سه پارتی🤎
سه پارتی🤎
#استری_کیدز
#استریکیدز
#سونگمین
*وقتی بدون اینکه بهت خبر بده رفته سفر کاری*
-pt2🐶
آروم رفتم پیشش و صورتشو بوسیدم، اونم زود گوشیو گذاشت کنار و بغلم کرد.
(+ا/ت. _سونگمین)
_ کی اومدی نشنیدم
+همین الان، خوش میگذره با پسرا؟
_*به گوشیش نگاه میکنه*اوم...آره...تو چی....روزت چطور بود عزیزم؟
+خوب بود....ولی خیلی خستم
_خب پس بیا بخوابیم*گوشیشو خاموش میکنه*
+باشه بزار لباسمو عوض کنم
ا/ت لباساشو عوض میکنه و همدیگرو بغل میکنن و باهممیخوابن(لعنت بر ذهن کثیف)
(صبح روز بعد)
(راوی ام بیب)
سونگمین صبح زود بیدار شد و آروم از کنار ا/ت پاشد و خیلی بی سر صدا شروع به جمع کردن وسایلاش کرد.
(سونگمین ویو)
نمیخواستم ا/ت بفهمه و ناراحت بشه، میدونستم اگه بهش نگم بیشتر ناراحت میشه ولی نمیتونستم توی چشماش نگاه کنم و بگم که دارم برای چند ماه میرم سفر کاری، آروم داشتم وسایلامو جمع میکردمو به اتفاقایی که قراره برای ا/ت بیوفته فکر میکردم،خیلی ناراحت بودم، ولی کاری از دستم برنمیومد.
(سونگمین بعد از چند ساعت خونه رو ترک کرد و بعدش ا/ت بیدار شد)
(ا/ت ویو)
بیدار شدم و دیدم سونگمین کنارم نیست و پاشدم و خونه رو گشتم ولی نبود، گوشیمو برداشتم و یه پیام از سونگمین تو گوشیم دیدم
پیام:عزیزم ببخشید ولی من رفتم به یه سفر کاری مهم، مجبورم ۴ ماه بمونم اینجا، ببخشید که بهت نگفتم❤
با دیدن پیام خیلی ناراحت شدم و انگاه قلبم وایساده بود، چطور میتونست این کارو بکنه؟ اون همیشه بهم میگفت.نکنه دیگه ازم بدش میاد...
(راوی ام بیبی)
ا/ت بغض کرده بود و توی حال روی مبل نشسته بود و زانو هاشو تو بغلش گرفته بود و به زمین خیره شده بود، سعی میکرد گریه نکنه و خیلی بغض کرده بود(بچهههع)
این پارت حسابی طولانی شد
بیا پارت بعدی
لایک کون🤍
فالو کون🤎
کامنت بزا🐶
#استری_کیدز
#استریکیدز
#سونگمین
*وقتی بدون اینکه بهت خبر بده رفته سفر کاری*
-pt2🐶
آروم رفتم پیشش و صورتشو بوسیدم، اونم زود گوشیو گذاشت کنار و بغلم کرد.
(+ا/ت. _سونگمین)
_ کی اومدی نشنیدم
+همین الان، خوش میگذره با پسرا؟
_*به گوشیش نگاه میکنه*اوم...آره...تو چی....روزت چطور بود عزیزم؟
+خوب بود....ولی خیلی خستم
_خب پس بیا بخوابیم*گوشیشو خاموش میکنه*
+باشه بزار لباسمو عوض کنم
ا/ت لباساشو عوض میکنه و همدیگرو بغل میکنن و باهممیخوابن(لعنت بر ذهن کثیف)
(صبح روز بعد)
(راوی ام بیب)
سونگمین صبح زود بیدار شد و آروم از کنار ا/ت پاشد و خیلی بی سر صدا شروع به جمع کردن وسایلاش کرد.
(سونگمین ویو)
نمیخواستم ا/ت بفهمه و ناراحت بشه، میدونستم اگه بهش نگم بیشتر ناراحت میشه ولی نمیتونستم توی چشماش نگاه کنم و بگم که دارم برای چند ماه میرم سفر کاری، آروم داشتم وسایلامو جمع میکردمو به اتفاقایی که قراره برای ا/ت بیوفته فکر میکردم،خیلی ناراحت بودم، ولی کاری از دستم برنمیومد.
(سونگمین بعد از چند ساعت خونه رو ترک کرد و بعدش ا/ت بیدار شد)
(ا/ت ویو)
بیدار شدم و دیدم سونگمین کنارم نیست و پاشدم و خونه رو گشتم ولی نبود، گوشیمو برداشتم و یه پیام از سونگمین تو گوشیم دیدم
پیام:عزیزم ببخشید ولی من رفتم به یه سفر کاری مهم، مجبورم ۴ ماه بمونم اینجا، ببخشید که بهت نگفتم❤
با دیدن پیام خیلی ناراحت شدم و انگاه قلبم وایساده بود، چطور میتونست این کارو بکنه؟ اون همیشه بهم میگفت.نکنه دیگه ازم بدش میاد...
(راوی ام بیبی)
ا/ت بغض کرده بود و توی حال روی مبل نشسته بود و زانو هاشو تو بغلش گرفته بود و به زمین خیره شده بود، سعی میکرد گریه نکنه و خیلی بغض کرده بود(بچهههع)
این پارت حسابی طولانی شد
بیا پارت بعدی
لایک کون🤍
فالو کون🤎
کامنت بزا🐶
۸.۸k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.