p32
+نه...انگار یادت رفته که کی خانواده نانسی رو کشته؟یا یادآوری کنم؟
________________________
چانهی:خفه شو بروووووو
+پس بهتره با نانسی خداحافظی کنی..بای
همینو گفتم یه گلوله به پاش زدم و سریع از خونه زدم بیرون داخل حیاط رفتم پیش نانسی
+نانسی زود باش بریم
نانسی:کجا؟
+الان نمیشه گفت بدوووو
مینهو:چیزی شده؟
+نانسی رو با خودم میبرمش کره...لطفا بهمون کمک کنه الان آدماش میرسن
مینهو:چرا که نه...سوارشین
سوار ماشین شدیم و به سمت خونم حرکت کردیم قبل اینکه برسیم به جونگ کوک زنگ زدم بعد چهار بوق برداشت
+زود باش آماده باش بلیط هارو هم از خونه بردار داریم میایم بریم
&اوکی ولی در کلیده
+خودم میام بازش میکنم
(شاید با خودتون بگین جونگ کوک چش شده بود جونگ کوک توی کافه بود لوهان قبل اینکه جی هی رو پیدا کنه جونگ کوک رو پیدا کرده بود نمیخواست جونگ کوک لوهان رو ببینه بخاطر همین به دستیارش گفته بود آب پرتقال بده که داخلش یه چیزی ریخته بود الانم حالش بهتره جی هی هم که میدونست میتونه کارشو عملی کنه سه تا بلیط خرید یکی خودش یکی کوکی یکیشم نانسی بعد برن کره جونگ کوکم الان حالش سر حاله و چمدونشونم از قبل آماده بوده)
نزدیک خونه بودیم وقتی رسیدیم رفتم و درو واسش باز کردم چمدونارو از دستش گرفتم و مینهو پشت صندوقو باز کرد و وسایلارو گذاشت داخلش و سوار ماشین شدیم
&سلام بچه ها تبریک میگم
+سلام..
رو به نانسی کرد
&حالت خوبه؟
نانسی:اوهوم..تو خوبی؟
&خوبم...مینهو توهم میای؟
مینهو:نه...ولی دلم براتون تنگ میشه
نانسی:منم
&منم
مینهو:تو چی جی هی؟
+هوم؟
مینهو:تو دلت واسم تنگ نمیشه؟
+منم دلم برات تنگ میشه
بعد ۴۰ دیقه به فرودگاه رسیدیم هممون پیاده شدیم ده دیقه بعد سوار هواپیما میشدیم همه رفتن داخل هواپیما یه نگاه به مینهو که دستاشو توی جیبش گذاشته بود و بهمون نگاه میکرد کردم...
+بابت همه چی ازت ممنونم...هیچوقت کاری که کردی رو فراموش نمیکنم...مواظب خودت باش و قول بده به چانهی نگی که بهمون کمک کردی
مینهو:قول میدم....جی هی....مواظب خودت...باش
+اوهوم
خواست بغلم کنه یه لحظه تعجب کردم وقتی فهمید نمیخوام بغلش کنم رفت کنار
مینهو:ببخشید
+بیا ببینم
محکم بغلش کردم اونم متقابل بغلم کرد
+خیله خوب دیگه لوس بازی بسه....بای بای
مینهو:بای
سوار هواپیما شدم دنبال جونگ کوک و نانسی میگشتم که پیداشون کردم جونگ کوک داشت به نانسی کمک میکرد که چمدونشو بزاره اون بالا....بعدش اومد کنارم نشست
&چیشده اینطوری بهمون نگاه میکنی؟
+هیچی...خیلی بهم میاین
&اون از من یه سال بزرگتره....من از...هیچی ولش کن
+از چی؟
&چشاتو ببند بخواب
+بعدا میفهمم
به ساعت نگاه کردم(۸:۴۰) بود چشامو بستم و به خواب فرو رفتم
(ساعت ۱۲:۰۰)با صدای خلبان چشامو باز کردم هواپیما داشت فرود میومد
وقتی وایستاد بلند شدیم و با چمدونا به سمت بیرون حرکت کردیم
+آخيش بلاخره به کشور خودم برگشتم
به نانسی نگاه کردم داشت به اینور اونور نگاه میکرد
+نانسی چیزی شده؟
نانسی:نه...فقط...من کجا بمونم؟
+چند روزه یه خونه هست که میخوام بخرم امروز میرم ببینمش بعد معامله میکنیم میخریم باهم اونجا زندگی میکنیم.
