پارت یک
پارت یک
یک شب
دونه به دونه ی استخون های ریز و درشت بدنش درد میکرد. نیاز داشت روی زمین دراز بکشه و یه ماشین با هجده تا چرخ از روش رد بشه تا خستگیش رو برطرف کنه.
به هرحال نمیتونست شکایتی کنه.
اون دوستش داشت. این خستگی ها و پر مشغله بودن و مهم تر از همه، شغلش رو دوست داشت.
تازه شیفتش تموم شده بود و حالا میتونست برای ساعتی استراحت کنه.
بیمارستان دیشب خیلی شلوغ شده بود و حتی یک لحظه ام نتونسته بود چشم روی هم بذاره.
کیم تهیونگ، امگای قبیله ی کیم، پرستار وظیفه شناس و مسئولیت پذیری بود که زندگیش خلاصه شده بود توی شغلش، تخت خوابش و سگش یونتان.
با صداهای نامفهومی بدنش رو کش داد و روی صندلی بخش پذیرش وِلو شد.
دلش میخواست پاهای خستهش رو روی میز بذاره ولی خب، هنوز اونقدرها از جونش سیر نشده بود که بخواد توسط دندون های سرپرست بخش از هم تیکه پاره بشه.
+تهیونگ؟
تهیونگ که تازه چشم هاش روی هم افتاده بود و داشت طعم خوشبختی رو میچشید با اون صدا فهمید که عمر خوشحالیش کوتاه تر از چیزی بود که حدس میزد.
آروم سرش رو از پشتی صندلی جدا کرد و سرش رو سمت چانگ ووک چرخوند و با دیدن چشم های براق و البته پاچه خوارِ بتا، پوفی کشید.
-نیازی نیست چشم هات رو اونطوری کنی، فقط بگو این بار چی میخوای؟
چانگ ووک لبخندی زد و جلوتر اومد.
+میدونی که تو قابل اعتماد ترین امگای کل تاریخ بشریتی، مگه نه؟
تهیونگ شبیه رباتِ ویندوز پریده ای به مرد رو به روش زل زد. انگار که روتین روزانهش بود و عادت کرده بود به رفتارهای همکارش که هربار با شیرین بازی هاش یه چیزی ازش بخواد.
یک شب
دونه به دونه ی استخون های ریز و درشت بدنش درد میکرد. نیاز داشت روی زمین دراز بکشه و یه ماشین با هجده تا چرخ از روش رد بشه تا خستگیش رو برطرف کنه.
به هرحال نمیتونست شکایتی کنه.
اون دوستش داشت. این خستگی ها و پر مشغله بودن و مهم تر از همه، شغلش رو دوست داشت.
تازه شیفتش تموم شده بود و حالا میتونست برای ساعتی استراحت کنه.
بیمارستان دیشب خیلی شلوغ شده بود و حتی یک لحظه ام نتونسته بود چشم روی هم بذاره.
کیم تهیونگ، امگای قبیله ی کیم، پرستار وظیفه شناس و مسئولیت پذیری بود که زندگیش خلاصه شده بود توی شغلش، تخت خوابش و سگش یونتان.
با صداهای نامفهومی بدنش رو کش داد و روی صندلی بخش پذیرش وِلو شد.
دلش میخواست پاهای خستهش رو روی میز بذاره ولی خب، هنوز اونقدرها از جونش سیر نشده بود که بخواد توسط دندون های سرپرست بخش از هم تیکه پاره بشه.
+تهیونگ؟
تهیونگ که تازه چشم هاش روی هم افتاده بود و داشت طعم خوشبختی رو میچشید با اون صدا فهمید که عمر خوشحالیش کوتاه تر از چیزی بود که حدس میزد.
آروم سرش رو از پشتی صندلی جدا کرد و سرش رو سمت چانگ ووک چرخوند و با دیدن چشم های براق و البته پاچه خوارِ بتا، پوفی کشید.
-نیازی نیست چشم هات رو اونطوری کنی، فقط بگو این بار چی میخوای؟
چانگ ووک لبخندی زد و جلوتر اومد.
+میدونی که تو قابل اعتماد ترین امگای کل تاریخ بشریتی، مگه نه؟
تهیونگ شبیه رباتِ ویندوز پریده ای به مرد رو به روش زل زد. انگار که روتین روزانهش بود و عادت کرده بود به رفتارهای همکارش که هربار با شیرین بازی هاش یه چیزی ازش بخواد.
۲.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.