عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 52☆
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
الان یک هفته از زایمانم گذشته و با اینکه حالم خوب نیست ولی باید به این چهارتا وروجک برسم اونا خیلی شیطونن کاملا مشخصه از الان و معلومه در آینده قراره پدرم در بیاد
تیسا: سومی من خوابم میاد
سومی: باشه عزیزم تو برو من میام
بعد از خوابوندن پسرام رفتم پیش تیسا و براش داستان خوندم تا بالاخره اونم خوابید بعد از اون رفتم داخل اتاق مشترکمون که دیدم تهیونگ با دختراش سرگرمه
سومی: هنوز نخوابیدن؟!
تهیونگ: نچ اینا الان از منم سرحال ترن
سومی: هوففف
یکدفعه دیدم صدای گریه یکیشون بلند شد سریع بغلش کردم و شروع به تکون دادنش کردم
سومی: تورو جدت دخترم آروم باش الان داداشات بیدار میشن اونارو با هزار بدبختی خوابوندم
اونم انگار که حرف منو فهمیده باشه ساکت شد
سومی: افرین دختر فهمیده خودم حالا بریم بخوابونیمتون
دوباره گذاشتمش روی تخت و رفتم شیشه های شهرشون رو آماده کردم و یکی رو دادم به تهیونگ و هردو مشغول شیر دادن و خوابوندن اون دوتا شدیم و بعد از زحمات فراوان بالاخره خوابیدن و بردیم توی اتاقشون گذاشتیمشون و برگشتیم
تهیونگ: اخیششش خسته شدم
سومی: وای منم دارم میمیرم یعنی
تهیونگ: خدایا توبه آخه این چه غلطی بود من کردم
سومی: دیگه توبه کردن فایده نداره
تهیونگ: میگم تو این مدت یک ساله چقدر اتفاق افتادا
سومی: آره راستی سوریا چیشد
تهیونگ: هیچی معلوم شد از یه مرد ۴۷ ساله بارداره الان پیش اون زندگی میکنه البته زندگی که نمیشه گفت بهتره بگیم به عنوان زیر خواب اون مرد اونجا زندگی میکنه
سومی: چقدر احمق بوده که با یه مرد بیست سال بزرگ تر از خودش سکس کرده
تهیونگ: موافقم
اون دوتا بعد از کمی حرف زدن در آرامش کامل خوابیدن ، سومی و تهیونگ بالاخره بعد از گذروندن کلی ماجرا زندگی خیلی خوبی رو به بچه هاشون ساختن و از داشتنشون نهایت لذت رو میبردن
کپی ممنوع ❌
___________________°پایان°_____________________
امیدوارم از این فیک لذت برده باشید🧡
نظرتون درباره این فیک چیه؟؟
الان یک هفته از زایمانم گذشته و با اینکه حالم خوب نیست ولی باید به این چهارتا وروجک برسم اونا خیلی شیطونن کاملا مشخصه از الان و معلومه در آینده قراره پدرم در بیاد
تیسا: سومی من خوابم میاد
سومی: باشه عزیزم تو برو من میام
بعد از خوابوندن پسرام رفتم پیش تیسا و براش داستان خوندم تا بالاخره اونم خوابید بعد از اون رفتم داخل اتاق مشترکمون که دیدم تهیونگ با دختراش سرگرمه
سومی: هنوز نخوابیدن؟!
تهیونگ: نچ اینا الان از منم سرحال ترن
سومی: هوففف
یکدفعه دیدم صدای گریه یکیشون بلند شد سریع بغلش کردم و شروع به تکون دادنش کردم
سومی: تورو جدت دخترم آروم باش الان داداشات بیدار میشن اونارو با هزار بدبختی خوابوندم
اونم انگار که حرف منو فهمیده باشه ساکت شد
سومی: افرین دختر فهمیده خودم حالا بریم بخوابونیمتون
دوباره گذاشتمش روی تخت و رفتم شیشه های شهرشون رو آماده کردم و یکی رو دادم به تهیونگ و هردو مشغول شیر دادن و خوابوندن اون دوتا شدیم و بعد از زحمات فراوان بالاخره خوابیدن و بردیم توی اتاقشون گذاشتیمشون و برگشتیم
تهیونگ: اخیششش خسته شدم
سومی: وای منم دارم میمیرم یعنی
تهیونگ: خدایا توبه آخه این چه غلطی بود من کردم
سومی: دیگه توبه کردن فایده نداره
تهیونگ: میگم تو این مدت یک ساله چقدر اتفاق افتادا
سومی: آره راستی سوریا چیشد
تهیونگ: هیچی معلوم شد از یه مرد ۴۷ ساله بارداره الان پیش اون زندگی میکنه البته زندگی که نمیشه گفت بهتره بگیم به عنوان زیر خواب اون مرد اونجا زندگی میکنه
سومی: چقدر احمق بوده که با یه مرد بیست سال بزرگ تر از خودش سکس کرده
تهیونگ: موافقم
اون دوتا بعد از کمی حرف زدن در آرامش کامل خوابیدن ، سومی و تهیونگ بالاخره بعد از گذروندن کلی ماجرا زندگی خیلی خوبی رو به بچه هاشون ساختن و از داشتنشون نهایت لذت رو میبردن
کپی ممنوع ❌
___________________°پایان°_____________________
امیدوارم از این فیک لذت برده باشید🧡
نظرتون درباره این فیک چیه؟؟
۲۰۷.۴k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.