فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁴⁷
نامجون « بقیه اعضای گروه نقاب رو میشه نادیده گرفت...اما جانشین ارباب رو نه
آیو « یعنی دوباره قرنطینه؟
کوک « اینقدر خطرناکه؟
جیهوپ « بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید
جیهوپ « قرنطینه که نه.....اما باید بچه های حرف گوش کنی باشید....خر سرتون بزرگ شدید....قبول؟؟
تهیونگ « چشم
چنگ « اینم بگم خودمون لحظه به لحظه حواسمون بهتون هست.....حالا اگه کاری دارید میتونید برید انجام بدید....
میا « ترس بعدی به دل اوفتاده بود....کی این ماجرا تموم میشه....از جناب کیم اجازه گرفتم و رفتم بیرون قدم بزنم.....طبق معمول وئول همراهم اومد تا تنها نباشم....همون جور که قدم میزدم به همون تابی رسیدم که دفعه دومی که اومدم عمارت دیدمش....لبخندی زدم و رفتم روی تاب نشستم.....تمام نگرانی هام رو برای چند لحظه فراموش کردم و از هوا لذت بردم......
تهیونگ « پشت سر میا از عمارت بیرون اومدم و تصمیم داشتم مکان های مخفی عمارت رو شناسایی کنم.....همون جور که داشتم رو برسی میکردم چشمم به میا اوفتاد......موهای لختش همراه باد تکون میخورد.....چشماشو بسته بود و لبخندی به لب داشت....گوشیم رو در اوردم و ازش عکس گرفتم.....توی این مدتی که با میا آشنا شدم گاهی اوقات برام مثل تابلوی نقاشی میموند....دلم میخواست بهش خیره بشم و مدت ها تماشاش کنم....برای همین این جور مواقع ازش عکس میگرفتم.......لبخندی زدم و بعدش رفتم به کارم برسم که چشمم به سایه سیاهی اوفتاد.....اوفتادم دنبالش که گوشه باغ ایستاد.....ماسک و کلاه روی صورتش باعث میشد چهره اش مشخص نباشه..... اما برام آشنا بود.......
تهیونگ « تو کی هستی؟
هیون « اوه پسر... مطمئنم منو خوب میشناسی......منم همون جانشین ارباب تاریکی.....همسر آینده میا
تهیونگ « توی لعنتی
هیون « هدف الان من تویی نگران نباش.....میبینی.....خیلی راحت از اون همه محافظ گذشتم و به تو رسیدم.......نظرت چیه تا یه جایی باهام بیای؟؟؟
تهیونگ « تو نظرت چیه بیای باهم یه صحبت کوچیکی توی زندان بکنیم.....
هیون « من مثل شبه میمونم.....اسلحه ام رو در اوردم و با خنده گفتم.....یعنی الان اگه شلیک کنم اون خانم کوچولو نگرانت میشه......
تهیونگ « کاری به میا نداشته باش....
هیون « یه تیر هوایی زدم....و گفتم « میای یا باید به مبارزه رو شروع کنیم.؟
تهیونگ « من با تو جهنم هم نمیام
میا « با صدای شلیک با ترس از جام بلند شدم و اطراف رو نگاه کردم.....دنبال منبع صدا بودم که یه شلیک دیگه اومد....دنبال صدا رفتم و با دیدن صحنه روبه روم ترس تمام وجودم رو گرفت....خودش بود....اما نه....نباید به تهیونگ آسیب بزنه
آیو « یعنی دوباره قرنطینه؟
کوک « اینقدر خطرناکه؟
جیهوپ « بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید
جیهوپ « قرنطینه که نه.....اما باید بچه های حرف گوش کنی باشید....خر سرتون بزرگ شدید....قبول؟؟
تهیونگ « چشم
چنگ « اینم بگم خودمون لحظه به لحظه حواسمون بهتون هست.....حالا اگه کاری دارید میتونید برید انجام بدید....
میا « ترس بعدی به دل اوفتاده بود....کی این ماجرا تموم میشه....از جناب کیم اجازه گرفتم و رفتم بیرون قدم بزنم.....طبق معمول وئول همراهم اومد تا تنها نباشم....همون جور که قدم میزدم به همون تابی رسیدم که دفعه دومی که اومدم عمارت دیدمش....لبخندی زدم و رفتم روی تاب نشستم.....تمام نگرانی هام رو برای چند لحظه فراموش کردم و از هوا لذت بردم......
تهیونگ « پشت سر میا از عمارت بیرون اومدم و تصمیم داشتم مکان های مخفی عمارت رو شناسایی کنم.....همون جور که داشتم رو برسی میکردم چشمم به میا اوفتاد......موهای لختش همراه باد تکون میخورد.....چشماشو بسته بود و لبخندی به لب داشت....گوشیم رو در اوردم و ازش عکس گرفتم.....توی این مدتی که با میا آشنا شدم گاهی اوقات برام مثل تابلوی نقاشی میموند....دلم میخواست بهش خیره بشم و مدت ها تماشاش کنم....برای همین این جور مواقع ازش عکس میگرفتم.......لبخندی زدم و بعدش رفتم به کارم برسم که چشمم به سایه سیاهی اوفتاد.....اوفتادم دنبالش که گوشه باغ ایستاد.....ماسک و کلاه روی صورتش باعث میشد چهره اش مشخص نباشه..... اما برام آشنا بود.......
تهیونگ « تو کی هستی؟
هیون « اوه پسر... مطمئنم منو خوب میشناسی......منم همون جانشین ارباب تاریکی.....همسر آینده میا
تهیونگ « توی لعنتی
هیون « هدف الان من تویی نگران نباش.....میبینی.....خیلی راحت از اون همه محافظ گذشتم و به تو رسیدم.......نظرت چیه تا یه جایی باهام بیای؟؟؟
تهیونگ « تو نظرت چیه بیای باهم یه صحبت کوچیکی توی زندان بکنیم.....
هیون « من مثل شبه میمونم.....اسلحه ام رو در اوردم و با خنده گفتم.....یعنی الان اگه شلیک کنم اون خانم کوچولو نگرانت میشه......
تهیونگ « کاری به میا نداشته باش....
هیون « یه تیر هوایی زدم....و گفتم « میای یا باید به مبارزه رو شروع کنیم.؟
تهیونگ « من با تو جهنم هم نمیام
میا « با صدای شلیک با ترس از جام بلند شدم و اطراف رو نگاه کردم.....دنبال منبع صدا بودم که یه شلیک دیگه اومد....دنبال صدا رفتم و با دیدن صحنه روبه روم ترس تمام وجودم رو گرفت....خودش بود....اما نه....نباید به تهیونگ آسیب بزنه
۶۶.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.