عمارت خونین(24)🖤
بچه ها مرسی از حمایتتاتون ولی دیگه بعدی ۲۰ تا لایک بخوره تا بزارم کامنتاتون واقعا بهم انرژی میده مرسی
جونگکوک: باید بخوری
ا٫ت:ن نه نم نمیخورم
از زبون ا٫ت:
دیدم باز سرشا اورد جلوتر خیلی نزدیک شده بودیم
وبا خونسردی باز گفت: میخوری
ا٫ت:چرا ولم نمیکنی؟اصلا تو چت شده؟
جونگکوک: میخوری
,نفسای داغش همینطور میخورد به پوستم وباعث میشد مویرگ های زیر پوستم به حرکت در بیاند عطر تلخش جوری بود که هم بهم ارامش میداد هم میترسوندم
دیدم اروم رفتم عقب ویک سرفه ای کرد وگفت:بخور
من همینطور مات ومات نگاهش میکردم انگار دلم نمیخواست بره عقب انگار خودم بیشتر دوست داشتم نزدیکم بود
ولی مگه میشد؟اون همین چند روز پیش اسلحه را گذاشته بود روی سر من
اون از من متنفره وفقط به خاطر اینکه براش کار اضافی درست نکنم داره اینکارا میکنه ولی. وقعی نزدکیم بود یک ارامش همراه با ترسی داشتم که ارامشش را خیلی دوست داشتم توی این فکرا بودم واصلا حواسم به اطراف نبود که دوباره به صداش به خودم اومدم
جونگکوک: اه میدونی اصلااا برا کسی واینمیسم بگم بخور بخور یک اسلحه معمولا میزارم رو سرش ووادارش میکنم تا بخوره این همه صبرم از کجا اومده به نظرت؟
ا٫ت:چ چی ا اسلحه؟🥺
جونگکوک:
باعث شد از ترسی که به خاطر یک حرفم تمام بدنشا گرفت ولرزی که توی صداش اومد خندم بگیره شروع کردم به خندیدن
جونگکوک:ترسیدی؟😂
ا٫ت:معلومه چتههه؟(با صدای بلند)
از زبون ا٫ت:
خودمم نمیدونم چی شده بود که هم اون به من نزدیک تر شده بودهم من باعث شد به خاطر عصبانیتم با داد بگم حرفما که دیدم یک دفعه اخماش چهره ی خندونش را گرفت تاحالا خندش را ندیده بودم ولس وثتی میخندید اصلا ازش نمیترسیدم وبه سمتم حرکت کرد وگفت: مگه نگفتم نباید داد بزنی خوشم نمیاد؟
ا٫ت:ب. باشه باشه دیگه داد نیمزنم غذا مم میخورم
جونگکوک:خوبه دختر جون فکر کنم سر عقل اومدی😏
ا٫ت:روانییی اصلا نمیشه پیش بینیت کرد حداقل قبلا همش روانی بودی الانت را چیکار کنم که یک دقعه خوبی یک دیقه روانی(زبر زبون)
جونگکوک:چیزی گفتی؟
ا٫ت:نه مگخ باید چیزی بگم؟؟
جونگکوک:خوبه
از زبان جونگکوک.
