فیک قمارِ عشق پارت ششم
رفتم نشستم روی تخت و به تاج تخت تکیه دادم.
چشمام رو بستم و شروع کردم به اشک ریختن .
من کی انقدر ضعیف بودم.
مامان کجایی ، این بود می گفتی که نمیزاری کسی ازیتم کنه .
خیلی بدی مامان ... خیلی بی وفایی.
خیلی درد داره ... اینکه یکدفعه ای بشکنی
ولی من نشکستم ... من مردم.
بغض توی گلوم بود و گلوم رو فشار میدادم تا صدام در نیاد.
احساس خفگی میکردم.
چشمام رو باز کردم و پتو رو روی پاهام کشیدم.
پنج دقیقه بود که چشمام بسته بود و به تاج تخت تکیه داده بودم.
سرم خیلی درد میکرد.
یکدفعه صدای کلید امد و بعد در باز شد و اون پسره که فکر کنم اسمش جونگ کوک بود از در وارد شد و آروم آروم امد جلو .
من خودم رو جمع و جور کردم و بیشتر به تاج تخت چسبیدم و پتو رو روی خودم کشیدم.
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
_ چی شده ... نکنه ترسیدی باربی کوچولو.
+ کی من ... اونم از تو....
_ باز که دوباره وحشی شدی .... نکنه دلت میخواد زیر خواب مردا بشی.
تا این جمله رو گفت تنم یخ کرد.
زیر خواب مردا ... اونم من .. منی که تا حالا حتی یه فیلم پورن ندیده بودم.
چشمام دوباره پر اشک شد
_ اممم ... فکر کنم دوست داری بری زیر خواب مردای توی بار بشی ... خوبه قیمت خوبی هم میکنی ..
+خ..خواهش... م..م..میکنم ... تو..رو خدا.... من ..رو ..نفروش .. ه..هر کاری بگی میکنم... خواهش میکنم من رو نفروش.
جونگ کوک آمد جلو و روی تخت نشست و دستش رو از جیبش درآورد و سرم رو نوازش کرد و موهام رو پشت گوشم داد و گفت :
_ اممم ... هر کاری ؟؟
+هر کاری میکنم .. فقط .. فقط من رو نفروش .. !!
_ اممم ... چطوره .. درسا و تکالیفم رو تو بنویسی و با خدمت کار ها کارای خونه رو انجام بدی ... شایدم یه کارای دیگه ای هم شد!!!
+ ......
_چیشد ... میخوای بری بار یا ......
+ ب.. باشع .. کارایی که گفتی رو میکنم.
_ اممم .. ولی یه چیز مهمتر ...
نزدیک گوشم شد و در گوشم آروم زمزمه کرد و گفت:
_ حرف روی حرف من نزن !
سرش رو برد عقب و گفت :
_ اوکی ؟؟؟
+باشع
_ افرین دختر خوب ... پس از فردا کارت رو شروع کن ..
چشمام رو بستم و شروع کردم به اشک ریختن .
من کی انقدر ضعیف بودم.
مامان کجایی ، این بود می گفتی که نمیزاری کسی ازیتم کنه .
خیلی بدی مامان ... خیلی بی وفایی.
خیلی درد داره ... اینکه یکدفعه ای بشکنی
ولی من نشکستم ... من مردم.
بغض توی گلوم بود و گلوم رو فشار میدادم تا صدام در نیاد.
احساس خفگی میکردم.
چشمام رو باز کردم و پتو رو روی پاهام کشیدم.
پنج دقیقه بود که چشمام بسته بود و به تاج تخت تکیه داده بودم.
سرم خیلی درد میکرد.
یکدفعه صدای کلید امد و بعد در باز شد و اون پسره که فکر کنم اسمش جونگ کوک بود از در وارد شد و آروم آروم امد جلو .
من خودم رو جمع و جور کردم و بیشتر به تاج تخت چسبیدم و پتو رو روی خودم کشیدم.
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
_ چی شده ... نکنه ترسیدی باربی کوچولو.
+ کی من ... اونم از تو....
_ باز که دوباره وحشی شدی .... نکنه دلت میخواد زیر خواب مردا بشی.
تا این جمله رو گفت تنم یخ کرد.
زیر خواب مردا ... اونم من .. منی که تا حالا حتی یه فیلم پورن ندیده بودم.
چشمام دوباره پر اشک شد
_ اممم ... فکر کنم دوست داری بری زیر خواب مردای توی بار بشی ... خوبه قیمت خوبی هم میکنی ..
+خ..خواهش... م..م..میکنم ... تو..رو خدا.... من ..رو ..نفروش .. ه..هر کاری بگی میکنم... خواهش میکنم من رو نفروش.
جونگ کوک آمد جلو و روی تخت نشست و دستش رو از جیبش درآورد و سرم رو نوازش کرد و موهام رو پشت گوشم داد و گفت :
_ اممم ... هر کاری ؟؟
+هر کاری میکنم .. فقط .. فقط من رو نفروش .. !!
_ اممم ... چطوره .. درسا و تکالیفم رو تو بنویسی و با خدمت کار ها کارای خونه رو انجام بدی ... شایدم یه کارای دیگه ای هم شد!!!
+ ......
_چیشد ... میخوای بری بار یا ......
+ ب.. باشع .. کارایی که گفتی رو میکنم.
_ اممم .. ولی یه چیز مهمتر ...
نزدیک گوشم شد و در گوشم آروم زمزمه کرد و گفت:
_ حرف روی حرف من نزن !
سرش رو برد عقب و گفت :
_ اوکی ؟؟؟
+باشع
_ افرین دختر خوب ... پس از فردا کارت رو شروع کن ..
۱۸.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.