🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 106
#leoreza
رضا:به جون تو که میددنی بیشتر از همه برام عزیزی دارم راست میگم
چشماش برق زد
دوباره دستاش دور گردنم حلقه کرد و خودش رو بالا کشید به خودم فشردمش
پانیذ:میتونیم بریم حیاط دور بزنیم
رضا:هر چی تو بگی
لبخندی زد و برای مبا خالی دست تکون داد منی که اهل گریه کردن نبودم تو چشمام اشک حلقه زد شونه هاش رو گرفتم و با هم ، هم قدم شدیم رفتیم تو حیاط نشسته بودیم
رو نیمکت کنارم بود تو اغوش خودم
سرش رو سینه ام بود
رضا:پانیذ
پانید:جونم
وقتی جونم رو گفت لبخندی زدم
رضا:جمیل همونیه که با ماشین ترکید بود دیگه
پانیذ:اره حالا مگه چیشده
رضا:پس درسته اخه چند باری جلو عمارتتون دیدم بعدش ندیدمش تا این که پیش تو دیدم
پانیذ:جمیل میگه اگه دارو ها رو بخورم دیگه نمیتونه ازم مراقبت کنه ولی از اینور چند روزی هس میخاد بهم یه چیززی رو نشون بده ولی نشون نمیده نمیدونم چرا
رضا:شاید وقتش نرسیده
پانیذ:اونم همین رو میگه
بعد حرفش دیگه چیزی نگفت تکیه داد و به غروب خورشید زل زدیم
دوباره برگشته بودیم پیش هم
این سری فرق میکرد دوتا مونم
زخم خورده بودیم
عذاب کشیده بودیم
ولی باز برگشته بودیم تا مشکلات رو حل کنیم
تا بتونیم زندگی خوبی داشته باشیم کنار هم
با صدای پانیذ به خودم اومدم خمار نگاهم میکرد
پانید:من خوابم میاد بریم بالا
کنج لبش رو بوسیدم با هم رفتیم بالا
تو تختش دراز کشید
پانید:میشه نری وقتی خوابیدم بری
لبخندی زدم باشه ای گفتم
یکم اونور تر رفت تا من بتونم پیش باشم کنار تخت نشستم تو بغلم گرفتمش
موهاش نوازش کردم به بعد چندمین با نفسای منظمش فهمیدم خوابش برده
با احتیاط سرش رو گذاشتم رو بالشت
دست از نوازشش برداشتم
باید میرفتم تا با دکترش حرف بزنم
روی لبش رو بوسیدم پتو
رو کشیدم روش
از اتاق رفتم بیرون به سمت اتاق دکتر رفتم تا ببینم حالش چطوره در زدم وارد شدم
بهم اشاره کرد تا بشینم
نشستم رو صندلی
رضا:سلام اقای دکتر من نامزد پانیذ کرمی ام
دکتر:سلام منم دکترشم
رصا: حالش چطور یعنی خوب میشه
دکتر: خوب میشه ولی به شرط اینکه دارو هاش رو بخوره ولی پانیذ جان خیلی لجبازه ما مجبور شدیم با غذاهاش مخلوط کنیم تا بتونیم درمانش پیش ببریم امروز که پیشش نبودم ولی انگار با شما راه اومده بود
رضا:اره راه اومد ولی پانیذ تو توهم ماتش یکی رو میبینه اونم ادمی هستش که جلوی چشماش مرده ست
دکتر:اره برادرش میگفت ولی ما هر کمکی از دستمون بر بیاد براش انجام میدیم
بلند شدم به دکتر دست دادم
رصا:ممنونم
دکتر:خاهش میکنم
رضا:خدافز
دکتر:خدافز
از اتاق دکتر اوم بیرون به سمت ماشینم رفتم حاش خوب میشه پانیذ و برمیگرده...
پارت 106
#leoreza
رضا:به جون تو که میددنی بیشتر از همه برام عزیزی دارم راست میگم
چشماش برق زد
دوباره دستاش دور گردنم حلقه کرد و خودش رو بالا کشید به خودم فشردمش
پانیذ:میتونیم بریم حیاط دور بزنیم
رضا:هر چی تو بگی
لبخندی زد و برای مبا خالی دست تکون داد منی که اهل گریه کردن نبودم تو چشمام اشک حلقه زد شونه هاش رو گرفتم و با هم ، هم قدم شدیم رفتیم تو حیاط نشسته بودیم
رو نیمکت کنارم بود تو اغوش خودم
سرش رو سینه ام بود
رضا:پانیذ
پانید:جونم
وقتی جونم رو گفت لبخندی زدم
رضا:جمیل همونیه که با ماشین ترکید بود دیگه
پانیذ:اره حالا مگه چیشده
رضا:پس درسته اخه چند باری جلو عمارتتون دیدم بعدش ندیدمش تا این که پیش تو دیدم
پانیذ:جمیل میگه اگه دارو ها رو بخورم دیگه نمیتونه ازم مراقبت کنه ولی از اینور چند روزی هس میخاد بهم یه چیززی رو نشون بده ولی نشون نمیده نمیدونم چرا
رضا:شاید وقتش نرسیده
پانیذ:اونم همین رو میگه
بعد حرفش دیگه چیزی نگفت تکیه داد و به غروب خورشید زل زدیم
دوباره برگشته بودیم پیش هم
این سری فرق میکرد دوتا مونم
زخم خورده بودیم
عذاب کشیده بودیم
ولی باز برگشته بودیم تا مشکلات رو حل کنیم
تا بتونیم زندگی خوبی داشته باشیم کنار هم
با صدای پانیذ به خودم اومدم خمار نگاهم میکرد
پانید:من خوابم میاد بریم بالا
کنج لبش رو بوسیدم با هم رفتیم بالا
تو تختش دراز کشید
پانید:میشه نری وقتی خوابیدم بری
لبخندی زدم باشه ای گفتم
یکم اونور تر رفت تا من بتونم پیش باشم کنار تخت نشستم تو بغلم گرفتمش
موهاش نوازش کردم به بعد چندمین با نفسای منظمش فهمیدم خوابش برده
با احتیاط سرش رو گذاشتم رو بالشت
دست از نوازشش برداشتم
باید میرفتم تا با دکترش حرف بزنم
روی لبش رو بوسیدم پتو
رو کشیدم روش
از اتاق رفتم بیرون به سمت اتاق دکتر رفتم تا ببینم حالش چطوره در زدم وارد شدم
بهم اشاره کرد تا بشینم
نشستم رو صندلی
رضا:سلام اقای دکتر من نامزد پانیذ کرمی ام
دکتر:سلام منم دکترشم
رصا: حالش چطور یعنی خوب میشه
دکتر: خوب میشه ولی به شرط اینکه دارو هاش رو بخوره ولی پانیذ جان خیلی لجبازه ما مجبور شدیم با غذاهاش مخلوط کنیم تا بتونیم درمانش پیش ببریم امروز که پیشش نبودم ولی انگار با شما راه اومده بود
رضا:اره راه اومد ولی پانیذ تو توهم ماتش یکی رو میبینه اونم ادمی هستش که جلوی چشماش مرده ست
دکتر:اره برادرش میگفت ولی ما هر کمکی از دستمون بر بیاد براش انجام میدیم
بلند شدم به دکتر دست دادم
رصا:ممنونم
دکتر:خاهش میکنم
رضا:خدافز
دکتر:خدافز
از اتاق دکتر اوم بیرون به سمت ماشینم رفتم حاش خوب میشه پانیذ و برمیگرده...
۱۲.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.