فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊 🐢 🙇🏻♀️🧶پارت²¹
لیندا « چشم زود میخوابم فقط قبلش....
جیهوپ « چی شده؟
لیندا « میشه، برم پیش کوک؟ تولوقودا 🥲
جیهوپ « 🗿هعییی برو اما زود برگرد... گاهی فکر میکنم شما دوتا زن و شوهرید عین کفتر های عاشق بیست و چهار ساعته پیش همین
لیندا « با شیطونی گونه جیهوپ رو بوسیدم و گفتم « مطمئن باشین قلبم تا ابد مال شماست... کوکی عین برادرم میمونه...
جیهوپ « شیطنت نکن برو تا نظرم عوض نشده...
راوی « لیندا با سرعت جت به طرف اقامتگاه کوک رفت و جیهوپ با لبخند رفتنش رو تماشا کرد... از بچگی تمام وسایلش رو با کوک تقسیم میکرد اما خب الان لیندا همسرشه... با خودش گفت
جیهوپ « متاسفم کوکیا اما این یه فقره رو نمیتونم تقسیم کنم... این سینگل بدبخت رو باید زودتر زنش بدم تا زنمو ندزدیده
لیندا « با رسیدن به اقامتگاه کوک به سو گفتم ساکت باشه و یواشکی از پشت سر به کوک نزدیک شدم اما وقتی یهویی برگشت با دیدن صورتش جیغی کشیدم و سو رو محکم بغل کردم.... عرررررر یا ابلفضللللللل این چیه؟؟؟؟
کوک « از وقتی از لیندا جدا شده بودم حوصله ام بشدت سر رفته بود برای همین تصمیم گرفتم کمی مراقبت پوستی انجام بدم.... ماست و خیاری آماده کردم و بعد از زدن محلول ماست و خیار دو لایه خیار روی چشمام گذاشتم و نشستم روی صندلی... نسیم خنکی می وزید و صورتم رو نوازش میکرد یهو رایحه آشنای لیندا به مشامم رسید اما همین که برگشتم چنان جیغی کشید که از ترس نزدیک بود برم تو دیوار .... ترسیده دستم رو روی قلبم گذاشتم و لایه های خیار رو برداشتم... نونا آرام باش سکته کردم... یا ععععع راستی چطور اومدی؟ نکنه فرار کردی؟ برگرد تا جیهوپ نصفمون نکرده
لیندا « این چه سر و وضعیه برای خودت درست کردی؟ نخیر از جیهوپ اجازه گرفتم...
کوک « ماسک صورته... پوستم خراب شده
لیندا « -_- شاهزاده ما رو باش... هی هی بیا کلی اتفاق اوفتاده باید برات تعریف کنم...
کوک « لیندا با ذوق منو نشوند روی صندلی و با آب و تاب کل اتفاقات این چند ساعت رو تعریف کرد... وقتی نگاهش میکردم... یا حرف میزد انگار ماریا رو کنار خودم داشتم... ماریا قول میدم جای تو مراقب لیندا باشم و حواسم بهش باشه مطمئن عشق تو تا ابد توی قلبم میمونه و مطمئن باش پیدات میکنم..اینو بهت قول میدم .. با نفس کم اوردن لیندا یه لیوان آب بهش دادم و به کیوتی دختر خجالتی رو به روم خندیدم
لیندا « اره خلاصه جای تو خالی
کوک « پس بزار منم یه خبر خوب بهت بدم
لیندا « چی؟
کوک « جریان مرگ ماریا رو میدونی دیگه؟
لیندا « آ.. آره
کوک « سو نقش قبر کرده و دیده جنازه ای اونجا نیست... این یعنی ممکنه ماریای من زنده باشه
لیندا « وای جدی میگی؟؟؟؟
کوک « اوهوم... نونا ممکنه قدرت تو و جیهوپ کمکمون کنه
جیهوپ « چی شده؟
لیندا « میشه، برم پیش کوک؟ تولوقودا 🥲
جیهوپ « 🗿هعییی برو اما زود برگرد... گاهی فکر میکنم شما دوتا زن و شوهرید عین کفتر های عاشق بیست و چهار ساعته پیش همین
لیندا « با شیطونی گونه جیهوپ رو بوسیدم و گفتم « مطمئن باشین قلبم تا ابد مال شماست... کوکی عین برادرم میمونه...
جیهوپ « شیطنت نکن برو تا نظرم عوض نشده...
راوی « لیندا با سرعت جت به طرف اقامتگاه کوک رفت و جیهوپ با لبخند رفتنش رو تماشا کرد... از بچگی تمام وسایلش رو با کوک تقسیم میکرد اما خب الان لیندا همسرشه... با خودش گفت
جیهوپ « متاسفم کوکیا اما این یه فقره رو نمیتونم تقسیم کنم... این سینگل بدبخت رو باید زودتر زنش بدم تا زنمو ندزدیده
لیندا « با رسیدن به اقامتگاه کوک به سو گفتم ساکت باشه و یواشکی از پشت سر به کوک نزدیک شدم اما وقتی یهویی برگشت با دیدن صورتش جیغی کشیدم و سو رو محکم بغل کردم.... عرررررر یا ابلفضللللللل این چیه؟؟؟؟
کوک « از وقتی از لیندا جدا شده بودم حوصله ام بشدت سر رفته بود برای همین تصمیم گرفتم کمی مراقبت پوستی انجام بدم.... ماست و خیاری آماده کردم و بعد از زدن محلول ماست و خیار دو لایه خیار روی چشمام گذاشتم و نشستم روی صندلی... نسیم خنکی می وزید و صورتم رو نوازش میکرد یهو رایحه آشنای لیندا به مشامم رسید اما همین که برگشتم چنان جیغی کشید که از ترس نزدیک بود برم تو دیوار .... ترسیده دستم رو روی قلبم گذاشتم و لایه های خیار رو برداشتم... نونا آرام باش سکته کردم... یا ععععع راستی چطور اومدی؟ نکنه فرار کردی؟ برگرد تا جیهوپ نصفمون نکرده
لیندا « این چه سر و وضعیه برای خودت درست کردی؟ نخیر از جیهوپ اجازه گرفتم...
کوک « ماسک صورته... پوستم خراب شده
لیندا « -_- شاهزاده ما رو باش... هی هی بیا کلی اتفاق اوفتاده باید برات تعریف کنم...
کوک « لیندا با ذوق منو نشوند روی صندلی و با آب و تاب کل اتفاقات این چند ساعت رو تعریف کرد... وقتی نگاهش میکردم... یا حرف میزد انگار ماریا رو کنار خودم داشتم... ماریا قول میدم جای تو مراقب لیندا باشم و حواسم بهش باشه مطمئن عشق تو تا ابد توی قلبم میمونه و مطمئن باش پیدات میکنم..اینو بهت قول میدم .. با نفس کم اوردن لیندا یه لیوان آب بهش دادم و به کیوتی دختر خجالتی رو به روم خندیدم
لیندا « اره خلاصه جای تو خالی
کوک « پس بزار منم یه خبر خوب بهت بدم
لیندا « چی؟
کوک « جریان مرگ ماریا رو میدونی دیگه؟
لیندا « آ.. آره
کوک « سو نقش قبر کرده و دیده جنازه ای اونجا نیست... این یعنی ممکنه ماریای من زنده باشه
لیندا « وای جدی میگی؟؟؟؟
کوک « اوهوم... نونا ممکنه قدرت تو و جیهوپ کمکمون کنه
۷۶.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.