سلام بچه ها اسم پدر هوپی رو عوض کردم چون حواسم نبود اسمش
سلام بچه ها اسم پدر هوپی رو عوض کردم چون حواسم نبود اسمش با پدر یونگی یکی شد
عشق مافیای من p1
ویو هوپی
صبح از خواب بیدار شدم و نشستم روی تخت تا خواب از سرم بپره بعد 3مین بلند شدم رفتم دستشویی به دست و صورتم آب زدم و اومدم بیرون رفتم توی اشپزخونه و ی فنجون قهوه برای خودم درست کردم چون امروز دیر تر از خواب بیدار شدم وقت صبحانه خوردن نداشتم پس بلند شدم و رفتم لباس پوشیدم که برم سر کار امروز خیلی سرم شلوغ میشه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان&/@✓*# راه افتادم
ویو یونگی
صبح شده بود دوباره ی روز کسل کننده با غرغرای جین شروع شد رفتم حموم و ی دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون و لباس پوشیدم موهام رو هم خشک کردم و از اتاق اومدم بیرون از پله ها که پایین اومدم ی راست رفتم سمت اشپزخونه و به اجوما گفتم ی فنجون قهوه بهم بده بعد گرفتن فنجون قهوه به سمت اتاق کارم حرکت کردم جین و نامجون روی کاناپه نشسته بودن و داشتن درباره چندتا از هدف هامون گزارش
جمع اوری میکردن 4سال پیش وقتی به اون یونجی حرومزاده پول غرض دادم 1 سال برای برگردوندنش بهش وقت دادم اما بعد 1 سال خودکشی کرد اون لارای حرومی هم با معشوقش فرار کردن تا الان هم نتونستم پیداش کنم وارد اتاقم شدم و در رو بستم نشستم پشت میزم و شروع به کار کردم
1 ساعت بعد
1 ساعت که گذشت در اتاقم به صدا در اومد و...
یونگی. بیا داخل
سوهو*زیر دستش*. قربان ما ی اطلاعاتی درباره یونجی به دست اوردیم
یونگی. چه اطلاعاتی؟
سوهو. قربان ما بعد کلی تحقیقات فهمیدیم یونجی ی پسر داره که الان...
خب اینم پارت اول عشق مافیای من پارت بعد رو هم شب میزارم
عشق مافیای من p1
ویو هوپی
صبح از خواب بیدار شدم و نشستم روی تخت تا خواب از سرم بپره بعد 3مین بلند شدم رفتم دستشویی به دست و صورتم آب زدم و اومدم بیرون رفتم توی اشپزخونه و ی فنجون قهوه برای خودم درست کردم چون امروز دیر تر از خواب بیدار شدم وقت صبحانه خوردن نداشتم پس بلند شدم و رفتم لباس پوشیدم که برم سر کار امروز خیلی سرم شلوغ میشه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان&/@✓*# راه افتادم
ویو یونگی
صبح شده بود دوباره ی روز کسل کننده با غرغرای جین شروع شد رفتم حموم و ی دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون و لباس پوشیدم موهام رو هم خشک کردم و از اتاق اومدم بیرون از پله ها که پایین اومدم ی راست رفتم سمت اشپزخونه و به اجوما گفتم ی فنجون قهوه بهم بده بعد گرفتن فنجون قهوه به سمت اتاق کارم حرکت کردم جین و نامجون روی کاناپه نشسته بودن و داشتن درباره چندتا از هدف هامون گزارش
جمع اوری میکردن 4سال پیش وقتی به اون یونجی حرومزاده پول غرض دادم 1 سال برای برگردوندنش بهش وقت دادم اما بعد 1 سال خودکشی کرد اون لارای حرومی هم با معشوقش فرار کردن تا الان هم نتونستم پیداش کنم وارد اتاقم شدم و در رو بستم نشستم پشت میزم و شروع به کار کردم
1 ساعت بعد
1 ساعت که گذشت در اتاقم به صدا در اومد و...
یونگی. بیا داخل
سوهو*زیر دستش*. قربان ما ی اطلاعاتی درباره یونجی به دست اوردیم
یونگی. چه اطلاعاتی؟
سوهو. قربان ما بعد کلی تحقیقات فهمیدیم یونجی ی پسر داره که الان...
خب اینم پارت اول عشق مافیای من پارت بعد رو هم شب میزارم
۶.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