▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
#𝐩𝐚𝐫𝐭_۱۰
#اسیر_دزد_دریایی
نشستم و دیانا دهن باز کرد سوال بپرسه که مادرش گفت :
- شکار عصرانه با امیر خوب بود؟!
- بله بانو؛
- خوشحالم که اوقات خوشی داشتین ؛ در آمریکا شما عصر ها چه فعالیتی دارین؟!
- تفریحات ما یکم متفاوته ، اما مسلما ما هم گاهی شکار میریم..
- متفاوت از چه نظر؟!
دیانا کلافه تکیه داد به صندلیش؛
از این حرکتش لبخند زدم اما سریع لبخندمو پنهان کردم و گفتم :
- ما عصر ها معمولا با ورزش و شب ها هم با بازی های کازینو سرگرم میشیم..
- جالبه... ریتم زندگی آمریکایی با ما کاملا متفاوته..
- بله..
- خانم های شما چطور؟ اونا هم متفاوت از ما وقت میگذرونن؟!
اینبار دیانا چشم چرخوند و روبه من با تاسف سر تکون داد..
واقعا سخت بود جلو خنده خودمو بگیرم و محترمانه جواب بدم..
برای اینکه نخندم به زمین خیره شدم و گفتم :
- نه خیلی ، تقریبا یکسانه..فقط با تجملات کمتر..
انگار مادر دیانا بیشتر از اون سوال داشت؛
- جالبه ، یعنی شما میگین یک کنتشس با لباس خدمتکاری به مهمانی چای میره ؟!
از این تفکر مادر دیانا دیگه نتونستم نخندم..
صدای خندم بلند شد..
همه متعجب به ما نگاه کردن که دیانا گفت :
- نه مادر مسلما نه ، یعنی اونا با لباس های عادی دور هم جمع میشن و صحبت میکنن..به جای مهمونی چای و تشریفات مخصوص اون..
- اوه..چه کسل کننده..
دیانا دستشو جلوی لبش گرفتو خندید..
بالاخره مادرش بلند شد و گفت :
- دوست داشتم یه سفر به آمریکا بیام اما فکر نکنم از این سبک زندگی خوشم بیاد..
منتظر جواب من نموند و رفت به سمت نامزد امیر..
برگشتم سمت دیانا..؛
...
خب خب حالا بمونید تو خماری😔😂
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
#𝐩𝐚𝐫𝐭_۱۰
#اسیر_دزد_دریایی
نشستم و دیانا دهن باز کرد سوال بپرسه که مادرش گفت :
- شکار عصرانه با امیر خوب بود؟!
- بله بانو؛
- خوشحالم که اوقات خوشی داشتین ؛ در آمریکا شما عصر ها چه فعالیتی دارین؟!
- تفریحات ما یکم متفاوته ، اما مسلما ما هم گاهی شکار میریم..
- متفاوت از چه نظر؟!
دیانا کلافه تکیه داد به صندلیش؛
از این حرکتش لبخند زدم اما سریع لبخندمو پنهان کردم و گفتم :
- ما عصر ها معمولا با ورزش و شب ها هم با بازی های کازینو سرگرم میشیم..
- جالبه... ریتم زندگی آمریکایی با ما کاملا متفاوته..
- بله..
- خانم های شما چطور؟ اونا هم متفاوت از ما وقت میگذرونن؟!
اینبار دیانا چشم چرخوند و روبه من با تاسف سر تکون داد..
واقعا سخت بود جلو خنده خودمو بگیرم و محترمانه جواب بدم..
برای اینکه نخندم به زمین خیره شدم و گفتم :
- نه خیلی ، تقریبا یکسانه..فقط با تجملات کمتر..
انگار مادر دیانا بیشتر از اون سوال داشت؛
- جالبه ، یعنی شما میگین یک کنتشس با لباس خدمتکاری به مهمانی چای میره ؟!
از این تفکر مادر دیانا دیگه نتونستم نخندم..
صدای خندم بلند شد..
همه متعجب به ما نگاه کردن که دیانا گفت :
- نه مادر مسلما نه ، یعنی اونا با لباس های عادی دور هم جمع میشن و صحبت میکنن..به جای مهمونی چای و تشریفات مخصوص اون..
- اوه..چه کسل کننده..
دیانا دستشو جلوی لبش گرفتو خندید..
بالاخره مادرش بلند شد و گفت :
- دوست داشتم یه سفر به آمریکا بیام اما فکر نکنم از این سبک زندگی خوشم بیاد..
منتظر جواب من نموند و رفت به سمت نامزد امیر..
برگشتم سمت دیانا..؛
...
خب خب حالا بمونید تو خماری😔😂
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
۹.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.