زندگی یک مافیا پارت ۵
ویو یول
روش خیمه زدن و یکی یکی دکمه های لباسم رو آوردم و ........(بقیه شو با ذهن منحرف خودتون آدمه بدین🤣🔞🔞)
ویو لونا
وقتی بیدار شدن یک دل درد شدید داشتم رفتم سویس بهداشتی و کار های لازم کردم وای هنوز دلم درد میکرد که دیدم یول یک قرص یک لیوان آب توی دستشه
یول:بیا بخور تا دل دردت خوب بشه
لونا:تو باهام چی کار کردی
یول:فقط..ف.قط خوب اینو بخور من کار دارم
لونا :باشه
قرص رو خوردم بعد چند دقیقه دل دردم خوب شد رفتم پاین دی ن داره صبحانه درست میکنه
لونا:مگه تو خدمتکار نداری
یول:آره ولی من همیشه خودم واسه ی خودم چیری درست میکنم
لونا:صحیح
یول:حالا بیا بخور
لونا :باش
)لاشی میدونی فقط اسمشو میدونی من اگه بودم فرار میکردمممم)
ویو یول
من فهمیدم که عاشقش شدم ولی هنوز اعتراف نکردم واسه ی همینه بعد صبحانه میبرمش پیش خانوادش
لونا:خوب بریم
یول:آره
ویو لونا
رفتم آماده شدم و بعد چند مین ریسیدن خونه یول منو چذاشت عمارت و رفت
رفتم داخل عمارت که هم بابام رو دیدم میخواستم سلام کنم که اومد سمتم و یک سیلی محکم بهم زد(بابا لونا:ب مامان لونا:م میزارم)
ب:تو به چه حقی به بردار ناتنی خودت گفتی که دوست دارم ها(با داد)
باورم نمیشه هنوز حتی حالمم نپرسیدن که من کجا بودم
م:لونا با این کارت باعث شدی که آبروی ما بره از این به بعد تا دوسال حق بیرون رفتن نداری تا دوسال دیگه جیمین میخواد ار آمریکا بیاد
(لونا توی ذهنش:اون رفته آمریکا چه زود)
لونا:اما....
م:حرف نباشه حالا برو تو اتاقت
لونا :چ.شم
رفتم توی اتاقم همش به جیمین یول فکر میکردم که نمیدونم کی خابم برد
روش خیمه زدن و یکی یکی دکمه های لباسم رو آوردم و ........(بقیه شو با ذهن منحرف خودتون آدمه بدین🤣🔞🔞)
ویو لونا
وقتی بیدار شدن یک دل درد شدید داشتم رفتم سویس بهداشتی و کار های لازم کردم وای هنوز دلم درد میکرد که دیدم یول یک قرص یک لیوان آب توی دستشه
یول:بیا بخور تا دل دردت خوب بشه
لونا:تو باهام چی کار کردی
یول:فقط..ف.قط خوب اینو بخور من کار دارم
لونا :باشه
قرص رو خوردم بعد چند دقیقه دل دردم خوب شد رفتم پاین دی ن داره صبحانه درست میکنه
لونا:مگه تو خدمتکار نداری
یول:آره ولی من همیشه خودم واسه ی خودم چیری درست میکنم
لونا:صحیح
یول:حالا بیا بخور
لونا :باش
)لاشی میدونی فقط اسمشو میدونی من اگه بودم فرار میکردمممم)
ویو یول
من فهمیدم که عاشقش شدم ولی هنوز اعتراف نکردم واسه ی همینه بعد صبحانه میبرمش پیش خانوادش
لونا:خوب بریم
یول:آره
ویو لونا
رفتم آماده شدم و بعد چند مین ریسیدن خونه یول منو چذاشت عمارت و رفت
رفتم داخل عمارت که هم بابام رو دیدم میخواستم سلام کنم که اومد سمتم و یک سیلی محکم بهم زد(بابا لونا:ب مامان لونا:م میزارم)
ب:تو به چه حقی به بردار ناتنی خودت گفتی که دوست دارم ها(با داد)
باورم نمیشه هنوز حتی حالمم نپرسیدن که من کجا بودم
م:لونا با این کارت باعث شدی که آبروی ما بره از این به بعد تا دوسال حق بیرون رفتن نداری تا دوسال دیگه جیمین میخواد ار آمریکا بیاد
(لونا توی ذهنش:اون رفته آمریکا چه زود)
لونا:اما....
م:حرف نباشه حالا برو تو اتاقت
لونا :چ.شم
رفتم توی اتاقم همش به جیمین یول فکر میکردم که نمیدونم کی خابم برد
۱.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.