فصل دوم: فقط من، فقط تو
پارت4
با صحنه ای که دید تموم اجزای بدنش خشک شد و فقط چشماش پر از اشک شد
ات
دوباره دوباره این اتفاق افتاد.
من خودمو هیچ وقت بخاطر اعتماد هایی که به همه کردم نمیبخشم
نفس کشیدن برام سخت شده بود و انگار توی گلوم چیزی مانع میشد سعی در کنترل خودم بودم و کم کم عقب رفتم فقط میخواستم خودمو به اتاق برسونم و اونوقت هر اتفاقی افتاد مهم نیست آروم قدم برداشتم و داخل اتاق شدم و روی تخت سقوط کردم و ب سقف نگاه میکردم هیچ چیزی از ذهنم نمی گذشت و فقط فقط ب سقف اتاق زل زده بودم
لیا
ظهری ب تهیونگ زنگ زدم و....
تهیونگ: بار آخرت باشه با من تماس میگیری فهمیدی
تا خواست قطع کنه
لیا : تو مگه نمیخوای برای همیشه از زندگیت گم بشم
تهیونگ : چی؟
لیا : میخوای یا نه
تهیونگ: معلومه
لیا : خب پس من ی آزمایش دقیق دارم ک بچه از تو نیست فقط لازمه ی کاری کنی. تا از زندگیت برم بیرون !
تهیونگ : دروغ نگو هر کی تورو نشناسه من یکی میشناسمت عوضی!
لیا: قسم میخورم که ایندفعه دروغ نمیگم
تهیونگ : خب و اون در خواست لعنتیت چیه؟
لیا : شب ساعت دو بیا اتاقم و خنده ای سر داد
نترس کاری باهات ندارم
تهیونگ : چرا دو ....
لیا : میبینمت
و قطع کرد
لیا
فقط کافی بود ات اون صفحه رو ببینه دیگه چیزی برام مهم نیست و میتونم برم و بچه مو همراه پدرش زندگی جدید شروع کنم .
تقریبا ساعت دو بود و ب خودم رسیدم و چمدونم آماده کردم و تو ی جایی از اتاق قایم کردم .
ک در اتاقم تقه ای خورد و تهیونگ با اخمی ک هر بدنی رو ب لرزه مینداخت نمایان شد و نیاز نبود در اتاق رو باز بزارم آقا انقد عصبی بود ک در رو نیمه باز گذاشت
تهیونگ: خب؟
لیا : بشین
تهیونگ با کمال بی میلی رو تخت نشست ک لیا برگه ای ب دستش داد
تهیونگ نگاهی ب کاغذ انداخت و همه چیز کامل اونجا نوشته شده بود اینکه بچه از تهیونگ نیست و آزمایش منفی بود
تهیونگ خواست بلند بشه ک
لیا برگه رو از دستش در آورد
لیا : ن دیگه نشد اول باید کاری ک میگم رو انجام بدی
تهیونگ : چقدر میخوای ؟
لیا : کی گفته پول میخوام ؟
تهیونگ : پس چی؟
لیا سرش رو پایین آورد و
لیا: فقط میخوام ی جمله ای رو بگی و من رو ببوسی خواسته ی زیادی نیست
تهیونگ : هه دیونه شدی نه؟ اره تو دیونه ای
لیا : اگه میخوای برای همیشه گم بشم طوری که خبر مرگم هم بهت نرسه پس اینکار رو بکن
تهیونگ : وی رو میخوای ثابت کنی هوم؟
لیا بلند شدو : اوکی پس میمونم تو این عمارت حالا هم برو از اتاقم بیرون
تهیونگ : ببین هر چقدر که پول....
لیا : فقط اونی ک گفتم !
تهیونگ : لعنت بهت که همیشه باعث عذابی
اینو بدون فقط بخاطر ات اینکارو میکنم چون برام با ارزشه نمیخوام با بودنت تو اینجا اذیت بشه فهمیدی؟
لیا : اوکیییی
تهیونگ : اون جمله فاکیت چیه
لیا : بهم بگو که خوشحالم که تو زندگیمی
( دقیق تو همین زمان ات میرسه )
تهیونگ
چ گیر آدم روانی افتادممم من فقط فقط برای ات اینکارو میکنم
تهیونگ : خوشحالم که تو زندگیمی
و آروم ب لیا نزدیک شد و بوسیدش
خواست عقب بکشه ک لیا از یقه ی لباسش گرفت و نزاشت ک جدا بشه و وقتی مطمئن شد ک ات رفته تهیونگ رو ول کرد
تهیونگ برگه رو برداشت و محکم لباش رو با آستینش پاک کرد و
تهیونگ : برو صبح نبینمت اینجا لیا قسم میخورم میکشمت با این کاری ک کردی
هشدار میدم برو و گمشو از زندگیم برو
و با اعصابیت تمام از اتاق خارج شد
الان چطور میتونست بره پیش ات ؟ خودشم نمیدونست! شرط پارت بعد:100تا لایک کامنت بدون تکرار
با صحنه ای که دید تموم اجزای بدنش خشک شد و فقط چشماش پر از اشک شد
ات
دوباره دوباره این اتفاق افتاد.
