**گذشته ی سیاه ** p14
ایپک :( دوباره بغلش کرد)میدونم (بغض)میدونم الان به کسی نیاز داری که درکت کنه ( بغض)من تورو میفهمم و درکت میکنم ... اگه میخوای بهم بگو ...
تهیونگ : میخوای داستان سیاه گذشته رو بدونی ؟ (لبخند غمگین )
ایپک : هومم( بغض)
تهیونگ :(آه غمگینی میکشه) یه زوج خیلی خوشبخت داشتن زندگی شیرین خودشون رو میکردن ....صاحب یه پسر کوچولو بودن( لبخند غمگین )خنده هاش معروف به چهار ضلعی بود .... بعد ها دختر دار هم میشن .... زندگیشون خیلی شیرین بود .... تا اینکه مرد خانواده کسی که حکم ستون ها ی پایدار خانواده اس ... با گرگی که تو پوست گوسفند خودشو معرفی میکنه دوست و همکار میشه .... مرد خانواده بدون اینکه خبردار بشه با چه گرگ روزگاری در افتاده خام وعده های دوستش میشه (بغض)بابای من خام یه مرد پست فطرت میشه .... با اون مرد هر شب مست میکرد و میومد خونه ... خونه ای که منو خواهر و مامانم توش بودیم ...خونه ای که شیرین ترین لحظات زندگیم ... توش بود .... مامانم اصلا از مرده خوشش نمیومد ....همیشه با بابام سر اون دعوا میکردن .... بابا هیچوقت دس رو مامانم بلند نکرده بود تا این که ...(بغض)یه شب خمار میاد خونه.......
فلش بک به اون روز
با جنی داشیم خونه سازی میکردیم ... من خونه میساختم و اون توشون زندگی میکرد....
صدای زنگ در اومد .... از اتاق اومدم بیرون میخواستم سمت در برم ک مامانم از دستم گرف انگشت شو روی لبش گذاشت و روبه روم زانو زد و آروم تو گوش ام گفت
م.ته: تو پرنس منی (لبخند) پس مثل یه پرنس رفتار کن و خواهرت و خودت برین اتاق ... قول بده هر اتفاقی که افتاد از اتاق بیرون نیای و نزاری هیچ اتفاقی واسه خواهرت بیوفته (لبخند فیک )
تهیونگ : بابایی کاری میخواد بکنه ؟
م.ته : نه منو بابای حرف داریم ...(لبخند فیک)فقط قول بده از خودت و جنی خوب مراقبت میکنی ؟ (چشمای اشکی )
صدای در شدت میگیره
تهیونگ : قول میدم مثل یه پرنس از خواهر ام مراقبت کنم حتی بهتر از مامانی ( خنده مستطیلی)
م.ته: ( حلقه اشک و لبخند غمگین )تو چقدر بزرگ شدی .... خیلی دوست دارم ... خیلی ... چه خوب شد که تو رو به دنیا آوردم (لبخند غمگین ... یه بوسه به سر ته میزنه و بهش اشاره میکنه که برن اتاق )
تهیونگ دست جنی رو میگیره و میرن اتاق تهیونگ در و میبنده و با جنی میشینن پشت در
م.ته در و باز میکنه ...
ب.ته ،: چند بار بهت گفتم درو زود باز کننننن ( داد )
م،ته: مگه قراره نیس با تو روبه رو شم ؟ (پوزخند غمگین)هرچی دیر تر بهتر
ب،ته: خیلی بهت رو دادم پرو شدی (عصبی و داد)گلدون بغل دستشو بر میداره و میکوبه تو سر م،ته ... مامان ته هم میفته زمین و کف خونه غرقاب خون میشه ...
تهیونگ تا صدای شکستن میشنوه خم میشه و از زیر در نگا میکنه ....
پایان فلش بک
💜💋دوستون دارممممممم .... تا اینجا خوندی قلبم و قرمز کن 🤗💜
تهیونگ : میخوای داستان سیاه گذشته رو بدونی ؟ (لبخند غمگین )
ایپک : هومم( بغض)
تهیونگ :(آه غمگینی میکشه) یه زوج خیلی خوشبخت داشتن زندگی شیرین خودشون رو میکردن ....صاحب یه پسر کوچولو بودن( لبخند غمگین )خنده هاش معروف به چهار ضلعی بود .... بعد ها دختر دار هم میشن .... زندگیشون خیلی شیرین بود .... تا اینکه مرد خانواده کسی که حکم ستون ها ی پایدار خانواده اس ... با گرگی که تو پوست گوسفند خودشو معرفی میکنه دوست و همکار میشه .... مرد خانواده بدون اینکه خبردار بشه با چه گرگ روزگاری در افتاده خام وعده های دوستش میشه (بغض)بابای من خام یه مرد پست فطرت میشه .... با اون مرد هر شب مست میکرد و میومد خونه ... خونه ای که منو خواهر و مامانم توش بودیم ...خونه ای که شیرین ترین لحظات زندگیم ... توش بود .... مامانم اصلا از مرده خوشش نمیومد ....همیشه با بابام سر اون دعوا میکردن .... بابا هیچوقت دس رو مامانم بلند نکرده بود تا این که ...(بغض)یه شب خمار میاد خونه.......
فلش بک به اون روز
با جنی داشیم خونه سازی میکردیم ... من خونه میساختم و اون توشون زندگی میکرد....
صدای زنگ در اومد .... از اتاق اومدم بیرون میخواستم سمت در برم ک مامانم از دستم گرف انگشت شو روی لبش گذاشت و روبه روم زانو زد و آروم تو گوش ام گفت
م.ته: تو پرنس منی (لبخند) پس مثل یه پرنس رفتار کن و خواهرت و خودت برین اتاق ... قول بده هر اتفاقی که افتاد از اتاق بیرون نیای و نزاری هیچ اتفاقی واسه خواهرت بیوفته (لبخند فیک )
تهیونگ : بابایی کاری میخواد بکنه ؟
م.ته : نه منو بابای حرف داریم ...(لبخند فیک)فقط قول بده از خودت و جنی خوب مراقبت میکنی ؟ (چشمای اشکی )
صدای در شدت میگیره
تهیونگ : قول میدم مثل یه پرنس از خواهر ام مراقبت کنم حتی بهتر از مامانی ( خنده مستطیلی)
م.ته: ( حلقه اشک و لبخند غمگین )تو چقدر بزرگ شدی .... خیلی دوست دارم ... خیلی ... چه خوب شد که تو رو به دنیا آوردم (لبخند غمگین ... یه بوسه به سر ته میزنه و بهش اشاره میکنه که برن اتاق )
تهیونگ دست جنی رو میگیره و میرن اتاق تهیونگ در و میبنده و با جنی میشینن پشت در
م.ته در و باز میکنه ...
ب.ته ،: چند بار بهت گفتم درو زود باز کننننن ( داد )
م،ته: مگه قراره نیس با تو روبه رو شم ؟ (پوزخند غمگین)هرچی دیر تر بهتر
ب،ته: خیلی بهت رو دادم پرو شدی (عصبی و داد)گلدون بغل دستشو بر میداره و میکوبه تو سر م،ته ... مامان ته هم میفته زمین و کف خونه غرقاب خون میشه ...
تهیونگ تا صدای شکستن میشنوه خم میشه و از زیر در نگا میکنه ....
پایان فلش بک
💜💋دوستون دارممممممم .... تا اینجا خوندی قلبم و قرمز کن 🤗💜
۷.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.