نانسی:اوک
&به کسی سر نمیزنی؟
+چرا امروز میخوام برم پیش مامان بابام یه سری بزنم بعدش پیش خاله برم
&میخوای ببرمت؟
+نه. بیاین فعلا ببرمتون خونمون
یه تاکسی گرفتیم به خونه رسیدیم بادیگاردا وقتی منو دیدن اول با تعجب و بعد تعظیم کردن و درو باز کردن رفتم داخل حیاط اول به خونه نگاهی کروم همون بود در زدم یه زن مسنی درو باز کرد
+سلام
خانم:سلام...عاممم ...قیافتون آشنا میزنه...
+من شیم جی هی هستم
خانم:اوه شما دختر خانم کیم سه هون هستین؟
+بله...شما؟
خانم:من خدمتکار جدید اینجا هستم جانگ جه هین
+خوشبختم راستش دوستام میخوان اینجا بمونن
جه هین:بله بفرمایید داخل
+من میرم فقط مینا کجاس؟
جه هین:مینا؟
+بله مینا
جه هین:عاممم همون دختره که با جیمین دوسته؟
با خودم گفتم شاید اشتباهی فکر کرده
+عاممم ولش کن فقط سویچ ماشین رو بردارم
جه هین:بله الان میارم
سویچو اورد واسم
+ممنون...بچه ها برین داخل
نانسی:بای
&خدافظ..مواظب خودت باش
+باش..بای
رفتم داخل پارکینگ دلم واسه ماشینم تنگ شده بود سوار ماشین شدم و رفتم به سمت
________________________
چانهی:خفه شو بروووووو
+پس بهتره با نانسی خداحافظی کنی..بای
همینو گفتم یه گلوله به پاش زدم و سریع از خونه زدم بیرون داخل حیاط رفتم پیش نانسی
+نانسی زود باش بریم
نانسی:کجا؟
+الان نمیشه گفت بدوووو
مینهو:چیزی شده؟
+نانسی رو با خودم میبرمش کره...لطفا بهمون کمک کنه الان آدماش میرسن
مینهو:چرا که نه...سوارشین
سوار ماشین شدیم و به سمت خونم حرکت کردیم قبل اینکه برسیم به جونگ کوک زنگ زدم بعد چهار بوق برداشت
+زود باش آماده باش بلیط هارو هم از خونه بردار داریم میایم بریم
&اوکی ولی در کلیده
+خودم میام بازش میکنم
(شاید با خودتون بگین جونگ کوک چش شده بود جونگ کوک توی کافه بود لوهان قبل اینکه جی هی رو پیدا کنه جونگ کوک رو پیدا کرده بود نمیخواست جونگ کوک لوهان رو ببینه بخاطر همین به دستیارش گفته بود آب پرتقال بده که داخلش یه چیزی ریخته بود الانم حالش بهتره جی هی هم که میدونست میتونه کارشو عملی کنه سه تا بلیط خرید یکی خودش یکی کوکی یکیشم نانسی بعد برن کره جونگ کوکم الان حالش سر حاله و چمدونشونم از قبل آماده بوده)
نزدیک خونه بودیم وقتی رسیدیم رفتم و درو واسش باز کردم چمدونارو از دستش گرفتم و مینهو پشت صندوقو باز کرد و وسایلارو گذاشت داخلش و سوار ماشین شدیم
&سلام بچه ها تبریک میگم
+سلام..
