چندپارتی کوک
تقریبا ساعت ۱ بود که زنگ خونم به صدا در اومد.
به سمت در رفتمو بازش کردم که با قیافه بانیم مواجه شدم.
اون صمیمی ترین دوستم بود برای همین اینطوری صداش میکردم.
ات:خوش اومدی جونگ کوکا و به داخل خونه راهنماییش کردم.
روی مبل نشسته بود منم اول تلوزیونو روشن کردم و بعد رفتم تا براش قهوه درست کنم.
بعد از درست کردن قهوه اونو به سمتش بردمو روی میز جلوش گذاشتم.
ات:جونگکوکا من ی ذره درس دارم باید بخونمشون......
کوک:اوو اشکال نداره ات شی برو به کارت برس
لبخندی زدمو تشکری کردمو به سمت اتاقم رفتم و روی صندلی نشستم و مسغول خوندن شدم......
.......................
وقتی ساعتو نگاه کردم ساعت ۳ بود و ۲ ساهت بود که داشتم روی ریاضی کار میکردم.
بیخیالش شدمو به سمت پذیرایی راه افتادم که با صحنه ای که دیدم......
ادامه دارد.......
به سمت در رفتمو بازش کردم که با قیافه بانیم مواجه شدم.
اون صمیمی ترین دوستم بود برای همین اینطوری صداش میکردم.
ات:خوش اومدی جونگ کوکا و به داخل خونه راهنماییش کردم.
روی مبل نشسته بود منم اول تلوزیونو روشن کردم و بعد رفتم تا براش قهوه درست کنم.
بعد از درست کردن قهوه اونو به سمتش بردمو روی میز جلوش گذاشتم.
ات:جونگکوکا من ی ذره درس دارم باید بخونمشون......
کوک:اوو اشکال نداره ات شی برو به کارت برس
لبخندی زدمو تشکری کردمو به سمت اتاقم رفتم و روی صندلی نشستم و مسغول خوندن شدم......
.......................
وقتی ساعتو نگاه کردم ساعت ۳ بود و ۲ ساهت بود که داشتم روی ریاضی کار میکردم.
بیخیالش شدمو به سمت پذیرایی راه افتادم که با صحنه ای که دیدم......
ادامه دارد.......
۴۶.۷k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.