مافیای خشن من :
مافیای خشن من :
𝕻𝖆𝖗𝖙/16
ا.ت ویو:
وقتی رسیدم به مکانی که جونگکوک گفت اونجا میسانو دیدم که ریلکس داشت قهوه میخورد
=اوه...خانم کیم اومدین؟
+بله...ولی چرا شما؟
=خانم کیم اهمیتی نمیدم چه گذشته ای داشتیم میرم سر اصل مطلب تو باید با جئون بهم بزنی تو لیاقتشو نداری و اگر بهم نزنی کاری میکنم که خودت التماسم کنی منو بکش
+و...لی من و جونگکوک همو دوست دارم...
= اون با من خوشبخت تره...مگه نه؟
(ذهن ا.ت)
این چه حرفی بود چرا من باید با کوک بهم بزنم...ولی...اگه این تنها راه خوشبخت کردنشه...قبول میکنم
+ق...بوله
=خب پس تنها کاری که باید بکنی میری به عمارت کوک و بهش میگی بیا بهم بزنیم من بخواطر هوس باهات رابطه داشتم و قرار گذاشتم...سوال دیگه؟
+...
(عمارت کوک)
ا.ت ویو:
وقتی به عمارت کوک رسیدم کوک با یه لیوان شیرموز اومد سمتم
_اون چاگیااا اومدی؟...ولی چرا انقدر ناراحتی؟
+جونگکوک؟ (جدی و ناراحت)
_بله؟ چاگیا؟
+بیا بهم بزنیم
لیوان از دست کوک افتاد و به هزار تیکه تقسیم شد
کوک خندید و گفت:
_چاگیا...میدونستی خیلی خوب بلدی منو بخندونی؟
+جئون...من جدیم(اخرشو با داد گفت)
_چ...ی
کوک از شونه های ا.ت میگیره و فشار میده جوری که ا.ت از دردش شروع به گریه میکنه
_جرعت داری دوباره تکرار کن
+جونگکوک...من بخواطر هوس باهات بودم(گریه)
_داری چی میگی(عربده)
+منو ببخش ولی من نمیخوام باهات باشم
کوک افتاد رو زمین و به یه نقطه نامعلوم نگاه کرد خون چشماشو گرفته بودو ا.ت همینجوری داشت گریه میکرد
ا.ت نشست رو زمین و کوک رو بوسید بوسه ای که برای مدتی طولانی قرار نبود وجود داشته باشه از طمع لبای کوک میشد فهمید که داره گریه میکنه
بزرگترین مافیا که همه ازش میترسیدن داشت گریه میکرد؟
کوک و ا.ت داشتن گریه میکردن اون دوتا واقعا همو دوست دارن ولی خب سرنوشت اینجوری نبود
𝕻𝖆𝖗𝖙/16
ا.ت ویو:
وقتی رسیدم به مکانی که جونگکوک گفت اونجا میسانو دیدم که ریلکس داشت قهوه میخورد
=اوه...خانم کیم اومدین؟
+بله...ولی چرا شما؟
=خانم کیم اهمیتی نمیدم چه گذشته ای داشتیم میرم سر اصل مطلب تو باید با جئون بهم بزنی تو لیاقتشو نداری و اگر بهم نزنی کاری میکنم که خودت التماسم کنی منو بکش
+و...لی من و جونگکوک همو دوست دارم...
= اون با من خوشبخت تره...مگه نه؟
(ذهن ا.ت)
این چه حرفی بود چرا من باید با کوک بهم بزنم...ولی...اگه این تنها راه خوشبخت کردنشه...قبول میکنم
+ق...بوله
=خب پس تنها کاری که باید بکنی میری به عمارت کوک و بهش میگی بیا بهم بزنیم من بخواطر هوس باهات رابطه داشتم و قرار گذاشتم...سوال دیگه؟
+...
(عمارت کوک)
ا.ت ویو:
وقتی به عمارت کوک رسیدم کوک با یه لیوان شیرموز اومد سمتم
_اون چاگیااا اومدی؟...ولی چرا انقدر ناراحتی؟
+جونگکوک؟ (جدی و ناراحت)
_بله؟ چاگیا؟
+بیا بهم بزنیم
لیوان از دست کوک افتاد و به هزار تیکه تقسیم شد
کوک خندید و گفت:
_چاگیا...میدونستی خیلی خوب بلدی منو بخندونی؟
+جئون...من جدیم(اخرشو با داد گفت)
_چ...ی
کوک از شونه های ا.ت میگیره و فشار میده جوری که ا.ت از دردش شروع به گریه میکنه
_جرعت داری دوباره تکرار کن
+جونگکوک...من بخواطر هوس باهات بودم(گریه)
_داری چی میگی(عربده)
+منو ببخش ولی من نمیخوام باهات باشم
کوک افتاد رو زمین و به یه نقطه نامعلوم نگاه کرد خون چشماشو گرفته بودو ا.ت همینجوری داشت گریه میکرد
ا.ت نشست رو زمین و کوک رو بوسید بوسه ای که برای مدتی طولانی قرار نبود وجود داشته باشه از طمع لبای کوک میشد فهمید که داره گریه میکنه
بزرگترین مافیا که همه ازش میترسیدن داشت گریه میکرد؟
کوک و ا.ت داشتن گریه میکردن اون دوتا واقعا همو دوست دارن ولی خب سرنوشت اینجوری نبود
۳.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.