آوای دروغین
part64
@ عمل به خوبی پیش رفت...دندهی بیمار از سه قسمت شکسته بود و به قفسهی سینشون فشار زیادی وارد وارد شده بود ولی متاسفانه بیمار به خاطر آسیبی که به جمجمهشون وارد شده بود به کما رفتند
دنیا دور سرم چرخید و جملهی دکتر توی سرم میچرخید...کما...کما
امکان نداشت...دکتر داشت هنوزم حرف میزد ولی من کر شده بودم و فقط تکون دهنشو میدیدم
برای یه لحظه حالت تهوع امونمو برید و وسط سالن بالا آوردم رو زمین
آوینا سریع اومد کنارم و همونطور که پشتمو ماساژ میداد رو به وکیله تهیونگ کرد و گفت:میشه یه دستمال کاغذی به من بدید
وکیل سری تکون داد و به سمت پذیرش دوید تا شاید بتونه اونجا دستمال کاغذی پیدا کنه
آوینا همونطور که موهای پریشونمو پشت سرم نگه داشته بود کمرم و ماساژ میداد ولی من گریم بند نمیومد
آوینا از وکیل منصرف شد و منو به سمت سرویس بهداشتی برد
صورتمو شستم و به اوینا گفتم و میخوام تنهایی برم تو محوطهی بیمارستان و اونم ناچار قبول کرد
البته اگر اون همه توصیههاش بهمو نادیده بگیریم
از بیمارستان خارج شدم و وارد حیاط بیمارستان شدم...هوای سرد بیرون دقیقا برعکس التهاب درونیم بود
چشمامو محکم روی هم فشردم و شروع کردم به قدم زدن تو حیاط
اون...اون رفته بود کما؟
هنوز نمیتونستم باور کنم...با ریختن قطره آبی روی صورتم و امتداد پیدا کردنش تا چونم سرم و بالا آوردم و به آسمونی خیره شدم که مثل دل خیلی از آدما پر از ابر سیاه و تاریک شده بود
چشمام و بستم و بستن چشمام مصادف شد با چکیدن قطره اشکی از کناره چشمم
بارون کم کم شدت گرفت
انگار که با کوبیدن قطراتش تو سر و صورت مردم حرصشو خالی کرده باشه
مردم کیفاشونو روی سرشون گرفته بودن و وارد بیمارستان یا از محوطه خارج میشدند
اما من هنوز سرم و بلند کرده بودم و نگاهم به آسمون ولی چشمام بسته بود
چقدر دلم باریدن میخواست...با اینکه تا چند دقیقه پیش گریه میکردم ولی با باز کردن دوبارهی چشمام اشک هام به شدت فرو ریختن و طعم لبام و به شوری بردن
این مزه شوری و دوست داشتم...یادآور بلایی که سرم افتاده بود و عامل این بدبختی من بودم بود
زانوهام خالی شد و روی زمین افتادم...ولی برخلاف غرایض انسانی مانع افتادنم نشدم
فقط توی همون حالت موندم تا بارون ضرباتش و بی رحمانه به صورتم بکوبه...شاید این برام تلنگری میشد که توی صورتم داد میزد:تو خواب نیستی مونا
و این حقیقت چقدر تلخ بود...طعم زهرمار میداد
@ عمل به خوبی پیش رفت...دندهی بیمار از سه قسمت شکسته بود و به قفسهی سینشون فشار زیادی وارد وارد شده بود ولی متاسفانه بیمار به خاطر آسیبی که به جمجمهشون وارد شده بود به کما رفتند
دنیا دور سرم چرخید و جملهی دکتر توی سرم میچرخید...کما...کما
امکان نداشت...دکتر داشت هنوزم حرف میزد ولی من کر شده بودم و فقط تکون دهنشو میدیدم
برای یه لحظه حالت تهوع امونمو برید و وسط سالن بالا آوردم رو زمین
آوینا سریع اومد کنارم و همونطور که پشتمو ماساژ میداد رو به وکیله تهیونگ کرد و گفت:میشه یه دستمال کاغذی به من بدید
وکیل سری تکون داد و به سمت پذیرش دوید تا شاید بتونه اونجا دستمال کاغذی پیدا کنه
آوینا همونطور که موهای پریشونمو پشت سرم نگه داشته بود کمرم و ماساژ میداد ولی من گریم بند نمیومد
آوینا از وکیل منصرف شد و منو به سمت سرویس بهداشتی برد
صورتمو شستم و به اوینا گفتم و میخوام تنهایی برم تو محوطهی بیمارستان و اونم ناچار قبول کرد
البته اگر اون همه توصیههاش بهمو نادیده بگیریم
از بیمارستان خارج شدم و وارد حیاط بیمارستان شدم...هوای سرد بیرون دقیقا برعکس التهاب درونیم بود
چشمامو محکم روی هم فشردم و شروع کردم به قدم زدن تو حیاط
اون...اون رفته بود کما؟
هنوز نمیتونستم باور کنم...با ریختن قطره آبی روی صورتم و امتداد پیدا کردنش تا چونم سرم و بالا آوردم و به آسمونی خیره شدم که مثل دل خیلی از آدما پر از ابر سیاه و تاریک شده بود
چشمام و بستم و بستن چشمام مصادف شد با چکیدن قطره اشکی از کناره چشمم
بارون کم کم شدت گرفت
انگار که با کوبیدن قطراتش تو سر و صورت مردم حرصشو خالی کرده باشه
مردم کیفاشونو روی سرشون گرفته بودن و وارد بیمارستان یا از محوطه خارج میشدند
اما من هنوز سرم و بلند کرده بودم و نگاهم به آسمون ولی چشمام بسته بود
چقدر دلم باریدن میخواست...با اینکه تا چند دقیقه پیش گریه میکردم ولی با باز کردن دوبارهی چشمام اشک هام به شدت فرو ریختن و طعم لبام و به شوری بردن
این مزه شوری و دوست داشتم...یادآور بلایی که سرم افتاده بود و عامل این بدبختی من بودم بود
زانوهام خالی شد و روی زمین افتادم...ولی برخلاف غرایض انسانی مانع افتادنم نشدم
فقط توی همون حالت موندم تا بارون ضرباتش و بی رحمانه به صورتم بکوبه...شاید این برام تلنگری میشد که توی صورتم داد میزد:تو خواب نیستی مونا
و این حقیقت چقدر تلخ بود...طعم زهرمار میداد
۳.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.