مرحله پنجم اعزاداری پارت 96
مرحله پنجم اعزاداری پارت 96
ـ بزار منم تو بغلت اروم بگیرم
منو گرفت تو بغلش
.سیاهی.
ـــــ ساعت چهار بعد از ظهر ـــــ
ویو ات
از خواب پاشدم اماده شدم که برم شرکت و کلاب و همین طور باشگاه
رفتم پایین تو اشپز خونه
اجوما ـ بیدار شدی؟
ـ اومم
بطری ابمو برداشتم لیمو حلقه حلقه ای کردم ریختم تو بطری. اب و یخ ریختم داخلش
ـ من امشب به احتمال زیاد دیر میام
اجوما ـ حتما این چند روز کلی کار داری
ـ اره و فردا شب رو باید برم ژاپن
اجوما ـ خب؟
ـ و تو یونجو باید برین پیش خاله، از اونجایی که دشمن ناشناخته دارم نمیتونم تنهاتون بزارم
اجوما ـ تنها که نیستیم یونجون که هس
ـ یونجون هم باید با خودم ببرم و چند تا از بچه ها
اجوما ـ جیهیون چی؟
یه لحظه مکث کردم
ـ اونو نمیدونم شاید نیاز داشتم بهش شایدم نه
اجوما ـ ات چیشده؟
ـ اجوما توروخدا ول کن نمیخوام فک کنم بهش
اجوما ـ خیلی خب باشه
بطری مو برداشتم رفتم تو ااتاق یونجون، یونجون نبود رفتم تو اتاق یونجو خوابیده بودن
ـ یونجون...
یونجون ـ بله*اروم*
ـ من دارم میرم
یونجون ـ یه دقه صب کن اماده شم برسونمت*اروم*
ـ نمیخواد خودم میرم، خودمم برمیگردم
یونجون ـ مطمئن؟*اروم*
ـ اره، خوب بخواب فردا شب میریم ژاپن
یونجون ـ اها باشه
ـ فعلا
یونجون ـ خدافظ
بطریم و کیفم و سوئیچ رو برداشتم راه افتادم
ـــــ بعد از کلاب ـــــ
ـــــ باشگاه_ساعت 7:30 بعد ازظهر ـــــ
ـ بچه ها مجبورین باهام راه بیاین برای یکی دو هفته ای
بوکوتو ـ چیشده؟
ـ بخاطر ماموریت جدید مجبورم چندتاتون رو ببرم ژاپن
ساکورا ـ شینیزو، اونجا که افراد بیشتری دارین
ـ میدونم ولی هیچکدوم به خوبی های شما نیستن
دایچی ـ برای کی میخواین برین؟
ـ فردا شب
یاچی ـ خب میشه بگین بین ماها کیارو انتخاب کردین؟
ـ خوبه گفتی، ساکورا، آساهی، میچیمیا، دایچی،کورو ، و سوگا هم میاد
آساهی ـ خب باشگاه چی میشه؟
ـ میسپارمتون دس هی سون و خاله
دادشون در اومد
ـ چتونه؟ بایدم از خداتون باشه
نیشینویا ـ شینیزو اقای هی سون و خاله جانگ بهمون سخت میگیرن
ـ باید تحمل کنین تا برگردم
ایوایزومی ـ جیهیون چی؟ نمیشه اون اینجا باشه
ـ شایدم همرام بیاد شایدم نیاد بستگی به خودش داره
بوکوتو ـ مجبوریم تحمل کنیم
ـ خیلی خب برگردیم سر کارتون
ویو آساهی
ساکورا نگران بنظر میرسید
ـ خوبی؟
ساکورا ـ اره ولی نگرنم
ـ نگران چی ؟
ساکورا ـ نگران داداشمم، من قراره باز به زادگاهم برگردم بخاطر یه ماموریت، و داداشمو نمیتونم تنها اینجا ولش کنم
ـ فک کنم شینیزو بزاره همراه خودت بیاد
ساکورا ـ نمیخوام داداشم برگرده ژاپن
ـ...