من خودمو هیچ وقت بخاطر اعتماد هایی که به همه کردم نمیبخشم
نفس کشیدن برام سخت شده بود و انگار توی گلوم چیزی مانع میشد سعی در کنترل خودم بودم و کم کم عقب رفتم فقط میخواستم خودمو به اتاق برسونم و اونوقت هر اتفاقی افتاد مهم نیست آروم قدم برداشتم و داخل اتاق شدم و روی تخت سقوط کردم و ب سقف نگاه میکردم هیچ چیزی از ذهنم نمی گذشت و فقط فقط ب سقف اتاق زل زده بودم
لیا
ظهری ب تهیونگ زنگ زدم و....
تهیونگ: بار آخرت باشه با من تماس میگیری فهمیدی
تا خواست قطع کنه
لیا : تو مگه نمیخوای برای همیشه از زندگیت گم بشم
تهیونگ : چی؟
لیا : میخوای یا نه
تهیونگ: معلومه
لیا : خب پس من ی آزمایش دقیق دارم ک بچه از تو نیست فقط لازمه ی کاری کنی. تا از زندگیت برم بیرون !
تهیونگ : دروغ نگو هر کی تورو نشناسه من یکی میشناسمت عوضی!
لیا: قسم میخورم که ایندفعه دروغ نمیگم
تهیونگ : خب و اون در خواست لعنتیت چیه؟
لیا : شب ساعت دو بیا اتاقم و خنده ای سر داد
نترس کاری باهات ندارم
تهیونگ : چرا دو ....
لیا : میبینمت
و قطع کرد
لیا
فقط کافی بود ات اون صفحه رو ببینه دیگه چیزی برام مهم نیست و میتونم برم و بچه مو همراه پدرش زندگی جدید شروع کنم .
تقریبا ساعت دو بود و ب خودم رسیدم و چمدونم آماده کردم و تو ی جایی از اتاق قایم کردم .
ک در اتاقم تقه ای خورد و تهیونگ با اخمی ک هر بدنی رو ب لرزه مینداخت نمایان شد و نیاز نبود در اتاق رو باز بزارم آقا انقد عصبی بود ک در رو نیمه باز گذاشت
تهیونگ: خب؟
لیا : بشین
تهیونگ با کمال بی میلی رو تخت نشست ک لیا برگه ای ب دستش داد
تهیونگ نگاهی ب کاغذ انداخت و همه چیز کامل اونجا نوشته شده بود اینکه بچه از تهیونگ نیست و آزمایش منفی بود
تهیونگ خواست بلند بشه ک
لیا برگه رو از دستش در آورد
لیا : ن دیگه نشد اول باید کاری ک میگم رو انجام بدی
تهیونگ : چقدر میخوای ؟
لیا : کی گفته پول میخوام ؟
تهیونگ : پس چی؟
لیا سرش رو پایین آورد و
لیا: فقط میخوام ی جمله ای رو بگی و من رو ببوسی خواسته ی زیادی نیست
تهیونگ : هه دیونه شدی نه؟ اره تو دیونه ای
لیا : اگه میخوای برای همیشه گم بشم طوری که خبر مرگم هم بهت نرسه پس اینکار رو بکن
تهیونگ : وی رو میخوای ثابت کنی هوم؟
لیا بلند شدو : اوکی پس میمونم تو این عمارت حالا هم برو از اتاقم بیرون
تهیونگ : ببین هر چقدر که پول....
لیا : فقط اونی ک گفتم !
تهیونگ : لعنت بهت که همیشه باعث عذابی
اینو بدون فقط بخاطر ات اینکارو میکنم چون برام با ارزشه نمیخوام با بودنت تو اینجا اذیت بشه فهمیدی؟
لیا : اوکیییی
تهیونگ : اون جمله فاکیت چیه
لیا : بهم بگو که خوشحالم که تو زندگیمی
( دقیق تو همین زمان ات میرسه )
تهیونگ
چ گیر آدم روانی افتادممم من فقط فقط برای ات اینکارو میکنم
تهیونگ : خوشحالم که تو زندگیمی
و آروم ب لیا نزدیک شد و بوسیدش
خواست عقب بکشه ک لیا از یقه ی لباسش گرفت و نزاشت ک جدا بشه و وقتی مطمئن شد ک ات رفته تهیونگ رو ول کرد
تهیونگ برگه رو برداشت و محکم لباش رو با آستینش پاک کرد و
تهیونگ : برو صبح نبینمت اینجا لیا قسم میخورم میکشمت با این کاری ک کردی
هشدار میدم برو و گمشو از زندگیم برو
و با اعصابیت تمام از اتاق خارج شد
الان چطور میتونست بره پیش ات ؟ خودشم نمیدونست! شرط پارت بعد:100تا لایک کامنت بدون تکرار
۸۶.۲k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.