تو فقط کنارم باش...
رو تخت کنار جسم سونگمین که بیحال به تاج تخت تکیه داده بود، نشستی و آروم آروم بهش از سوپ توی بشقابی که دستت بود ، میدادی...
روز دوم مریضی سونگمین بود و تب شدیدی داشت و حالش چندان مساعد نبود...البته که دکتر رفته بودین و سر وقت هم بهش قرص هاش رو میدادی تا بلکه بتونه یکم از درد بدنش و گلو دردش کم کنه و بتونه بخوابه...
نفس عمیقی کشیدی و بلاخره قاشق آخر سوپ رو هم طرف لب های سونگمین بردی که اونم با نا رضایتی و بی اشتهایی...قاشق آخر رو هم خورد
+ بهتری ؟
با نگرانی پرسیدی..میشد از قیافه ی بیحال و بی حوصله اش فهمید که حالش چندان خوب نیست و انرژیی نداره اما توی همون حالت برای جواب به سوالت آروم سرش رو تکون داد
+ میخوای بخوابی ؟...یکم استراحت کن باشه؟
دوباره فقط سرش رو تکون داد که از روی تخت بلند شدی و کمکش کردی تا بتونه راحت تر تیکه اش رو از تاج تخت بگیره و دراز بکشه...
بعد از دراز کشیدنش پتو رو روش انداختی و پشقاب خالی از سوپ رو برداشتی تا از اتاق بیرون بری و به سونگمین یک فضای آروم و خلوت برای استراحت بدی که با گرفته شدن دستت توسط دست داغ سونگمین، متوقف شدی...
روتو به سمتش کردی
+ چیزی شده ؟
با چشمای نیمه بازش بهت زل زد و با صدای گرفته ای که خبر از گلو دردش میداد ، لب زد :
_ میشه پیشم بمونی ؟
لبخندی بخاطر کیوت و ناز بودنش زدی و بشقاب رو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشتی
+ البته عزیزم...سعی کن بخوابی...
به سمت تخت رفتی و روی تخت کنار سونگمین دراز کشیدی و بهش اجازه دادی تا سرش رو توی بغلت فرو کنه و ملافه ی سفید رنگ رو کاملا روی بدنش کشیدی...چون میدونستی سردشه و بخاطر سرما خوردگیش لرز شدیدی داره...
دستت رو لای موهاش فرو کردی و آروم آروم موه های قوه ای رنگ و لطیف و ابریشمیش رو نوازش میکردی
+ خوب استراحت کن عزیزم...من کنارت میمونم باشه؟
همینطور که چشماش بسته بود و کم کم داشت بخاطر گیجی و اثر قرص ها به خواب میرفت با صدای ضعیفی لب زد :
_ تو فقط کنارم باش..
کلمات شیرینش ، قلبت رو توی سینه ات شروع به شدید و تند تند تپیدن انداخت..
لبخند زدی و یک بوسه ی کوچیک و آروم روی پیشونیش گذاشتی
+ من همیشه کنارتم سونگمینی
روز دوم مریضی سونگمین بود و تب شدیدی داشت و حالش چندان مساعد نبود...البته که دکتر رفته بودین و سر وقت هم بهش قرص هاش رو میدادی تا بلکه بتونه یکم از درد بدنش و گلو دردش کم کنه و بتونه بخوابه...
نفس عمیقی کشیدی و بلاخره قاشق آخر سوپ رو هم طرف لب های سونگمین بردی که اونم با نا رضایتی و بی اشتهایی...قاشق آخر رو هم خورد
+ بهتری ؟
با نگرانی پرسیدی..میشد از قیافه ی بیحال و بی حوصله اش فهمید که حالش چندان خوب نیست و انرژیی نداره اما توی همون حالت برای جواب به سوالت آروم سرش رو تکون داد
+ میخوای بخوابی ؟...یکم استراحت کن باشه؟
دوباره فقط سرش رو تکون داد که از روی تخت بلند شدی و کمکش کردی تا بتونه راحت تر تیکه اش رو از تاج تخت بگیره و دراز بکشه...
بعد از دراز کشیدنش پتو رو روش انداختی و پشقاب خالی از سوپ رو برداشتی تا از اتاق بیرون بری و به سونگمین یک فضای آروم و خلوت برای استراحت بدی که با گرفته شدن دستت توسط دست داغ سونگمین، متوقف شدی...
روتو به سمتش کردی
+ چیزی شده ؟
با چشمای نیمه بازش بهت زل زد و با صدای گرفته ای که خبر از گلو دردش میداد ، لب زد :
_ میشه پیشم بمونی ؟
لبخندی بخاطر کیوت و ناز بودنش زدی و بشقاب رو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشتی
+ البته عزیزم...سعی کن بخوابی...
به سمت تخت رفتی و روی تخت کنار سونگمین دراز کشیدی و بهش اجازه دادی تا سرش رو توی بغلت فرو کنه و ملافه ی سفید رنگ رو کاملا روی بدنش کشیدی...چون میدونستی سردشه و بخاطر سرما خوردگیش لرز شدیدی داره...
دستت رو لای موهاش فرو کردی و آروم آروم موه های قوه ای رنگ و لطیف و ابریشمیش رو نوازش میکردی
+ خوب استراحت کن عزیزم...من کنارت میمونم باشه؟
همینطور که چشماش بسته بود و کم کم داشت بخاطر گیجی و اثر قرص ها به خواب میرفت با صدای ضعیفی لب زد :
_ تو فقط کنارم باش..
کلمات شیرینش ، قلبت رو توی سینه ات شروع به شدید و تند تند تپیدن انداخت..
لبخند زدی و یک بوسه ی کوچیک و آروم روی پیشونیش گذاشتی
+ من همیشه کنارتم سونگمینی
۱۶.۳k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.