وانشات "در یک لحظه"

وانشات "در یک لحظه"
pt: 3
با دادا میز رو جمع کردیم قهوش رو آماده کردم گذاشتم رو سینی از پله ها بالا رفتم در اتاقش رو زدم.
کوک: بیا تو
ا.ت: بیا اینم از قهوت کوفتش کن*حالت کیوت
رفتم کنار در واستادم
کوک: از این به بعد اتاقت کنار اتاق منه
ا.ت: اینو قبول نمیکنم
*ویو ا.ت*
چرا میخواد اتاقم کنار اتاقش باشه
نکنه میخواد ت*جاوز کنه
ا.ت فکر های احمقانه نکن
کوک:الان چی گفتی*خنده
ا.ت: وای نه دوباره بلند فکر کردم. ببخشید*باخنده
*ویو کوک*
وقتی که میخنده چقد کیوت میشه
نه کوک تو قبلا اینطوری نبودی
چرا بهش فک میکنی
ا.ت: چرا باید قبول کنم؟
کوک: چون تو خدمتکار شخصی منی
ا.ت: من به اتاق نیازی ندارم پیش دادا و خانم بونگ میخوابم
کوک: لجبازی نکن *داد
ا.ت: باشه*گریه
کوک: امروز میریم خرید
ا.ت: من نمیام با بادیگارد هات برو
کوک: من برای خودم لباس نمی خرم
ا.ت: پس واسه کی میخری؟
کوک: واسه تو
ا.ت: من لباس نمی خوام، چه عجب مهربون شدی؟*حالت کیوت
کوک: همینی که گفتم*داد
ا.ت: ب... باشه عصبانی نشو.
که یهو گوشی کوک زنگ خورد
کوک: الو سلام جیمین چطوری؟
جیمین: سلام کوک من خوبم تو خوبی
کوک: اره چیشده؟
جیمین: هیچی کوک امشب خونه ما پارتی داریم تو هم بیا
کوک: باشه

لایک نکنید و حمایت نداشته باشه میپاکم❤😐