part 36 وقتی عاشق پسر عموت شدی

part 36 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 36
+ام خب بیبن خب من حاملم و اینکه باید به مامان و بابا بگیم
_خب باشه
+فقط
_فقط چی
+میترسم قبول نکنن
_این چه حرفی حتی اگه قبول هم نکنن من میام دنبالت میبرمت
+واقعا
_اره
و بعد چند مین غذا رو اوردن غذامونو خوردیم رفتیم سوار ماشین شدیم به سمت خونه حرکت کرد بعد چند مین رسیدم از ته خداحافظی کردم رفتم خونه
ب.ل: سلام
+سلام بابا
ب.ل: بیا شام بخور
+نه مرسی خوردم
ب.ل: باشه
سریع رفتم اتاق که یهو یکی اومد تو اتاق
=چیشد
+چی چیشد
=عه میگم با ته حرف زدی
+اره
=خب چی گفت
+گفت اوک
=خب یعنی میگین
+فعلا نه
=اوک خب میگم میای گیم بزنیم
+ارع
=فقط شریطی نه
+چی دوست نداری منو ببری شهربازی
=آخرین باری که رفتیم تمام پولام رو خرج کردی
+باشه بابا
رفتم با کوک کلی گیم زدم که ساعت 2 شب بود که به سر من و کوک به دنپایی خورد
=+آخ
م.ل: پاشید گمشید تو اتاقتون بخوابین
+مامان داریم بازی میکنیم
م.ل: انگار دوست داری دوبار نپایی بزنم
+باشه
منو کوک رفتیم تو اتاقمون










بیا


















بیا





















خب میدونم امروز کم پارت نوشتم خب ولی فردا واستو جبران میکنم