p3
تهیونگ: امشب یه مهمونی داریم
ات: امشب؟
تهیونگ: اره، ساعت ۱۰ شب حاظر باشین
جونگ سوک: ولی منو دوستام امروز میخواستیم بریم بار
تهیونگ: بهشون بگو امروز نمی تونی
جونگ سوک: باشه
رفتم تو اتاقم خوابم برد
ساعت ۹ بیدار شدم، رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم یه لباس مشکی پوشیدم (عکسشو میزارم) موهامو گوجه ای بستم و یه میکاپ لایت انجام دادم رفتم پایین مهمونا ی زیادی تو حیاط عمارت بودن و همشون مافیا بودن
جونگ سوک: بالاخره اومدی؟ بابا منو فرستاد بیام دنبالت
ات: میبینی که اومدم
با جونگ سوک رفتم، بابا پیش دوستاش بود، سلام کردم
رفتم یه گوشه نشستم داشتم مشروب میخوردم که دیدم یه پسر اومد پیشم نشست، توجه نکردم
پسره: خانوم، میتونم اسمتون رو بدونم
ات: من ات هستم، کیم ات
پسره: شما دختر کیم تهیونگ هستین؟
ات: ب.. بله
پسره: افتخار میدین با هم برقصیم؟
ات: من... راستش نه، من نمیتونم
پسر جذابی بود اما از ترس بابام قبول نکردم. بلند شدم برم که دستمو گرفت و منو برد وسط بزور باهام رقصید
ات: گفتم نمی خوام برقصم
پسره: ولی من میخوام
دیدم بابام داره با عصبانیت نگاه می کنه، ترسیدم
میخواستم ازش جدا شم که دستشو دور کمرم محکم کرد
ات: گفتم ولم کن
پسره: نمی خوام
کوک ویو *
دیدم یه دختر خوشگل یه گوشه تنها نشسته رفتم پیشش وقتی اسمشو پرسیدم، فهمیدم دختر کیم تهیونگ یعنی بزرگترین دشمن خانواده جعونه، خانواده ی کیم و جعون همیشه در جنگ بودن، اتو بردم بزور باهاش رقصیدم همش میخواست بره، فکر کنم نمیدونست من کیم، این مهمونی رو هم بدون دعوت و قاچاقی اومدم تا ببینم میخوان چیکار کنن
ات ویو *
بالاخره ولم کرد رفتم پیش جونگ سوک
جونگ سوک: بابا میکشتت
ات: بزور باهام رقصید نمیخواستم باهاش برقصم
دیدم دوست بابام اومد پیشمون
جیمین: شما دوتا میدونین اون کیه
ات: عمو جیمیین، نه مگه کیه؟
جیمین: اون پسره بزرگترین دشمن پدرتونه، اسمش جونگکوکه
جونگ سوک: پس چرا اینجاست؟
جیمین: بدون دعوت اومده، ات تو هم مراقب خودت باش اون میدونه دختر کیم تهیونگی که باهات رقصید
ات: باشه، ولی میشه بابام بگی بزور باهام رقصید من خودم نمیخواستم
جیمین: باشه، ولی این از عصبانیتش کم نمی کنه، وقتی عصبانیه مراقب خودتون باشین
جونگ سوک: بابا زیاد عصبانی نمیشه اگر هم بشه زیاد خطر ناک نمیشه
جیمین: شما وقتی عصبانیه ندیدینش، وقتی عصبانیه میتونه عزیز ترین شخص زندگیشو بکشه
ات: پس حواسم به خودم باشه
جیمین:(خنده)
خسته شدم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم موهامو باز کردم و ارایشمو پاک کردم خودمو پرت کردم رو تخت و بعد چند دقیقه خوابم برد
* فردا صبح *
(توضیح نمیدم اماده شد رفت دانشگاه)
جونگ سوک رسوندم دانشگاه بابامو از دیشب تو مهمونی ندیدم نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت از جونگ سوک خدافظی کردم وارد دانشگاه شدم رفتم تو کلاسمون یراست رفتم سمت سوجین
ات: چرا شمارمو به بک هیون دادی؟
سوجین: دوست داشتم (سرد)
ات: هه، فکر می کردم دوستمی، مشکلت با من چیه؟
سوجین: مشکلی باهات ندارم (سرد)
ات: مگه من چیکارت کردم؟
ادامه دارد...
