رمان(عاشق منه؟!) پارت سوم
سلام دوستان. ببخشید این پارت دیر شد.
ادامه رمانمون اینم از پارت سوم:
سوهو: اوکی.
مین هیوک: پس جمعه شب میبینمت فعلا.
سوهو: فعلا.
پرش زمانی به فردا:
ویو سوهو:
مثل هرروز رفتم کمپانی و یوجونگ و جونگ هی هم بودن رفتم توی دفترم و نشستم.
یاد یوجونگ افتادم با خودم گفتم خوب میشه اگه مخشو بزنم ولی حسی که موقع دیدنش بهم دست جدید بود نکنه نکنه من عاشقش شدم.
به خودم اومدم: آخه این چه فکریه پسر خودتو جمع و جور کن. چشمم به برگه های روی میز افتاد باید اونا رو به یوجونگ بدم که کارشم شروع کنه. برگه هارو برداشتم و رفتم به دفتر یوجونگ.
ویو یوجونگ:
روی صندلی نشستم و هنوزم توی فکرم سوهو بود فقط لحظه ای که دیدمش نمیدونستم چیکار کنم حس عجیبی نسبت به سوهو داشتم...
صدای در اومد...
یوجونگ: بله؟؟
سوهو: منم چوی سوهو.
یوجونگ: عا عا بله بفرمایید داخل.
ویو یوجونگ:
سریع از روی صندلی بلند شدم رفتم صندلی جلوی میز نشستم. سوهو هم اومد نشست.
سوهو: اینا اسنادی هستن که باید بهشون رسیدگی کنید.
یوجونگ: بله ممنون.
سوهو: خواهش میکنم. امروز به اینا رسیدگی کنید فعلا کار شما همینه خانم لی.
یوجونگ: بله آقای چوی.
سوهو: راستی باهام راحت باش مثل جونگ هی بهم بگو سوهو. میشه امشب یکم بیشتر بمونید باهاتون کار دارم بعد خودم میرسونمتون خونه.
یوجونگ: ولی جونگ هی...
سوهو: جونگ هی میتونه بره شما بمونید.
یوجونگ: لطفا شماهم بامن راحت باشین بهم بگید یوجونگ و اینکه باشه. میشه به جونگ هی بگید؟
سوهو: باشه یوجونگ.من دیگه میرم. فعلا.
یوجونگ: فعلا سوهو.
ویو سوهو:
رفتم بیرون دفترش و به جونگ هی هم گفتم که یوجونگ بیشتر میمونه راستش میخواستم اولین قرار من و یوجونگ باشه ببینم اونم حسی بهم داره یا نه اینم به جونگ هی گفتم خوشبختانه مثل برادرای دیگه عصبی نشد اتفاقا خیلی هم خوشحال شد.
بلاخره شب شد:
ویو یوجونگ:
جونگ هی رفته بود بقیه کارمندا و مسئولا هم رفته بودن فقط من و سوهو توی کمپانی بودیم خیلی میخواستم امشب بهش اعتراف کنم تصمیم گرفتم که برم به دفترش...
ویو سوهو:
قصد داشتم به یوجونگ اعتراف کنم دیدم صدای در اومد یوجونگ بود.
در رو باز کرد و اومد داخل و نشست. انگار میخواست یه چیزی بگه فک کنم اونم قصد داشت اعتراف کنه تا میخواست حرف بزنه سریع گفتم...
سوهو: یه چیزیو میدونی یوجونگ؟
یوجونگ: چیو؟؟
سوهو: اینکه من عاشقت شدم؟؟!!!
یوجونگ: چی؟... راستش منم میخواستم همینو بگم.
سوهو: جدی میگی؟!
یوجونگ: آره منم عاشقت شدم.
ویو سوهو:
نتونستم صبر کنم که رفتم جلوتر کنار نشستم و بوسیدمش... تعجب کرده بود...
یوجونگ: ما تازه همو دیدیم اما زود عاشق شدیم همین دیروز بود.
سوهو(باخنده): فک کنم جونگ هی بفهمه که بوسیدمت جون به تنم نزاره.
یوجونگ(باخنده): نه نگران نباش کاری نداره.
.
.
.
ویو جونگ هی:
من نرفتم تصمیم گرفتم بمونم و ببینم یوجونگ و سوهو به هم اعتراف میکنن یا نه. پشت در دفتر منتظر موندم متوجه شدم که بعد اعتراف سوهو یوجونگ رو بوسید خوشحال شده بودم و دعا میکردم متوجه حضور من نشن ولی یهو یه اتفاقی افتاد از بیرون یه صدای عـ... و تـ..... اومد.....
