پارت ۵
پارت ۵
*******
بعد از دیدن یونا ؛ تهیونگ خونم اومد ولی من همین طور غرق افکارم بودم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
× ا/ت ... ا/ت
+ بله ببخشید حواسم نبود صدام زدی
× به خاطر پایان نامت نگرانی
+ یکم نگرانم ولی مهم نیست
بلند شدم تا یه کم خوراکی برای خوردن بیارم که تهیونگ صدام زد
× ا/ت
+ بله
× میگم که آخر هفته وقت داری بریم ساحل ؛ خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم
+ به نظرم فکر خوبیه
خوراکی هایی که آورده بودم رو خوردین بعد تهیونگ رفت و برای آخر هفته از قول گرفت بریم بیرون با خستگی به آغوش تخت رفتم و فورا چشم هام رو بستم
******
+سلام
- منتظرم گذاشتی ا/ت
+ متاسفم کار داشتم ؛ حالت چطوره ؟
- الان که تو رو دیدم بهتر شدم
با همین پوز خنده معروفش بهم نگاه کرد
+ خوب بهم بگو تو این روزا چیکار کردی
اینو گفتم و بهش خیره شدم
- اومم ؛ راستشو بگم
+ البته
- به تو فک می کنم
جانگ کوک گفت و منتظر بهم چشم دوخت شکه زده روی صندلیم جابه جا شدم
+ اومم ؛ بگذریم ؛بهتره کارمون رو شروع کنیم کوک موافقی ؟
- کوک
دستپاچه بش نگاه
+ ام ؛ منظورم جانگ کوکه
- ولی ترجیح میدم کوک صدام کنی
- خب چی بگم دکتر ؟
+ بهتره برگردیم به عقب ؛ راجب اولین قربانی
بدون هیچ مکث و مخالفتی شروع کرد به به توضیح دادن
- اسمش لینا بود ؛ یه دختر آمریکایی اصیل ؛
فورا مواردی که جانگ کوک می گفت رو یاد داشت کردم
- یادمه می گفت خانوادش تو سوئد زندگی میکنن و خب من اون موقع پسری بودم که تازه باهاش آشنا شده بود ؛ بخاطر همین ترجیح دادم مدتی باهاش باشم ؛ ولی اون احمق بود ، عاشقم شد!
سرم رو از روی برگه ها بلند کردم و به چشم های پسر رو به روم خیره شدم ......
*******
بعد از دیدن یونا ؛ تهیونگ خونم اومد ولی من همین طور غرق افکارم بودم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
× ا/ت ... ا/ت
+ بله ببخشید حواسم نبود صدام زدی
× به خاطر پایان نامت نگرانی
+ یکم نگرانم ولی مهم نیست
بلند شدم تا یه کم خوراکی برای خوردن بیارم که تهیونگ صدام زد
× ا/ت
+ بله
× میگم که آخر هفته وقت داری بریم ساحل ؛ خیلی وقته باهم بیرون نرفتیم
+ به نظرم فکر خوبیه
خوراکی هایی که آورده بودم رو خوردین بعد تهیونگ رفت و برای آخر هفته از قول گرفت بریم بیرون با خستگی به آغوش تخت رفتم و فورا چشم هام رو بستم
******
+سلام
- منتظرم گذاشتی ا/ت
+ متاسفم کار داشتم ؛ حالت چطوره ؟
- الان که تو رو دیدم بهتر شدم
با همین پوز خنده معروفش بهم نگاه کرد
+ خوب بهم بگو تو این روزا چیکار کردی
اینو گفتم و بهش خیره شدم
- اومم ؛ راستشو بگم
+ البته
- به تو فک می کنم
جانگ کوک گفت و منتظر بهم چشم دوخت شکه زده روی صندلیم جابه جا شدم
+ اومم ؛ بگذریم ؛بهتره کارمون رو شروع کنیم کوک موافقی ؟
- کوک
دستپاچه بش نگاه
+ ام ؛ منظورم جانگ کوکه
- ولی ترجیح میدم کوک صدام کنی
- خب چی بگم دکتر ؟
+ بهتره برگردیم به عقب ؛ راجب اولین قربانی
بدون هیچ مکث و مخالفتی شروع کرد به به توضیح دادن
- اسمش لینا بود ؛ یه دختر آمریکایی اصیل ؛
فورا مواردی که جانگ کوک می گفت رو یاد داشت کردم
- یادمه می گفت خانوادش تو سوئد زندگی میکنن و خب من اون موقع پسری بودم که تازه باهاش آشنا شده بود ؛ بخاطر همین ترجیح دادم مدتی باهاش باشم ؛ ولی اون احمق بود ، عاشقم شد!
سرم رو از روی برگه ها بلند کردم و به چشم های پسر رو به روم خیره شدم ......
۸.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.