختره
کوک : هوفف..
سوجین : چیه نکنه دلت خواست 🌚
کوک : اصلا
سوجین : ممه هاش بزرگه ها از دستت میره یه گزینه جذاب هدر بدی🌚
کوک : سوجین یکم خجالت بلد نیستی(´Д` )
سوجین : چی؟ خجالت چیه اصن؟ با من از خجالت حرف نزن تو باید تت رو بگیری که از این فاز دپ بره بیرون
کوک : تو الان داری بخاطر خودش حرف میزنی
سوجین : خیر بخاطر من و تهیونگه
تهیونگ : یس..میخوایم با بودنتون کنار هم خون دماغ شیم
سوجین : هر چند که فشارم میخوریم چون هنوز سینگلیم
کوک : از این زاویه که نگا کنم خیلی شبیه همید 🗿
تهیونگ : چی میگی دادا
سوجین : ارهههه تهیونگ خیلی کصخله
تهیونگ : سوجین خیلی منحرفه
کوک : ولی من تفاوتی نمیبینم خیلی باهم کنار میاین
سوجین : اصنم اینطور نیس نمیخوام تو این سن بکارتمو از دس بدم
کوک : تو ۲۴ سالته 🗿
سوجین : برام مهم نیس من نمیخوام
کوک : نخوا🗿
"ات"
بیرون داشتم قدم میزدم..خواستم به نامجون زنگ بزنم ولی دیدم بهم پیام داده
"ات شرمنده من امروز نمیام سرکار بنظر میاد یکم تب کردم شاید بخاطر سرما خوردگی فصلیه..به هر حال نمیخوام تو و بقیه بیمارارو مریض کنم.مواظب خودت باش"
دستمو رو ویس گزاشتم
ات : شرمنده چیه عزیزم..خوب استراحت کن غذا خوب بخور چیزیم نیاز داشتی زنگ بزن در خدمتم..تو هم مواظب خودت باش..بوص.
پیاممو فرستادم و به راهم ادامه دادم..
رفتم سمت پاساژ که برا خودم لباس زیر و خونگی بگیرم..رفتم سمت اسانسور..فقد من و یه مرد بودیم.
ات : امروز چقد خلوته...برم سرکار یا نه...
در همین حین اسانسور با شدت محکمی ایستاد
ات : چ..چی شد!
کوک : ات ۲ میری دیگه ؟
ات : اره فعلا هنوز وقت هست...میرم بازار فعلا خرید کنم
کوک : خیلی خب
سوجین : من نمیدونم چرا نمیخواین قبول کنین بهم میاین
تهیونگ : چقد بی انگیزه
کوک و ات : 🗿🗿
جیمین : ات میخوای برسونمت؟
ات : نه با نامجون پیاده روی میکنم
جیمین : اوکی پس من رفتم باشگاه اگه هم اون کیر خر پیداش شد بهم زنگ بزن
ات : ممنون،تو هم مواظب خودت باش
جیمین رفت.
ات : منم خداحافظی میکنم دیگه بازم میگم ممنون
سوجین : یه لحظه منم بات میام
ات : تو غلط کردی میای میخوام با نامجون تنها باشم
سوجین : نمیزارم اون یارو تورو از کوک بدزده
ات : نامجون پاکه
سوجین : پس کوک چیه؟
ات : من اسم جونگ کوک رو نیوردم
سوجین : باشه برو با همون نامجونت دوچرخه سواری کن
ات : بخدا نمیشناختمت اسمتو خدا میزاشتم
از شرکت رفتم بیرون
"کوک"
چقد باهم کنار میان..چرا دوستاش پسرن
کوک : میگم سوجین...
سوجین : هوم؟
کوک : ات...چندتا دوست داره؟
سوجین : من و جیمین و نامجون..یه دوست دیگه داشتیم ولی با ات بهم زد چون عاشقش بود ولی ات بخاطر این اتفاقا...هوففف..تصمیم گرف که دیگه عاشق نشه
کوک : ولی اون تقصیری نداشت
سوجین : اره...ولی اون دختره
کوک : هوفف..
سوجین : چیه نکنه دلت خواست 🌚
کوک : اصلا
سوجین : ممه هاش بزرگه ها از دستت میره یه گزینه جذاب هدر بدی🌚
کوک : سوجین یکم خجالت بلد نیستی(´Д` )
سوجین : چی؟ خجالت چیه اصن؟ با من از خجالت حرف نزن تو باید تت رو بگیری که از این فاز دپ بره بیرون
کوک : تو الان داری بخاطر خودش حرف میزنی
سوجین : خیر بخاطر من و تهیونگه
تهیونگ : یس..میخوایم با بودنتون کنار هم خون دماغ شیم
سوجین : هر چند که فشارم میخوریم چون هنوز سینگلیم
کوک : از این زاویه که نگا کنم خیلی شبیه همید 🗿
تهیونگ : چی میگی دادا
سوجین : ارهههه تهیونگ خیلی کصخله
تهیونگ : سوجین خیلی منحرفه
کوک : ولی من تفاوتی نمیبینم خیلی باهم کنار میاین
سوجین : اصنم اینطور نیس نمیخوام تو این سن بکارتمو از دس بدم
کوک : تو ۲۴ سالته 🗿
سوجین : برام مهم نیس من نمیخوام
کوک : نخوا🗿
"ات"
بیرون داشتم قدم میزدم..خواستم به نامجون زنگ بزنم ولی دیدم بهم پیام داده
"ات شرمنده من امروز نمیام سرکار بنظر میاد یکم تب کردم شاید بخاطر سرما خوردگی فصلیه..به هر حال نمیخوام تو و بقیه بیمارارو مریض کنم.مواظب خودت باش"
دستمو رو ویس گزاشتم
ات : شرمنده چیه عزیزم..خوب استراحت کن غذا خوب بخور چیزیم نیاز داشتی زنگ بزن در خدمتم..تو هم مواظب خودت باش..بوص.
پیاممو فرستادم و به راهم ادامه دادم..
رفتم سمت پاساژ که برا خودم لباس زیر و خونگی بگیرم..رفتم سمت اسانسور..فقد من و یه مرد بودیم.
ات : امروز چقد خلوته...برم سرکار یا نه...
در همین حین اسانسور با شدت محکمی ایستاد
ات : چ..چی شد!
۱۰۱.۵k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.