*پارت یازدهم*
+باشه...میخوای باور کن میخوای نکن
خواستم برم که گرفتم
×بگو کجا بودی
+میشه بس کنی مامان؟من دیگه بزرگ شدم...چرا نمیخای بفهمی؟لطفا دست از این کارات بردار.
چیزی نگفت و اروم دستش شل شد
یواش کنارش زدم و رفتم تو.
بعد از اینکه یه لیوان اب خوردم رفتم تو اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت...
نگاهمو به سقف دوختم و تو افکارم غرق شدم...
+واقعا تموم شد؟به همین راحتی؟پس اون قولایی که داده بودیم چی میشه؟
از جام بلند میشم و میشینم..
گوشیمو برمیدارم و به لی دان اوه زنگ زدم
€بله
+میگم تو شماره ی جئونو داری؟
€اره الان برات میفرستمش...ولی واسه چی میخوای؟
+دیگه نمیخوام برم شرکت...منصرف شدم،ولی قرار ما سرجاشه
€او باشه الان میفرستمش
قطع کردم و منتظر نشستم
+واقعا باید کنار بکشم یا نه؟
همینطور تو فکر بودم که با لرزش گوشی تو دستم به خودم اومدم
به صفحه چت خودم و لی رفتم
با تردید به شماره جونگکوک خیره شدم
+دقیقا چه غلطی بکنممم؟؟؟
عصبی موهامو به هم میریزم
+باید بیشتر فکر کنم
اینو میگم و میخام دوباره دراز بکشم که نگاهم به دفترچه خاطراتم که روی میز بود میوفته...
بعد از اون روزی که تهیونگ بهم خبر ازدواجشو داد دیگه سمتش نیومده بودم.
آروم دفترچه و خودکار کنارشو برداشتم.
+فک کنم نوشتن خاطراتم باعث شه یکم حالم بهتر شه
نفس عمیقی میکشم و شروع میکنم به نوشتن اتفاقات اخیر...
*
ویو جونگکوک:
عصبی گوشبو برمبدارم و به تهیونگ زنگ میزنم
-الو جونگکوک...
_کجایی تو؟ ماری نگرانته...ببینم مگه امشب پرواز ندارید؟تا 10 دقیقه دیگه اینجا باش کیم تهیونگ
-ولی من نمیخام برم
_بس کن مرد...تو دیگه 27 سالت شده،چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟
-نمیتونم بیامممم...نمیتونم اونو ترک کنممم
_همین الان بیا خونه کیم تهیونگ
-ولی-
_نمیای نه؟باشه دیگه هیچوقت سراغمونو نگیر،اگه نیای دیگه هیچوقت نمیخام ببینمت
-جونگکوک من...
_اگه تا 10 دقیقه دیگه خونه بودی که هیچ،اگه نیومدی یگه هرگز این طرفا نیا...
اینو گفتم و قطع کردم...
به صورت نگران ماری نگاه میکنم و آروم لبخند میزنم
_نگران نباش ماری...اون حتما برمیگرده
اونم متقابل لبخندی زد که قشنگ معلوم بود مصنوعیه.
$امیدوارم
یکم بهش نگاه میکنم و بعد میرم سمت اتاق مامان و در میزنم
¤بیا تو
*
میدونم گاییدمتون تا یه پارت بزارم ولی گشادم چیکار کنم؟
درکل حلال کنین
خواستم برم که گرفتم
×بگو کجا بودی
+میشه بس کنی مامان؟من دیگه بزرگ شدم...چرا نمیخای بفهمی؟لطفا دست از این کارات بردار.
چیزی نگفت و اروم دستش شل شد
یواش کنارش زدم و رفتم تو.
بعد از اینکه یه لیوان اب خوردم رفتم تو اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت...
نگاهمو به سقف دوختم و تو افکارم غرق شدم...
+واقعا تموم شد؟به همین راحتی؟پس اون قولایی که داده بودیم چی میشه؟
از جام بلند میشم و میشینم..
گوشیمو برمیدارم و به لی دان اوه زنگ زدم
€بله
+میگم تو شماره ی جئونو داری؟
€اره الان برات میفرستمش...ولی واسه چی میخوای؟
+دیگه نمیخوام برم شرکت...منصرف شدم،ولی قرار ما سرجاشه
€او باشه الان میفرستمش
قطع کردم و منتظر نشستم
+واقعا باید کنار بکشم یا نه؟
همینطور تو فکر بودم که با لرزش گوشی تو دستم به خودم اومدم
به صفحه چت خودم و لی رفتم
با تردید به شماره جونگکوک خیره شدم
+دقیقا چه غلطی بکنممم؟؟؟
عصبی موهامو به هم میریزم
+باید بیشتر فکر کنم
اینو میگم و میخام دوباره دراز بکشم که نگاهم به دفترچه خاطراتم که روی میز بود میوفته...
بعد از اون روزی که تهیونگ بهم خبر ازدواجشو داد دیگه سمتش نیومده بودم.
آروم دفترچه و خودکار کنارشو برداشتم.
+فک کنم نوشتن خاطراتم باعث شه یکم حالم بهتر شه
نفس عمیقی میکشم و شروع میکنم به نوشتن اتفاقات اخیر...
*
ویو جونگکوک:
عصبی گوشبو برمبدارم و به تهیونگ زنگ میزنم
-الو جونگکوک...
_کجایی تو؟ ماری نگرانته...ببینم مگه امشب پرواز ندارید؟تا 10 دقیقه دیگه اینجا باش کیم تهیونگ
-ولی من نمیخام برم
_بس کن مرد...تو دیگه 27 سالت شده،چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟
-نمیتونم بیامممم...نمیتونم اونو ترک کنممم
_همین الان بیا خونه کیم تهیونگ
-ولی-
_نمیای نه؟باشه دیگه هیچوقت سراغمونو نگیر،اگه نیای دیگه هیچوقت نمیخام ببینمت
-جونگکوک من...
_اگه تا 10 دقیقه دیگه خونه بودی که هیچ،اگه نیومدی یگه هرگز این طرفا نیا...
اینو گفتم و قطع کردم...
به صورت نگران ماری نگاه میکنم و آروم لبخند میزنم
_نگران نباش ماری...اون حتما برمیگرده
اونم متقابل لبخندی زد که قشنگ معلوم بود مصنوعیه.
$امیدوارم
یکم بهش نگاه میکنم و بعد میرم سمت اتاق مامان و در میزنم
¤بیا تو
*
میدونم گاییدمتون تا یه پارت بزارم ولی گشادم چیکار کنم؟
درکل حلال کنین
۲۲.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.