بذار از شب تولدت بگم؛ از چیزای محو و کمی که یادم میاد! ول
بذار از شب تولدت بگم؛ از چیزای محو و کمی که یادم میاد! _ولو تصویر سازی های ذهنم_
چند روز قبل از تولدت برف اومد، باقیمونده هاشون روی زمین یخ زده بودن و مثه شیشه برق میزدن! خونهی آقاجون بودم صبح بود ، دم صبح... اما هنوز هوا تاریک بود! نگران مامان و اون تو راهی که ... آیفون زنگ خورد.. بابا بود، پریدم تو حیاط در رو برای بابا باز کردم(: خبر بدنیا اومدنت رو داد، خواستم ببینمت گفت فعلا نمیشه! گوشیش رو باز کرد صدای بچه پلی شد! گریه های تو بود! اون صدا شد زنگ گوش من ... زنگ وجود من ... نفس راحت کشیدم! خیالم تخت شد هم تو سالمی هم مامان( : فرداش آوردیمت خونه و تو شدی عضو جدید خونهی ما ^^ .. گوگولی و ناز بودی ولی گریه هات رو مخم بود درست مثه وقتایی که خوراکی هاتو نگه میداشتی تا ما بخوریم بعد بخوری! ... بزرگ شدی و شدی اینی که هستی!
بعد تولدت تلاش کردم سرنگون شی!
بخاطر بیلیاقتی و بیکفایتی شاهان دربار ...
اما متاسفانه هر بار شکست خوردم و تا اینجا رسیدی!
تو ...
خود خود تو ...
بزرگترین لطف خدا بودی به من!
به مامان ...
به بابا! ...
ازت ممنونم که مارو به عنوان خانوادهات انتخاب کردی!
تو نقطهی عطف بچگی ِ من بودی! همبازی و شریک جرم تمام جرم و جنایت هام...
همه فکر میکردن من از شب تنها خوابیدن نمیترسم چون شجاعم ولی حقیقتا من از تنها خوابیدن نمیترسیدم چون کنار تو میخوابیدم (: وگرنه تو که میدونی من چقدر از سگ و صداش میترسم؟
همراه ترین همراهم ، تو حکم گوشیِ منو داری! تاریک ترین جاهای وجودم که کسی نخواست ببینه رو متر کردی و برگشتی ...
توی سرما و گرما و برف و بوران و بارون کنارم موندی!
گوش ِ شنوای دردام ...
شونهی اشکام ...
دمخور تنهایی هام (؛
زندگی ِ من با تو به معنا رسید!
تصور این زندگی حتی لحظهای بدون تو امکان پذیر نیست ...
میخوام بدونی
حرص دادنت از بدو تولدت _ مخصوصا شبا که میخواستی پیشت بخوابم _
آجی گفتنت ،
خوراکی خوردن باهات،
آهنگ گوش دادن کنارت .
قدم زدن همراهت
اصلا دعوا کردن باهات (؛
دستات...
بغلت ،
اون چشای مشکی و ابروهای تیر کمونیت ...
اصلا جودت!
همش برای من آرامش ِ مطلق معنی شده!
من آرامش رو با تو تجربه کردم!
یادم میاد یکی یا دو روز بعد تولدت پا شدیم رفتیم آزمایش خون بگیریم ازت کف پاتو زخمی کردن من اونجا بیشتر از تو گریه کردم و تلاش میکردم نذارم کاریت داشته باشن ( : هنوزم اگر بخوان اذیتت کنن همونم! حتی اگر تلاشم بیفایده باشه ( : ... گریه نکن که با گریه هات من جون میدم! ... بخند! ازت میخوام اینقدر بخندی تا کور شه هر کی چشم دیدن خندیدنت رو نداره و کر شه هر کی گوش شنیدن صدای خنده هاتو نداره (:
صدات از همون دم صبح روز ۳ آذر اون سال شد آروم جونم! با اینکه این همه سال از اون روز میگذره اما همچنان نفس راحت منه(: دریغش نکن!
