عشق در نگاه اول پارت ۱۶
پرش زمانی به صبح
ویو ا.ت
با صدای یورا از خواب پاشدم
یورا : بلند شو یکساعت دیگه پرواز داریم
ا.ت : باشه بلند شدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که نامجون و جیمین رو دیدم
ا.ت : سلام
نامجون و جیمین : سلام
ویو ا.ت : صبحونه خوردم با یورا و یونجی لباسامونو پوشیدیم و رفتیم سمت فرودگاه سوار هواپیما شدیم یکم خوابیدم و با صدای نامجون بلند شدم
نامجون : ا.ت بلند شو رسیدیم
ا.ت : باشه
ویو ا.ت
رفتیم سمت هتل و سه تا اتاق گرفتم و من تنها توی اتاق زندگی میکردم
پرش زمانی به غروب
ویو ا.ت
حوصلم تو هتل سر رفته بود رفتم دم اتاق یونجی
یونجی : کیه ؟
ا.ت : منم
یونجی : جانم ا.ت کاری داری
ا.ت : میگم من میرم یکم بیرون دور بزنم کاری نداری
یونجی : صبر کن منم باهات بیام
ا.ت : نه میخوام تنها باشم
یونجی : باشه مواظب خودت باش
ویو ا.ت
رفتم از هتل بیرون و رفتم سمت برج ایفل و یاد حرف کوک افتادم که بهم گفت با بچه هامون میایم اینجا بغض کردم اما جلوی اشکام رو گرفتم
پرش زمانی به ۲ سال بعد
ویو جیمین
توی این دوسال که فرانسه بودیم خیلی چیزا عوض شد ا.ت یه شرکت حسابداری توی پاریس زد و الان با یورا و یونجی کار میکنن کوک هم فهمید که یونا میخواسته مال و اموالش رو بالا بکشه و از کاری که با ا.ت کرده پشیمونه چند بار تا حالا سراغشو از من گرفت اما من چیزی بهش نگفتم
ویو کوک
الان دوساله که ا.ت رو ندیدم خیلی از کاری که باهاش کردم پشیمونم چرا حرف اون هرزه رو باور کردم چرا وقتی جیهوپ گفت خودکشی کرده نرفتم ببینمش چند بار تلفنی با جیمین صحبت کردم اما اون گفته ازش خبر نداره یعنی کجاست ازدواج کرده بچه داره توی این فکرا بودم که با صدای الکس (بادیگاردش) به خودم اومدم
الکس : آقای جئون کارتون دارن
کوک : از اتاق رفتم بیرون پیش بابام
کوک : بابا چیشده
ب کوک : باید برای همکاری با شریکمون بریم فرانسه شرکتش
کوک : باشه .........
ویو ا.ت
با صدای یورا از خواب پاشدم
یورا : بلند شو یکساعت دیگه پرواز داریم
ا.ت : باشه بلند شدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که نامجون و جیمین رو دیدم
ا.ت : سلام
نامجون و جیمین : سلام
ویو ا.ت : صبحونه خوردم با یورا و یونجی لباسامونو پوشیدیم و رفتیم سمت فرودگاه سوار هواپیما شدیم یکم خوابیدم و با صدای نامجون بلند شدم
نامجون : ا.ت بلند شو رسیدیم
ا.ت : باشه
ویو ا.ت
رفتیم سمت هتل و سه تا اتاق گرفتم و من تنها توی اتاق زندگی میکردم
پرش زمانی به غروب
ویو ا.ت
حوصلم تو هتل سر رفته بود رفتم دم اتاق یونجی
یونجی : کیه ؟
ا.ت : منم
یونجی : جانم ا.ت کاری داری
ا.ت : میگم من میرم یکم بیرون دور بزنم کاری نداری
یونجی : صبر کن منم باهات بیام
ا.ت : نه میخوام تنها باشم
یونجی : باشه مواظب خودت باش
ویو ا.ت
رفتم از هتل بیرون و رفتم سمت برج ایفل و یاد حرف کوک افتادم که بهم گفت با بچه هامون میایم اینجا بغض کردم اما جلوی اشکام رو گرفتم
پرش زمانی به ۲ سال بعد
ویو جیمین
توی این دوسال که فرانسه بودیم خیلی چیزا عوض شد ا.ت یه شرکت حسابداری توی پاریس زد و الان با یورا و یونجی کار میکنن کوک هم فهمید که یونا میخواسته مال و اموالش رو بالا بکشه و از کاری که با ا.ت کرده پشیمونه چند بار تا حالا سراغشو از من گرفت اما من چیزی بهش نگفتم
ویو کوک
الان دوساله که ا.ت رو ندیدم خیلی از کاری که باهاش کردم پشیمونم چرا حرف اون هرزه رو باور کردم چرا وقتی جیهوپ گفت خودکشی کرده نرفتم ببینمش چند بار تلفنی با جیمین صحبت کردم اما اون گفته ازش خبر نداره یعنی کجاست ازدواج کرده بچه داره توی این فکرا بودم که با صدای الکس (بادیگاردش) به خودم اومدم
الکس : آقای جئون کارتون دارن
کوک : از اتاق رفتم بیرون پیش بابام
کوک : بابا چیشده
ب کوک : باید برای همکاری با شریکمون بریم فرانسه شرکتش
کوک : باشه .........
۶.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.