ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟙
لباسمو پوشیدم..
ساعت ۴:۴۵.
چون قرار بودهوسچک منو بد ماشین خودش ببره پس ی تاکسی گرفتم..
۱۰مین بعد..
ب پارک رسیدم..
ا.ت:هوفف کجا باید ولیسم تا بیااااا....
هوسوک:سلام
ا.ت:جییغ..ترسوندیمم..سلام😐
هوسوک:چ خبر خوبی
ا.ت:,مرسی خوبم..
هوسوک:بریم عشقم؟
ا.ت:عشقممم؟؟
هوسوک:اره دیگه..باید ب تو بگم تا عادت کنم...
و رفتن
۳۰ مین بعد..
رسیدن
ا.ت تو ذهنش:واااوو عجب خونهی قشنگیی..یجورایی مث خونه ماس..
هوسوک:ت.ت ببین ضایع نکنی هاا..حواست باشه ها جوری رفتار کن ک انگار من شوهر واقعیتم..اوکی؟
ا.ت:با..باشه....
رفتن داخل..
ا.ت
رفتیم داخل..ی زن باکلاس پاهاشو روهم گذاشت بود و داشت قهوشو میخورد..فک کنم مامانشه..
ی اقایی هم که شبیه هوسوک بود و کنار مامانش نشسته بود..این قطعا باباشه..و چندنفر دیگه ک فک کنم عمهعموشن:/
خانواده هوسوک:سلام
هوسوک:سلام
ا.ت:س..سلام(با لبخند ضایع.)
م.ه:اووو پسرم پس دختری که میگفتی این بود..
هوسوک:بله..
ا.ت
صدای پچ پچای خانوادشو میشنیدم..خدا میدونه دارن چی زر زر میکنن راجب من://
اسلاید۲:لباس ا.ت..
بازم شرط نداریممممم
ساعت ۴:۴۵.
چون قرار بودهوسچک منو بد ماشین خودش ببره پس ی تاکسی گرفتم..
۱۰مین بعد..
ب پارک رسیدم..
ا.ت:هوفف کجا باید ولیسم تا بیااااا....
هوسوک:سلام
ا.ت:جییغ..ترسوندیمم..سلام😐
هوسوک:چ خبر خوبی
ا.ت:,مرسی خوبم..
هوسوک:بریم عشقم؟
ا.ت:عشقممم؟؟
هوسوک:اره دیگه..باید ب تو بگم تا عادت کنم...
و رفتن
۳۰ مین بعد..
رسیدن
ا.ت تو ذهنش:واااوو عجب خونهی قشنگیی..یجورایی مث خونه ماس..
هوسوک:ت.ت ببین ضایع نکنی هاا..حواست باشه ها جوری رفتار کن ک انگار من شوهر واقعیتم..اوکی؟
ا.ت:با..باشه....
رفتن داخل..
ا.ت
رفتیم داخل..ی زن باکلاس پاهاشو روهم گذاشت بود و داشت قهوشو میخورد..فک کنم مامانشه..
ی اقایی هم که شبیه هوسوک بود و کنار مامانش نشسته بود..این قطعا باباشه..و چندنفر دیگه ک فک کنم عمهعموشن:/
خانواده هوسوک:سلام
هوسوک:سلام
ا.ت:س..سلام(با لبخند ضایع.)
م.ه:اووو پسرم پس دختری که میگفتی این بود..
هوسوک:بله..
ا.ت
صدای پچ پچای خانوادشو میشنیدم..خدا میدونه دارن چی زر زر میکنن راجب من://
اسلاید۲:لباس ا.ت..
بازم شرط نداریممممم
۲۳.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.