تنت سلامت، جونت بیغم، دلت خوش، لبت خندون تولدت مبارکه لیز و لامون ِ آجی (:
( @kiarash0_0 )
یاردآ -
۳ آذر ۰۱ | پنجشنبه | ۰۱:۰۲
چند روز قبل از تولدت برف اومد، باقیمونده هاشون روی زمین یخ زده بودن و مثه شیشه برق میزدن! خونهی آقاجون بودم صبح بود ، دم صبح... اما هنوز هوا تاریک بود! نگران مامان و اون تو راهی که ... آیفون زنگ خورد.. بابا بود، پریدم تو حیاط در رو برای بابا باز کردم(: خبر بدنیا اومدنت رو داد، خواستم ببینمت گفت فعلا نمیشه! گوشیش رو باز کرد صدای بچه پلی شد! گریه های تو بود! اون صدا شد زنگ گوش من ... زنگ وجود من ... نفس راحت کشیدم! خیالم تخت شد هم تو سالمی هم مامان( : فرداش آوردیمت خونه و تو شدی عضو جدید خونهی ما ^^ .. گوگولی و ناز بودی ولی گریه هات رو مخم بود درست مثه وقتایی که خوراکی هاتو نگه میداشتی تا ما بخوریم بعد بخوری! ... بزرگ شدی و شدی اینی که هستی!
بعد تولدت تلاش کردم سرنگون شی!
بخاطر بیلیاقتی و بیکفایتی شاهان دربار ...
اما متاسفانه هر بار شکست خوردم و تا اینجا رسیدی!
تو ...
خود خود تو ...
بزرگترین لطف خدا بودی به من!
به مامان ...
به بابا! ...
ازت ممنونم که مارو به عنوان خانوادهات انتخاب کردی!
تو نقطهی عطف بچگی ِ من بودی! همبازی و شریک جرم تمام جرم و جنایت هام...
همه فکر میکردن من از شب تنها خوابیدن نمیترسم چون شجاعم ولی حقیقتا من از تنها خوابیدن نمیترسیدم چون کنار تو میخوابیدم (: وگرنه تو که میدونی من چقدر از سگ و صداش میترسم؟
همراه ترین همراهم ، تو حکم گوشیِ منو داری! تاریک ترین جاهای وجودم که کسی نخواست ببینه رو متر کردی و برگشتی ...
توی سرما و گرما و برف و بوران و بارون کنارم موندی!
گوش ِ شنوای دردام ...
شونهی اشکام ...
دمخور تنهایی هام (؛
زندگی ِ من با تو به معنا رسید!
تصور این زندگی حتی لحظهای بدون تو امکان پذیر نیست ...
میخوام بدونی
حرص دادنت از بدو تولدت _ مخصوصا شبا که میخواستی پیشت بخوابم _
آجی گفتنت ،
خوراکی خوردن باهات،
آهنگ گوش دادن کنارت .
قدم زدن همراهت
اصلا دعوا کردن باهات (؛
دستات...
بغلت ،
اون چشای مشکی و ابروهای تیر کمونیت ...
اصلا جودت!
همش برای من آرامش ِ مطلق معنی شده!
من آرامش رو با تو تجربه کردم!
یادم میاد یکی یا دو روز بعد تولدت پا شدیم رفتیم آزمایش خون بگیریم ازت کف پاتو زخمی کردن من اونجا بیشتر از تو گریه کردم و تلاش میکردم نذارم کاریت داشته باشن ( : هنوزم اگر بخوان اذیتت کنن همونم! حتی اگر تلاشم بیفایده باشه ( : ... گریه نکن که با گریه هات من جون میدم! ... بخند! ازت میخوام اینقدر بخندی تا کور شه هر کی چشم دیدن خندیدنت رو نداره و کر شه هر کی گوش شنیدن صدای خنده هاتو نداره (:
صدات از همون دم صبح روز ۳ آذر اون سال شد آروم جونم! با اینکه این همه سال از اون روز میگذره اما همچنان نفس راحت منه(: دریغش نکن!
تنت سلامت، جونت بیغم، دلت خوش، لبت خندون تولدت مبارکه لیز و لامون ِ آجی (:
( @kiarash0_0 )
یاردآ -
۳ آذر ۰۱ | پنجشنبه | ۰۱:۰۲
۵۱.۴k
۰۲ آذر ۱۴۰۱