آلفاوامگا
#آلفاوامگا
#part3
جی ووک:نمیشه
رز:چرا پدر من که به سن ۲۰ سالگی رسیدم چرا نمیشه
جی ووک:ازم میخوای تنهایی بفرستمت عمرا
سول:بابا پس قولی که مامان ازم گرفت چی
جی ووک:دخترم یه بار بهت گفتم امکان نداره بزارم خطرناکه تو منطقه دور افتادس
رز:شما فکر میکنید من هنوز بچه ام و بزرگ نشدم ولی من میخوام فولود مامان رو پیدا کنم و پیدا میکنم خودتونم میدونید انجامش میدم
رز از جاش بلند شد
جی ووک:رز
سول:من به اونجا میرم بابا
جی ووک:تو هیچ وقت رو حرف من حرف نزدی
رز:نزدم و نمیزنم ولی من به مامان قول دادم و میرم
و بعد از اونجا رفت بدون توجه به صدا زدنایه پدرش رفت از قصر بیرون تو جنگلا قدم زد تبدیل به گرگ شد یه گرگ بامزه و سفید شروع کرد به دوییدن تو جنگلایه با برف پوشیده که چشمش به یه پروانه آبی خورد که نور میزد اونم که عاشق پروانه دنبال پروانه کرد و سعی میکرد بگیرتش نمیدونست کجا میره فقط دلش اون پروانه قشنگ رو میخواست که چیزی از بغل محکم بهش برخورد کرد و روش افتاد با دیدن گرگ سیاه با یه حرکت پرتش کرد اونور و مقابل هم جبهه گرفتن که هردو سیخ وایستادن به هم دیگه با تعجب نگاه کردن که اون گرگ سیاه به آدم تغییر کرد با اینکه از گرگیش در اومده بود اما انگار هنوز هم همون گرگ بود خودش هم تغییر نداد
؟...اینجا تو منطقه ما چیکار میکنی؟
یه لحظه ترسید منطقه اونا انقدر از خونه دور شده بود پس بیخیال شد و خودشو تغییر داد کوک که تا الان فکر میکرد اون یه گرگ عادیه بعد از اون چهرش متعجب شد
رز:من دنبال اون پروانه اومدم نمیدونستم میام اینجا
کوک:هواست کجاست؟چجوری میخوای برگردی تو این شرایط؟
رز اون طرف رو نگاه کرد داشت طوفان میومد و جنگلم وسیع بود سول عادی جلوه داد خندید
رز:نه بابا میتونم برگردم
رز چشمش خورد به سیبه تو دسته پسر لبش و لیس زد کوک که متوجه شد سیب رو قایم کرد پشتش
کوک:فکرشم نکن
رز نزدیک کوک شد
رز:نه بابا ماله خودت من اصلا سیب دوست ندارم میخوام بدونم با چه آقا محترمی آشنا شدم
کوک:قرار نیست آشنایتی داشته باشیم
رز:بیخیال برج زهرمار نباش
کوک:من جونگ کوکم
رز:منم رزم
رز تو یه حرکت سیب رو از دست کوک گرفت اما از یقه رز گرفت گیرش انداخت
#part3
جی ووک:نمیشه
رز:چرا پدر من که به سن ۲۰ سالگی رسیدم چرا نمیشه
جی ووک:ازم میخوای تنهایی بفرستمت عمرا
سول:بابا پس قولی که مامان ازم گرفت چی
جی ووک:دخترم یه بار بهت گفتم امکان نداره بزارم خطرناکه تو منطقه دور افتادس
رز:شما فکر میکنید من هنوز بچه ام و بزرگ نشدم ولی من میخوام فولود مامان رو پیدا کنم و پیدا میکنم خودتونم میدونید انجامش میدم
رز از جاش بلند شد
جی ووک:رز
سول:من به اونجا میرم بابا
جی ووک:تو هیچ وقت رو حرف من حرف نزدی
رز:نزدم و نمیزنم ولی من به مامان قول دادم و میرم
و بعد از اونجا رفت بدون توجه به صدا زدنایه پدرش رفت از قصر بیرون تو جنگلا قدم زد تبدیل به گرگ شد یه گرگ بامزه و سفید شروع کرد به دوییدن تو جنگلایه با برف پوشیده که چشمش به یه پروانه آبی خورد که نور میزد اونم که عاشق پروانه دنبال پروانه کرد و سعی میکرد بگیرتش نمیدونست کجا میره فقط دلش اون پروانه قشنگ رو میخواست که چیزی از بغل محکم بهش برخورد کرد و روش افتاد با دیدن گرگ سیاه با یه حرکت پرتش کرد اونور و مقابل هم جبهه گرفتن که هردو سیخ وایستادن به هم دیگه با تعجب نگاه کردن که اون گرگ سیاه به آدم تغییر کرد با اینکه از گرگیش در اومده بود اما انگار هنوز هم همون گرگ بود خودش هم تغییر نداد
؟...اینجا تو منطقه ما چیکار میکنی؟
یه لحظه ترسید منطقه اونا انقدر از خونه دور شده بود پس بیخیال شد و خودشو تغییر داد کوک که تا الان فکر میکرد اون یه گرگ عادیه بعد از اون چهرش متعجب شد
رز:من دنبال اون پروانه اومدم نمیدونستم میام اینجا
کوک:هواست کجاست؟چجوری میخوای برگردی تو این شرایط؟
رز اون طرف رو نگاه کرد داشت طوفان میومد و جنگلم وسیع بود سول عادی جلوه داد خندید
رز:نه بابا میتونم برگردم
رز چشمش خورد به سیبه تو دسته پسر لبش و لیس زد کوک که متوجه شد سیب رو قایم کرد پشتش
کوک:فکرشم نکن
رز نزدیک کوک شد
رز:نه بابا ماله خودت من اصلا سیب دوست ندارم میخوام بدونم با چه آقا محترمی آشنا شدم
کوک:قرار نیست آشنایتی داشته باشیم
رز:بیخیال برج زهرمار نباش
کوک:من جونگ کوکم
رز:منم رزم
رز تو یه حرکت سیب رو از دست کوک گرفت اما از یقه رز گرفت گیرش انداخت
۸.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.