اولین بار بود که این ورژن ساکورا رو میدیدم
ـ بزار منم تو بغلت اروم بگیرم
منو گرفت تو بغلش
.سیاهی.
ـــــ ساعت چهار بعد از ظهر ـــــ
ویو ات
از خواب پاشدم اماده شدم که برم شرکت و کلاب و همین طور باشگاه
رفتم پایین تو اشپز خونه
اجوما ـ بیدار شدی؟
ـ اومم
بطری ابمو برداشتم لیمو حلقه حلقه ای کردم ریختم تو بطری. اب و یخ ریختم داخلش
ـ من امشب به احتمال زیاد دیر میام
اجوما ـ حتما این چند روز کلی کار داری
ـ اره و فردا شب رو باید برم ژاپن
اجوما ـ خب؟
ـ و تو یونجو باید برین پیش خاله، از اونجایی که دشمن ناشناخته دارم نمیتونم تنهاتون بزارم
اجوما ـ تنها که نیستیم یونجون که هس
ـ یونجون هم باید با خودم ببرم و چند تا از بچه ها
اجوما ـ جیهیون چی؟
یه لحظه مکث کردم
ـ اونو نمیدونم شاید نیاز داشتم بهش شایدم نه
اجوما ـ ات چیشده؟
ـ اجوما توروخدا ول کن نمیخوام فک کنم بهش
اجوما ـ خیلی خب باشه
بطری مو برداشتم رفتم تو ااتاق یونجون، یونجون نبود رفتم تو اتاق یونجو خوابیده بودن
ـ یونجون...
یونجون ـ بله*اروم*
ـ من دارم میرم
یونجون ـ یه دقه صب کن اماده شم برسونمت*اروم*
ـ نمیخواد خودم میرم، خودمم برمیگردم
یونجون ـ مطمئن؟*اروم*
ـ اره، خوب بخواب فردا شب میریم ژاپن
یونجون ـ اها باشه
ـ فعلا
یونجون ـ خدافظ
بطریم و کیفم و سوئیچ رو برداشتم راه افتادم
ـــــ بعد از کلاب ـــــ
ـــــ باشگاه_ساعت 7:30 بعد ازظهر ـــــ
ـ بچه ها مجبورین باهام راه بیاین برای یکی دو هفته ای
بوکوتو ـ چیشده؟
ـ بخاطر ماموریت جدید مجبورم چندتاتون رو ببرم ژاپن
ساکورا ـ شینیزو، اونجا که افراد بیشتری دارین
ـ میدونم ولی هیچکدوم به خوبی های شما نیستن
دایچی ـ برای کی میخواین برین؟
ـ فردا شب
یاچی ـ خب میشه بگین بین ماها کیارو انتخاب کردین؟
ـ خوبه گفتی، ساکورا، آساهی، میچیمیا، دایچی،کورو ، و سوگا هم میاد
آساهی ـ خب باشگاه چی میشه؟
ـ میسپارمتون دس هی سون و خاله
دادشون در اومد
ـ چتونه؟ بایدم از خداتون باشه
نیشینویا ـ شینیزو اقای هی سون و خاله جانگ بهمون سخت میگیرن
ـ باید تحمل کنین تا برگردم
ایوایزومی ـ جیهیون چی؟ نمیشه اون اینجا باشه
ـ شایدم همرام بیاد شایدم نیاد بستگی به خودش داره
بوکوتو ـ مجبوریم تحمل کنیم
ـ خیلی خب برگردیم سر کارتون
ویو آساهی
ساکورا نگران بنظر میرسید
ـ خوبی؟
ساکورا ـ اره ولی نگرنم
ـ نگران چی ؟
ساکورا ـ نگران داداشمم، من قراره باز به زادگاهم برگردم بخاطر یه ماموریت، و داداشمو نمیتونم تنها اینجا ولش کنم
ـ فک کنم شینیزو بزاره همراه خودت بیاد
ساکورا ـ نمیخوام داداشم برگرده ژاپن
ـ...
اولین بار بود که این ورژن ساکورا رو میدیدم
۲۱۳
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.