فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P36
هیناه
بالاخره رسیدیم بیش از حد انتظارم شلوغ بود ، وارد که شدیم هرکسی مشغول حرف زدن با کسایی بود که دوره میزشون هستن ، یتسه که همون اول کاری ولم کرد رفت پیشِ کوک ، اینجا هم کسیو نمیشناختم اما با این حال رفتم سره یه میزه خالی به اطراف خیره شدم
_زیبا تر شدین خانم مین
با صداش برگشتم سمتشو با دیدن جین خوشحال شدم از اینکه از تنهایی در اومدم
سرمو کمی خم کردمو تشکر کردم
_ممنون..توام خوشتیپ شدی
لبه کتش رو گرفت و با لحن خاصی گفت : نبودم ؟!
لبخنده کمرنگی زدمو گفتم : بودی ؟
خندید و گفت : سر به سرم میزاری ؟
لبخندم ایندفعه بیشتر شد و گفتم : دقیقا
مردی اومد سره میزو با جین سلام و احوالپرسی کرد و وقتی نگاهش به من افتاد با تعجب گفت : ایشون کی هستن
جین منو معرفی کرد و مرده هم با روی خوش استقبال کرد
هر از گاهی تهیونگو دید میزدم که مشغول مهمونا بود
داشتم با چشمام دنبالش میکردم و نگاش میکردم
_هیناه
_بله ؟
_یه چیزی بپرسم صادقانه جوابمو میدی ؟
منتظر به جین خیره شدمو گفتم : آره حتماً بپرس
بعد از ثانیه ای مکث گفت : چیزی بین تو تهیونگ هست ؟
به شدت جا خوردم از این سوال یهوییش
_چرا همچین سوالی پرسیدی ؟
_جوابم ؟
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم : نه
_ناراحت که نشدی ؟ من متاس
_نشدم یه سوال ساده بود..من برم یکم دورو اطرافو ببینم
ازش دور شدمو وارده محوطه بیرونی ساختمون شدم ، سوال بد و تاثیر گذاری نپرسیده بود اما حالم گرفته شد ، هنوز مهمونا درحال اومدن بودن...
_میدرخشی امشب ستاره
با شنیدن صداش مظطرب برگشتم سمتش
_چان سو ؟!
از سر تا پام نگاهی کرد و گفت : خانم رییس ؟
خنده بلندی کرد و گفت: تعجب کردی عزیزم ؟
دستشو روی گونم کشید و گفت : از این به بعد بیشتر همو میبینیم
خودمو عقب کشیدمو گفتم : چرا اونوقت ؟ چرا باید قیافه حال به هم زنتو ببینم ؟
_به عنوان شریک کاری
شریک کاری ؟! چطور ممکن بود
_برو بابا
خواستم از کنارش رد بشم که از بازوم گرفت و به دیوار چسبوندم پاهامو بین پاهاش چفت کرد و کنار گوشم لب زد : بهت گفته بودم باید باهم حرف بزنیم
خودمو کشیدم به سمت مخالفشو گفتم : من باهات حرفی ندارم
دستامو تو مشتش گرفتو گفت : ولی من دارم ستاره
ستاره..اسمی بود که اون واسم گذاشته بود
بالاخره رسیدیم بیش از حد انتظارم شلوغ بود ، وارد که شدیم هرکسی مشغول حرف زدن با کسایی بود که دوره میزشون هستن ، یتسه که همون اول کاری ولم کرد رفت پیشِ کوک ، اینجا هم کسیو نمیشناختم اما با این حال رفتم سره یه میزه خالی به اطراف خیره شدم
_زیبا تر شدین خانم مین
با صداش برگشتم سمتشو با دیدن جین خوشحال شدم از اینکه از تنهایی در اومدم
سرمو کمی خم کردمو تشکر کردم
_ممنون..توام خوشتیپ شدی
لبه کتش رو گرفت و با لحن خاصی گفت : نبودم ؟!
لبخنده کمرنگی زدمو گفتم : بودی ؟
خندید و گفت : سر به سرم میزاری ؟
لبخندم ایندفعه بیشتر شد و گفتم : دقیقا
مردی اومد سره میزو با جین سلام و احوالپرسی کرد و وقتی نگاهش به من افتاد با تعجب گفت : ایشون کی هستن
جین منو معرفی کرد و مرده هم با روی خوش استقبال کرد
هر از گاهی تهیونگو دید میزدم که مشغول مهمونا بود
داشتم با چشمام دنبالش میکردم و نگاش میکردم
_هیناه
_بله ؟
_یه چیزی بپرسم صادقانه جوابمو میدی ؟
منتظر به جین خیره شدمو گفتم : آره حتماً بپرس
بعد از ثانیه ای مکث گفت : چیزی بین تو تهیونگ هست ؟
به شدت جا خوردم از این سوال یهوییش
_چرا همچین سوالی پرسیدی ؟
_جوابم ؟
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم : نه
_ناراحت که نشدی ؟ من متاس
_نشدم یه سوال ساده بود..من برم یکم دورو اطرافو ببینم
ازش دور شدمو وارده محوطه بیرونی ساختمون شدم ، سوال بد و تاثیر گذاری نپرسیده بود اما حالم گرفته شد ، هنوز مهمونا درحال اومدن بودن...
_میدرخشی امشب ستاره
با شنیدن صداش مظطرب برگشتم سمتش
_چان سو ؟!
از سر تا پام نگاهی کرد و گفت : خانم رییس ؟
خنده بلندی کرد و گفت: تعجب کردی عزیزم ؟
دستشو روی گونم کشید و گفت : از این به بعد بیشتر همو میبینیم
خودمو عقب کشیدمو گفتم : چرا اونوقت ؟ چرا باید قیافه حال به هم زنتو ببینم ؟
_به عنوان شریک کاری
شریک کاری ؟! چطور ممکن بود
_برو بابا
خواستم از کنارش رد بشم که از بازوم گرفت و به دیوار چسبوندم پاهامو بین پاهاش چفت کرد و کنار گوشم لب زد : بهت گفته بودم باید باهم حرف بزنیم
خودمو کشیدم به سمت مخالفشو گفتم : من باهات حرفی ندارم
دستامو تو مشتش گرفتو گفت : ولی من دارم ستاره
ستاره..اسمی بود که اون واسم گذاشته بود
۸.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.