ات: امشب؟
تهیونگ: اره، ساعت ۱۰ شب حاظر باشین
جونگ سوک: ولی منو دوستام امروز میخواستیم بریم بار
تهیونگ: بهشون بگو امروز نمی تونی
جونگ سوک: باشه
رفتم تو اتاقم خوابم برد
ساعت ۹ بیدار شدم، رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم یه لباس مشکی پوشیدم (عکسشو میزارم) موهامو گوجه ای بستم و یه میکاپ لایت انجام دادم رفتم پایین مهمونا ی زیادی تو حیاط عمارت بودن و همشون مافیا بودن
جونگ سوک: بالاخره اومدی؟ بابا منو فرستاد بیام دنبالت
ات: میبینی که اومدم
با جونگ سوک رفتم، بابا پیش دوستاش بود، سلام کردم
رفتم یه گوشه نشستم داشتم مشروب میخوردم که دیدم یه پسر اومد پیشم نشست، توجه نکردم
پسره: خانوم، میتونم اسمتون رو بدونم
ات: من ات هستم، کیم ات
پسره: شما دختر کیم تهیونگ هستین؟
ات: ب.. بله
پسره: افتخار میدین با هم برقصیم؟
ات: من... راستش نه، من نمیتونم
پسر جذابی بود اما از ترس بابام قبول نکردم. بلند شدم برم که دستمو گرفت و منو برد وسط بزور باهام رقصید
ات: گفتم نمی خوام برقصم
پسره: ولی من میخوام
دیدم بابام داره با عصبانیت نگاه می کنه، ترسیدم
میخواستم ازش جدا شم که دستشو دور کمرم محکم کرد
ات: گفتم ولم کن
پسره: نمی خوام
کوک ویو *
دیدم یه دختر خوشگل یه گوشه تنها نشسته رفتم پیشش وقتی اسمشو پرسیدم، فهمیدم دختر کیم تهیونگ یعنی بزرگترین دشمن خانواده جعونه، خانواده ی کیم و جعون همیشه در جنگ بودن، اتو بردم بزور باهاش رقصیدم همش میخواست بره، فکر کنم نمیدونست من کیم، این مهمونی رو هم بدون دعوت و قاچاقی اومدم تا ببینم میخوان چیکار کنن
ات ویو *
بالاخره ولم کرد رفتم پیش جونگ سوک
جونگ سوک: بابا میکشتت
ات: بزور باهام رقصید نمیخواستم باهاش برقصم
دیدم دوست بابام اومد پیشمون
جیمین: شما دوتا میدونین اون کیه
ات: عمو جیمیین، نه مگه کیه؟
جیمین: اون پسره بزرگترین دشمن پدرتونه، اسمش جونگکوکه
جونگ سوک: پس چرا اینجاست؟
جیمین: بدون دعوت اومده، ات تو هم مراقب خودت باش اون میدونه دختر کیم تهیونگی که باهات رقصید
ات: باشه، ولی میشه بابام بگی بزور باهام رقصید من خودم نمیخواستم
جیمین: باشه، ولی این از عصبانیتش کم نمی کنه، وقتی عصبانیه مراقب خودتون باشین
جونگ سوک: بابا زیاد عصبانی نمیشه اگر هم بشه زیاد خطر ناک نمیشه
جیمین: شما وقتی عصبانیه ندیدینش، وقتی عصبانیه میتونه عزیز ترین شخص زندگیشو بکشه
ات: پس حواسم به خودم باشه
جیمین:(خنده)
خسته شدم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم موهامو باز کردم و ارایشمو پاک کردم خودمو پرت کردم رو تخت و بعد چند دقیقه خوابم برد
* فردا صبح *
(توضیح نمیدم اماده شد رفت دانشگاه)
جونگ سوک رسوندم دانشگاه بابامو از دیشب تو مهمونی ندیدم نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت از جونگ سوک خدافظی کردم وارد دانشگاه شدم رفتم تو کلاسمون یراست رفتم سمت سوجین
ات: چرا شمارمو به بک هیون دادی؟
سوجین: دوست داشتم (سرد)
ات: هه، فکر می کردم دوستمی، مشکلت با من چیه؟
سوجین: مشکلی باهات ندارم (سرد)
ات: مگه من چیکارت کردم؟
ادامه دارد...
۲۲.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.