مدرسه دوست داشتنی من پارت 3
+داشتم میرفتم که یکی صدام زد خدایا کسی منو که تو این مدرسه نمیشناسه پس کی دستمو کشید برگشتم سمتش که دیدم هوسوکه🥹 ( خدای مننننن داداش هوسوک نمی دونی چقد دلم برات تنگ شده بود تو کجا اینجا کجا)
هوسوک : خوبیییی جه یونا یادی از ما نمی کنی نه تکسی نه چیزی به کل ما رو فراموش کردی
+ اوممم نه نه اشتباه نکن این چند وقت درگیر درسام بودم دیگه کلا نتونستم کاری کنم بعدشم که رسید به اسباب کشی و امدیم سئول راستی حتما با مامان و بابا میایم به عمو جانگ سر می زنیما
هوسوک :حتما بیاین مامانم و بابا بفهمن اومدین خیلی خوش حال میشن
جولیا : یااااا جه یونا دیر مون شدا
+ باشه باشه الان میاممم ( رفتم جلو و هوسوک و بعد از مدتها بغل کردم و همراه بچه ها رفتم سر کلاس)
سویا:خب بگو ببینم این کی بود؟
+ خب درواقع پسر دوست بابام بود تو یه جا باهم کار می کنن دوستای قدیمین ماهم باهم دوستیم
مین جی: نگاهش مث یه دوست نبودا
+ایش توهم نه اون دوست دختر داره
این زنگ تاریخ داشتیم واي خیلی خسته کننده بود لعنت بهش می خواد جلسهه بعد امتحان بگیرهههههه قراره به فاکککککک برم تو حال هوای خودم بودم که استاد یه سوال از بچه ها پرسید اون نامجون بود می خواست جواب بده فاکککک چرا صداش انقد خوبههههه صندلی ردیف کنار ما یه ردیف جلو تر نشسته بود همین طور که نگاش می کردم یهو سویا بهم دست زد برگشتم سمتش بهش گفتم چشه
سویا : استاد داره نگات می کنه حواست جمع کن
معلم : خانم لی حواستون اینجاست ؟ یا جای دیگه یا اینکه بجای که به من نگاه کنید داشتید کیم نامجونو دید میزدید
+ فاککک ضائع شدم ( نه نه استاد فقط داشتم بیرون رو نگاه می کردم)
* تازه وارده استاد هنوز به قیافه های جذاب مدرسه عادت نکرده
+ اینو که گفت همه زدن زیر خنده و من لعنتی به خودم فرستادم
ببخشید کم شد این روزا در گیر درسم نمی تونم خیلی بنویسم هم خسته ایشلا پارت بعد جبران میشه 🥺🥺🥺🥺
هوسوک : خوبیییی جه یونا یادی از ما نمی کنی نه تکسی نه چیزی به کل ما رو فراموش کردی
+ اوممم نه نه اشتباه نکن این چند وقت درگیر درسام بودم دیگه کلا نتونستم کاری کنم بعدشم که رسید به اسباب کشی و امدیم سئول راستی حتما با مامان و بابا میایم به عمو جانگ سر می زنیما
هوسوک :حتما بیاین مامانم و بابا بفهمن اومدین خیلی خوش حال میشن
جولیا : یااااا جه یونا دیر مون شدا
+ باشه باشه الان میاممم ( رفتم جلو و هوسوک و بعد از مدتها بغل کردم و همراه بچه ها رفتم سر کلاس)
سویا:خب بگو ببینم این کی بود؟
+ خب درواقع پسر دوست بابام بود تو یه جا باهم کار می کنن دوستای قدیمین ماهم باهم دوستیم
مین جی: نگاهش مث یه دوست نبودا
+ایش توهم نه اون دوست دختر داره
این زنگ تاریخ داشتیم واي خیلی خسته کننده بود لعنت بهش می خواد جلسهه بعد امتحان بگیرهههههه قراره به فاکککککک برم تو حال هوای خودم بودم که استاد یه سوال از بچه ها پرسید اون نامجون بود می خواست جواب بده فاکککک چرا صداش انقد خوبههههه صندلی ردیف کنار ما یه ردیف جلو تر نشسته بود همین طور که نگاش می کردم یهو سویا بهم دست زد برگشتم سمتش بهش گفتم چشه
سویا : استاد داره نگات می کنه حواست جمع کن
معلم : خانم لی حواستون اینجاست ؟ یا جای دیگه یا اینکه بجای که به من نگاه کنید داشتید کیم نامجونو دید میزدید
+ فاککک ضائع شدم ( نه نه استاد فقط داشتم بیرون رو نگاه می کردم)
* تازه وارده استاد هنوز به قیافه های جذاب مدرسه عادت نکرده
+ اینو که گفت همه زدن زیر خنده و من لعنتی به خودم فرستادم
ببخشید کم شد این روزا در گیر درسم نمی تونم خیلی بنویسم هم خسته ایشلا پارت بعد جبران میشه 🥺🥺🥺🥺
۵۵.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.