بای تا پارت بعدی!
ادامه رمانمون اینم از پارت سوم:
سوهو: اوکی.
مین هیوک: پس جمعه شب میبینمت فعلا.
سوهو: فعلا.
پرش زمانی به فردا:
ویو سوهو:
مثل هرروز رفتم کمپانی و یوجونگ و جونگ هی هم بودن رفتم توی دفترم و نشستم.
یاد یوجونگ افتادم با خودم گفتم خوب میشه اگه مخشو بزنم ولی حسی که موقع دیدنش بهم دست جدید بود نکنه نکنه من عاشقش شدم.
به خودم اومدم: آخه این چه فکریه پسر خودتو جمع و جور کن. چشمم به برگه های روی میز افتاد باید اونا رو به یوجونگ بدم که کارشم شروع کنه. برگه هارو برداشتم و رفتم به دفتر یوجونگ.
ویو یوجونگ:
روی صندلی نشستم و هنوزم توی فکرم سوهو بود فقط لحظه ای که دیدمش نمیدونستم چیکار کنم حس عجیبی نسبت به سوهو داشتم...
صدای در اومد...
یوجونگ: بله؟؟
سوهو: منم چوی سوهو.
یوجونگ: عا عا بله بفرمایید داخل.
ویو یوجونگ:
سریع از روی صندلی بلند شدم رفتم صندلی جلوی میز نشستم. سوهو هم اومد نشست.
سوهو: اینا اسنادی هستن که باید بهشون رسیدگی کنید.
یوجونگ: بله ممنون.
سوهو: خواهش میکنم. امروز به اینا رسیدگی کنید فعلا کار شما همینه خانم لی.
یوجونگ: بله آقای چوی.
سوهو: راستی باهام راحت باش مثل جونگ هی بهم بگو سوهو. میشه امشب یکم بیشتر بمونید باهاتون کار دارم بعد خودم میرسونمتون خونه.
یوجونگ: ولی جونگ هی...
سوهو: جونگ هی میتونه بره شما بمونید.
یوجونگ: لطفا شماهم بامن راحت باشین بهم بگید یوجونگ و اینکه باشه. میشه به جونگ هی بگید؟
سوهو: باشه یوجونگ.من دیگه میرم. فعلا.
یوجونگ: فعلا سوهو.
ویو سوهو:
رفتم بیرون دفترش و به جونگ هی هم گفتم که یوجونگ بیشتر میمونه راستش میخواستم اولین قرار من و یوجونگ باشه ببینم اونم حسی بهم داره یا نه اینم به جونگ هی گفتم خوشبختانه مثل برادرای دیگه عصبی نشد اتفاقا خیلی هم خوشحال شد.
بلاخره شب شد:
ویو یوجونگ:
جونگ هی رفته بود بقیه کارمندا و مسئولا هم رفته بودن فقط من و سوهو توی کمپانی بودیم خیلی میخواستم امشب بهش اعتراف کنم تصمیم گرفتم که برم به دفترش...
ویو سوهو:
قصد داشتم به یوجونگ اعتراف کنم دیدم صدای در اومد یوجونگ بود.
در رو باز کرد و اومد داخل و نشست. انگار میخواست یه چیزی بگه فک کنم اونم قصد داشت اعتراف کنه تا میخواست حرف بزنه سریع گفتم...
سوهو: یه چیزیو میدونی یوجونگ؟
یوجونگ: چیو؟؟
سوهو: اینکه من عاشقت شدم؟؟!!!
یوجونگ: چی؟... راستش منم میخواستم همینو بگم.
سوهو: جدی میگی؟!
یوجونگ: آره منم عاشقت شدم.
ویو سوهو:
نتونستم صبر کنم که رفتم جلوتر کنار نشستم و بوسیدمش... تعجب کرده بود...
یوجونگ: ما تازه همو دیدیم اما زود عاشق شدیم همین دیروز بود.
سوهو(باخنده): فک کنم جونگ هی بفهمه که بوسیدمت جون به تنم نزاره.
یوجونگ(باخنده): نه نگران نباش کاری نداره.
.
.
.
ویو جونگ هی:
من نرفتم تصمیم گرفتم بمونم و ببینم یوجونگ و سوهو به هم اعتراف میکنن یا نه. پشت در دفتر منتظر موندم متوجه شدم که بعد اعتراف سوهو یوجونگ رو بوسید خوشحال شده بودم و دعا میکردم متوجه حضور من نشن ولی یهو یه اتفاقی افتاد از بیرون یه صدای عـ... و تـ..... اومد.....
بای تا پارت بعدی!
۳.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.