پارت ۴
ویو ا.ت
بیدار شدم ساعت ۴ بود سکته کردم
رفتم پایین دیدم میز صبحانه حاضره خدمتکارا خیلی خوشگل بودن
رفتم شروع کردم به خوردن پرسیدم
ا.ت.:جونگ کوک کجاس
خدمتکار:بیرونه(با لحن اعصبی)
ا.ت:باشه
ویو کوک
ساعت ۴ بود باورم نشد انقدر طول کشید کارم
رفتم کافه یه چی بخورم نشستم رو یه صندلی که یهو یه دختر خوشگلی اومد
لباس خیلی بازی پوشیده بود و لبای برجسته داشت
گفت
؟:میشه اینجا بشینم ؟( با لحن لوس )
کووک:بشین
؟:اسمم کیم سو مین هست
کوک:خب
سو مین:بیب*ی خوبی هستم
کوک:چیکارت کنم
سو مین: بک*نم (پناه میبرم پیش خدا از دست ذهن های منحرف)
کوک:حوصله ندارم
سو مین :حوصلتو میارم
کوک : ....................
سومین: پس میخوایش آره * دستشو روی پای کوک میکشید*
کوک: نکن
سو مین: تو بکن
کوک: دوس دختر دارم
سو مین : شت * پاشد رفت)
ذهن کوک( حالا خودمو کجا خالی کنم )
ا.ت ویو
صدای در اومد رفتم باز کردم کوک بود حتی
نذاشت سلام کنم سریع رفت توی اتاقش
و داد زد
کوک: آجومااااااااااااا
آجوما بدو بدو رفت پیشش
آجوما :جانم
کوک: محلول _*_*_*_ رو بیار
آجوما : چشم
آجوما اومد پایین پرسیدم چی شده گفت هیچی و داد زد محلول*_*_*_*_ رو بیار ببرم براش ( بچه ها محلول *_*_*_*_ همون آروم کننده ج*نسی هست)
یکی از خدمتکارای خوشگل گفت : خودم میبرم
و رف تو اشپزخونه
ویو خدمتکار
امروز من مال ارباب میشم
ویو راوی
خدمتکار بجای اون محلول تح*ریک کننده ریخت
ویو کوک
یکی از خدمتکارا اومد خخیلی خوشگل بود خم شد سمتم طوری که چ*اک سی*نش رو دیدم
آب دهنم رو قورت دادم
محلول رو گرفتم و خوردم هنوز اونجا وایساده بود تا که حس عجیبی گرفتم یه نگاه بهش کردم و گفتم
کوک: بیا جلو
.
خماریی
شرط:۵ تا کامنت ۳ تا لایک
بیدار شدم ساعت ۴ بود سکته کردم
رفتم پایین دیدم میز صبحانه حاضره خدمتکارا خیلی خوشگل بودن
رفتم شروع کردم به خوردن پرسیدم
ا.ت.:جونگ کوک کجاس
خدمتکار:بیرونه(با لحن اعصبی)
ا.ت:باشه
ویو کوک
ساعت ۴ بود باورم نشد انقدر طول کشید کارم
رفتم کافه یه چی بخورم نشستم رو یه صندلی که یهو یه دختر خوشگلی اومد
لباس خیلی بازی پوشیده بود و لبای برجسته داشت
گفت
؟:میشه اینجا بشینم ؟( با لحن لوس )
کووک:بشین
؟:اسمم کیم سو مین هست
کوک:خب
سو مین:بیب*ی خوبی هستم
کوک:چیکارت کنم
سو مین: بک*نم (پناه میبرم پیش خدا از دست ذهن های منحرف)
کوک:حوصله ندارم
سو مین :حوصلتو میارم
کوک : ....................
سومین: پس میخوایش آره * دستشو روی پای کوک میکشید*
کوک: نکن
سو مین: تو بکن
کوک: دوس دختر دارم
سو مین : شت * پاشد رفت)
ذهن کوک( حالا خودمو کجا خالی کنم )
ا.ت ویو
صدای در اومد رفتم باز کردم کوک بود حتی
نذاشت سلام کنم سریع رفت توی اتاقش
و داد زد
کوک: آجومااااااااااااا
آجوما بدو بدو رفت پیشش
آجوما :جانم
کوک: محلول _*_*_*_ رو بیار
آجوما : چشم
آجوما اومد پایین پرسیدم چی شده گفت هیچی و داد زد محلول*_*_*_*_ رو بیار ببرم براش ( بچه ها محلول *_*_*_*_ همون آروم کننده ج*نسی هست)
یکی از خدمتکارای خوشگل گفت : خودم میبرم
و رف تو اشپزخونه
ویو خدمتکار
امروز من مال ارباب میشم
ویو راوی
خدمتکار بجای اون محلول تح*ریک کننده ریخت
ویو کوک
یکی از خدمتکارا اومد خخیلی خوشگل بود خم شد سمتم طوری که چ*اک سی*نش رو دیدم
آب دهنم رو قورت دادم
محلول رو گرفتم و خوردم هنوز اونجا وایساده بود تا که حس عجیبی گرفتم یه نگاه بهش کردم و گفتم
کوک: بیا جلو
.
خماریی
شرط:۵ تا کامنت ۳ تا لایک
۷.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.