ماه من پارت 8
ماه من پارت 8
______________________♡︎_____________________
× کی
_ اسمش رو یادم نیس ولی قیافش رو میدونم
×چه شکلیه
_ اون .. خب ... پسره و .. قیافه عصبی داره
×عصبی؟!
_هممم تو چنین کسی رو میشناسی
×نه من زیاد با فامیلا و دوستای تو آشنا نیستم
_اها میفهمم ... خب .. من تا کی اینجا میمونم؟!
چی بهش بگم ای خداااااااااا
×خب تو ... ما به زودی ازدواج میکنیم برای همین پیش خودم میمونی دیگه(خنده مصنوعی
_اها .... خب ... میشه یه چیزی بگم
×بگو
_ من اگه از .... خب .... اصن ولش نمیگم
×بگو
_نه چیز مهمی نیس
×باشه ... اتاقتو بهت نشون میدم ازین به بعد اونجا میمونی
_باشه
بعد خوردن غذا رفتم تو اتاقم و نشستم روی صندلی مچ دستمو گذاشتم روی چشمم
توی عجب مخمسه ای افتادم
این دختر بیچاره هم درگیر شد
یهو در زده شد و صدای نازکش اومد
_میشه بیام تو
×بیا
_ خب ... میشه کمی باهات صحبت کنم؟!
×البته .. بشین
آروم نشست و گفت
_خب میشه بیشتر راجب خانوادم و اینکه چطوری آشنا شدیم و کی ازدواج میکنیم بگی
× خب خانواده تو تصادف کردن و مردن
من و تو توی دانشگاه درس میخوندیم و باهم آشنا شدیم رابطمون صمیمی شد و نامزد کردیم
درمورد ازدواج هم که هنوز معلوم نیست چی بشه باید با خانوادم صحبت کنم ...
_باشه ... ببخشید وقتتو گرفتم میشه برم ؟!
×اره
تا در همراهش رفتم قدش چقد کوتاهه (خنده خرگوشی
_خب بای
دستشو برام تکون داد
چقد کیوته اینیدحسنسدستست ....
برگشتم سر جام
یه حسی نسبت بهش داشتم
وقتی ازدواج میکنیم حس خوبی پیدا میکنم
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
مایل به حمایت
نویسنده :민윤기
(قراره داستانمون خیلی خوب بشه پس منتظر پارت های آینده باشید لاوام🧛🏻♀🍷)
______________________♡︎_____________________
× کی
_ اسمش رو یادم نیس ولی قیافش رو میدونم
×چه شکلیه
_ اون .. خب ... پسره و .. قیافه عصبی داره
×عصبی؟!
_هممم تو چنین کسی رو میشناسی
×نه من زیاد با فامیلا و دوستای تو آشنا نیستم
_اها میفهمم ... خب .. من تا کی اینجا میمونم؟!
چی بهش بگم ای خداااااااااا
×خب تو ... ما به زودی ازدواج میکنیم برای همین پیش خودم میمونی دیگه(خنده مصنوعی
_اها .... خب ... میشه یه چیزی بگم
×بگو
_ من اگه از .... خب .... اصن ولش نمیگم
×بگو
_نه چیز مهمی نیس
×باشه ... اتاقتو بهت نشون میدم ازین به بعد اونجا میمونی
_باشه
بعد خوردن غذا رفتم تو اتاقم و نشستم روی صندلی مچ دستمو گذاشتم روی چشمم
توی عجب مخمسه ای افتادم
این دختر بیچاره هم درگیر شد
یهو در زده شد و صدای نازکش اومد
_میشه بیام تو
×بیا
_ خب ... میشه کمی باهات صحبت کنم؟!
×البته .. بشین
آروم نشست و گفت
_خب میشه بیشتر راجب خانوادم و اینکه چطوری آشنا شدیم و کی ازدواج میکنیم بگی
× خب خانواده تو تصادف کردن و مردن
من و تو توی دانشگاه درس میخوندیم و باهم آشنا شدیم رابطمون صمیمی شد و نامزد کردیم
درمورد ازدواج هم که هنوز معلوم نیست چی بشه باید با خانوادم صحبت کنم ...
_باشه ... ببخشید وقتتو گرفتم میشه برم ؟!
×اره
تا در همراهش رفتم قدش چقد کوتاهه (خنده خرگوشی
_خب بای
دستشو برام تکون داد
چقد کیوته اینیدحسنسدستست ....
برگشتم سر جام
یه حسی نسبت بهش داشتم
وقتی ازدواج میکنیم حس خوبی پیدا میکنم
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
مایل به حمایت
نویسنده :민윤기
(قراره داستانمون خیلی خوب بشه پس منتظر پارت های آینده باشید لاوام🧛🏻♀🍷)
۷.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.