👼🏻🤍
پسرك ناز من، باز هم مي خواهم برایت از دلتنگي ام بنویسم، خسته نمي شوي ك مگرنه؟
کاش همین حالا، در همین لحظه کنارم بودي تا مي گفتم " لبریز از دلتنگي ام، آغوش تعارف مي کني؟ " و چنان در آغوشم مي گرفتي تا گرماي وجودت مرا بسوزاند. زماني ك مردم مي خواهند با من کلمه اي صحبت کنند چنان تاریك و سرد بي روح مي شوم ك نمي شود توصیفش کرد، چنان آنهارا پس مي زنم ك فکر مي کنند از آنها تنفر دارم. البت ك درست فکر مي کنند. زماني ك مي خواهم باتو حرف بزنم، آنقدر نوبرانه مي شوم ك تمام حسهاي خوب جهان، شادي، لذت و روشنایي از آن من مي شود.
باید به خود بگویم آرام بگیر، کم به آینه و تارهاي رو به سفیدي موهايِ جوانمرگ شده ات خیره شو. کم دستانت را در خلوت از دلتنگي مشت کن و کم پاهایت را از دلتنگي بیشتر بالا و پایین کن. باید بگویم به ابرِ غبار گرفته ي کهنه چنگ نزن. باید بگویم تو در انتظار صبح جواني ات، در بن بست ترین خیابان جهان، پیر شدي و از پیري شروع به قدم زدن کردي. ماهزادم... مرا ببخش، موقعي ك نیستي، نمي توانم جلوي اشك هایم را بگیرم. مرا ببخش، خب؟
جمعه 23آذر 1403 نامه ای خوانده نشدنی توسط پسر نازم:)
@opxcv
کاش همین حالا، در همین لحظه کنارم بودي تا مي گفتم " لبریز از دلتنگي ام، آغوش تعارف مي کني؟ " و چنان در آغوشم مي گرفتي تا گرماي وجودت مرا بسوزاند. زماني ك مردم مي خواهند با من کلمه اي صحبت کنند چنان تاریك و سرد بي روح مي شوم ك نمي شود توصیفش کرد، چنان آنهارا پس مي زنم ك فکر مي کنند از آنها تنفر دارم. البت ك درست فکر مي کنند. زماني ك مي خواهم باتو حرف بزنم، آنقدر نوبرانه مي شوم ك تمام حسهاي خوب جهان، شادي، لذت و روشنایي از آن من مي شود.
باید به خود بگویم آرام بگیر، کم به آینه و تارهاي رو به سفیدي موهايِ جوانمرگ شده ات خیره شو. کم دستانت را در خلوت از دلتنگي مشت کن و کم پاهایت را از دلتنگي بیشتر بالا و پایین کن. باید بگویم به ابرِ غبار گرفته ي کهنه چنگ نزن. باید بگویم تو در انتظار صبح جواني ات، در بن بست ترین خیابان جهان، پیر شدي و از پیري شروع به قدم زدن کردي. ماهزادم... مرا ببخش، موقعي ك نیستي، نمي توانم جلوي اشك هایم را بگیرم. مرا ببخش، خب؟
جمعه 23آذر 1403 نامه ای خوانده نشدنی توسط پسر نازم:)
@opxcv
۴۰۶
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.