رو به نانسی کرد
&حالت خوبه؟
نانسی:اوهوم..تو خوبی؟
&خوبم...مینهو توهم میای؟
مینهو:نه...ولی دلم براتون تنگ میشه
نانسی:منم
&منم
مینهو:تو چی جی هی؟
+هوم؟
مینهو:تو دلت واسم تنگ نمیشه؟
+منم دلم برات تنگ میشه
بعد ۴۰ دیقه به فرودگاه رسیدیم هممون پیاده شدیم ده دیقه بعد سوار هواپیما میشدیم همه رفتن داخل هواپیما یه نگاه به مینهو که دستاشو توی جیبش گذاشته بود و بهمون نگاه میکرد کردم...
+بابت همه چی ازت ممنونم...هیچوقت کاری که کردی رو فراموش نمیکنم...مواظب خودت باش و قول بده به چانهی نگی که بهمون کمک کردی
مینهو:قول میدم....جی هی....مواظب خودت...باش
+اوهوم
خواست بغلم کنه یه لحظه تعجب کردم وقتی فهمید نمیخوام بغلش کنم رفت کنار
مینهو:ببخشید
+بیا ببینم
محکم بغلش کردم اونم متقابل بغلم کرد
+خیله خوب دیگه لوس بازی بسه....بای بای
مینهو:بای
سوار هواپیما شدم دنبال جونگ کوک و نانسی میگشتم که پیداشون کردم جونگ کوک داشت به نانسی کمک میکرد که چمدونشو بزاره اون بالا....بعدش اومد کنارم نشست
&چیشده اینطوری بهمون نگاه میکنی؟
+هیچی...خیلی بهم میاین
&اون از من یه سال بزرگتره....من از...هیچی ولش کن
+از چی؟
&چشاتو ببند بخواب
+بعدا میفهمم
به ساعت نگاه کردم(۸:۴۰) بود چشامو بستم و به خواب فرو رفتم
(ساعت ۱۲:۰۰)با صدای خلبان چشامو باز کردم هواپیما داشت فرود میومد
وقتی وایستاد بلند شدیم و با چمدونا به سمت بیرون حرکت کردیم
+آخيش بلاخره به کشور خودم برگشتم
به نانسی نگاه کردم داشت به اینور اونور نگاه میکرد
+نانسی چیزی شده؟
نانسی:نه...فقط...من کجا بمونم؟
+چند روزه یه خونه هست که میخوام بخرم امروز میرم ببینمش بعد معامله میکنیم میخریم باهم اونجا زندگی میکنیم.
نانسی:اوک
&به کسی سر نمیزنی؟
+چرا امروز میخوام برم پیش مامان بابام یه سری بزنم بعدش پیش خاله برم
&میخوای ببرمت؟
+نه. بیاین فعلا ببرمتون خونمون
یه تاکسی گرفتیم به خونه رسیدیم بادیگاردا وقتی منو دیدن اول با تعجب و بعد تعظیم کردن و درو باز کردن رفتم داخل حیاط اول به خونه نگاهی کروم همون بود در زدم یه زن مسنی درو باز کرد
+سلام
خانم:سلام...عاممم ...قیافتون آشنا میزنه...
+من شیم جی هی هستم
خانم:اوه شما دختر خانم کیم سه هون هستین؟
+بله...شما؟
خانم:من خدمتکار جدید اینجا هستم جانگ جه هین
+خوشبختم راستش دوستام میخوان اینجا بمونن
جه هین:بله بفرمایید داخل
+من میرم فقط مینا کجاس؟
جه هین:مینا؟
+بله مینا
جه هین:عاممم همون دختره که با جیمین دوسته؟
با خودم گفتم شاید اشتباهی فکر کرده
+عاممم ولش کن فقط سویچ ماشین رو بردارم
جه هین:بله الان میارم
سویچو اورد واسم
+ممنون...بچه ها برین داخل
نانسی:بای
&خدافظ..مواظب خودت باش
+باش..بای
رفتم داخل پارکینگ دلم واسه ماشینم تنگ شده بود سوار ماشین شدم و رفتم به سمت
۲۷.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.