وقتی که تو پارتی ...[p1]
وقتی که تو پارتی ...[p1]
#هیونجین #استری_کیدز #درخواستی
لیوانِ توی دستت را به ارومی چرخاندی..محتوای قرمز رنگی که توش قرار داشت..اهسته تکون خوردند پوزخندی زده و به لب های قرمز رنگت که اثرِ نوشیدنی روش جا گذاشته شده بود نزدیک کردی..
اما با قرار گرفتن دستی روبه رو ات نگاهت را از نقطه نا مشخص گرفته و لیوان را از لب هات فاصله داده به شخص روبه روت نگاهی کردی..یک پسر جوان بود..
سوالی نگاهش کردی که خنده مستی ای کرد
×بانو..نظرت چیه..همراهتون شم؟!
اونقدرام هوشیاریتو از دست نداده بودی که بخوای قبولش کنی!
پوزخندی زده و با جدیت به چشماش خیره شدی
=..فکر نکنم عاقبت خوبی داشته باشه این کار!
با حرفت خنده ای کرد و کنارت نشست دست های مردونه اش را روی کمر و همینطور رون پاهات گذاشت..
×بیخیال..چقد بدم تا..بتونم از بدنت استفاده کنم هوم؟!
این حرف به اندازه کافی به شوک انداخته بودتت..از یه طرفی میترسیدی هیونجین ببینتون و از یه طرفیم میترسیدی..بهت تج**اوز کنه!
دست های گرمش رو همراه با پوزخند چندشش روی بدنت به حرکت درمیاورد...
=نکن!
سعی کردی از جات بلند شی ولی اجازه ای بهت نداد،با بغض داشتی بهش التماس میکردی..که ولت کنه..از همه بدتر میترسیدی هیونجین..ببینتت!
با کج شدن صورتش همینطور خون دماغ شدنش زود سرت را بالا گرفتی که با قیافه داغون و اعصبانی هیونجین مواجه شدی..
نزدیکش شد و یک مشت دیگه ایم بهش زد ، انگشتش را تهدید وار بالا گرفت و گفت
_ دفعه اخرت باشه که به زنم دست میزنی مرتیکه عوضی!
سرش را چرخرداند و به تو نگاه کرد که با بغض زیاد نگاهش میکردی..
حرفی نزد و دستت را گرفت بلندت کرد..حرفی نداشتی که به کار ببری ولی سعی کردی چیزی نگی..تا اوضا خرابتر نشه!
محکم مچ دستت را فشار میداد..و به یک مکانی میرفت..از پشت سرش هم تو میرفتی..
.
با وارد شدنش به ماشین نگاهت را دادی به جسمش..جسم سرد و بی روحش..حتی بهت نگاهی هم ننداخت..
میترسیدی تورو مقصر بدونه..اما اگه میدونست قطعا همه حرفاش رو همونجا بهت میزد!
ترس..استرس..اضطراب..همشون داشتن از هر جهت بهت فشار میاورد...
با بغض فقط قیافه هیونجین رو تماشا میکردی..
اما ساکت موندن چیزیو عوض نمیکرد..باید یکیتون بحث رو بازمیکرد..
=ه..هیون..جین..(بغض)
نگاهشو داد به تو...اما جوابی نداد..
=همه .. چیو توضیح میدم .. فقط..
با نگه داشتن ماشین توی پارک .. نگاهتو ازش گرفتی و به بیرون خیره شدی
=چرا .. وایست..
#هیونجین #استری_کیدز #درخواستی
لیوانِ توی دستت را به ارومی چرخاندی..محتوای قرمز رنگی که توش قرار داشت..اهسته تکون خوردند پوزخندی زده و به لب های قرمز رنگت که اثرِ نوشیدنی روش جا گذاشته شده بود نزدیک کردی..
اما با قرار گرفتن دستی روبه رو ات نگاهت را از نقطه نا مشخص گرفته و لیوان را از لب هات فاصله داده به شخص روبه روت نگاهی کردی..یک پسر جوان بود..
سوالی نگاهش کردی که خنده مستی ای کرد
×بانو..نظرت چیه..همراهتون شم؟!
اونقدرام هوشیاریتو از دست نداده بودی که بخوای قبولش کنی!
پوزخندی زده و با جدیت به چشماش خیره شدی
=..فکر نکنم عاقبت خوبی داشته باشه این کار!
با حرفت خنده ای کرد و کنارت نشست دست های مردونه اش را روی کمر و همینطور رون پاهات گذاشت..
×بیخیال..چقد بدم تا..بتونم از بدنت استفاده کنم هوم؟!
این حرف به اندازه کافی به شوک انداخته بودتت..از یه طرفی میترسیدی هیونجین ببینتون و از یه طرفیم میترسیدی..بهت تج**اوز کنه!
دست های گرمش رو همراه با پوزخند چندشش روی بدنت به حرکت درمیاورد...
=نکن!
سعی کردی از جات بلند شی ولی اجازه ای بهت نداد،با بغض داشتی بهش التماس میکردی..که ولت کنه..از همه بدتر میترسیدی هیونجین..ببینتت!
با کج شدن صورتش همینطور خون دماغ شدنش زود سرت را بالا گرفتی که با قیافه داغون و اعصبانی هیونجین مواجه شدی..
نزدیکش شد و یک مشت دیگه ایم بهش زد ، انگشتش را تهدید وار بالا گرفت و گفت
_ دفعه اخرت باشه که به زنم دست میزنی مرتیکه عوضی!
سرش را چرخرداند و به تو نگاه کرد که با بغض زیاد نگاهش میکردی..
حرفی نزد و دستت را گرفت بلندت کرد..حرفی نداشتی که به کار ببری ولی سعی کردی چیزی نگی..تا اوضا خرابتر نشه!
محکم مچ دستت را فشار میداد..و به یک مکانی میرفت..از پشت سرش هم تو میرفتی..
.
با وارد شدنش به ماشین نگاهت را دادی به جسمش..جسم سرد و بی روحش..حتی بهت نگاهی هم ننداخت..
میترسیدی تورو مقصر بدونه..اما اگه میدونست قطعا همه حرفاش رو همونجا بهت میزد!
ترس..استرس..اضطراب..همشون داشتن از هر جهت بهت فشار میاورد...
با بغض فقط قیافه هیونجین رو تماشا میکردی..
اما ساکت موندن چیزیو عوض نمیکرد..باید یکیتون بحث رو بازمیکرد..
=ه..هیون..جین..(بغض)
نگاهشو داد به تو...اما جوابی نداد..
=همه .. چیو توضیح میدم .. فقط..
با نگه داشتن ماشین توی پارک .. نگاهتو ازش گرفتی و به بیرون خیره شدی
=چرا .. وایست..
۲۱.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.