نمیدونم دیگه باید چیکار کنم حرفا وکارایی که میکردم دست خودم نبود من هیچ موقع به خودم اجازه نمیدادم پیش دشمنم بخندم یا چیزای دیگه ولی پیش ا٫ت خندم گرفت راحت حرف زدم واین اصلا نشونه خوبی نبود تند تند با عصبانیت داشت غذاشا میخورد که باعث شد باز یکم خندم بگیره که یک دفعه گوشیم زنگ خورد
گوشیما از جیب شلوارم در اوردم
جونگکوک:الو
....:حواست باشه به دختری که عاشقی میدونم عاشق دختره ی وکیل شدی
جونگکوک:تو چی میگی عوضی(با داد)😡
....: میخواستم بگم همینطور که جکسون را کشتم عشقت هم به زودی میمیره
جونگکوک:انگار یادت رفته من کیم؟تو نمیتونی به هیچ چیزی که مال منه دست بزنییی😡
.....:تا شب منتظر باش
از زبان جونگکوک:
این عوضی کی بود یعنی؟؟ترس بدی به دلم راه افتاد اصلا کسی نبودم که با یک زنگ تلفنی وتهدیداش بترسم ولی از اینکه اتفاقی برای ا٫ت بیفته انگار قلبما سوراخ کردن با نگرانی داشت نگاهم میکرد وغذاشا میخورد که دستشا گرفتم وبردم سمت در
ا٫ت:چیکار میکنی؟؟؟
جونگکوک:جونت در خطره باید توی اتاق خودم باشی
ا،ت:مسخرس هیچ کس با من دشمنی نداره جئون چرا بخواند بکشنم
جونگکوک: حرف مفت نزن ودنبالم راه بیفت
ا٫ت:یعنی تو نگران منییی؟🤣
جونگکوک:ارههه نگرانتممم(با داد)
ا٫ت:
با حرفی که زد زبونم بند شد یعنی چی این چی بود گفت دیگه نتوسنتم هیچ حرفی بزنم سکوت بینمون جاری شد
حرفش ذهنما درگیر کرد دلیل حرفاش وکاراش چی بود ؟اصلا این میخواست منا بکشه حالا چرا برای اینکه یکی دیگه منا نکشه نگران شده ؟
به در اتاقش که رسیدیم منا انداخت تو ودرا قبل کرد
محکم میزدم به در
ا٫ت:چراا اینجا هم زندانیم میکنییی؟لطفااا نرو(با بغض)
جونگکوک:
من اون عوضی را هر طور شده پیدا میکنممم با بغض وگریه میزد به در که نرو ودر را نبند ولی چاره ای جز این نداشتم
نزدیک به ۱۰ بادیگارد دم در اتاقم گذاشتم و..
جونگکوک: باید بخوری
ا٫ت:ن نه نم نمیخورم
از زبون ا٫ت:
دیدم باز سرشا اورد جلوتر خیلی نزدیک شده بودیم
وبا خونسردی باز گفت: میخوری
ا٫ت:چرا ولم نمیکنی؟اصلا تو چت شده؟
جونگکوک: میخوری
,نفسای داغش همینطور میخورد به پوستم وباعث میشد مویرگ های زیر پوستم به حرکت در بیاند عطر تلخش جوری بود که هم بهم ارامش میداد هم میترسوندم
دیدم اروم رفتم عقب ویک سرفه ای کرد وگفت:بخور
من همینطور مات ومات نگاهش میکردم انگار دلم نمیخواست بره عقب انگار خودم بیشتر دوست داشتم نزدیکم بود
ولی مگه میشد؟اون همین چند روز پیش اسلحه را گذاشته بود روی سر من
اون از من متنفره وفقط به خاطر اینکه براش کار اضافی درست نکنم داره اینکارا میکنه ولی. وقعی نزدکیم بود یک ارامش همراه با ترسی داشتم که ارامشش را خیلی دوست داشتم توی این فکرا بودم واصلا حواسم به اطراف نبود که دوباره به صداش به خودم اومدم
جونگکوک: اه میدونی اصلااا برا کسی واینمیسم بگم بخور بخور یک اسلحه معمولا میزارم رو سرش ووادارش میکنم تا بخوره این همه صبرم از کجا اومده به نظرت؟
ا٫ت:چ چی ا اسلحه؟🥺
جونگکوک:
باعث شد از ترسی که به خاطر یک حرفم تمام بدنشا گرفت ولرزی که توی صداش اومد خندم بگیره شروع کردم به خندیدن
جونگکوک:ترسیدی؟😂
ا٫ت:معلومه چتههه؟(با صدای بلند)
از زبون ا٫ت:
خودمم نمیدونم چی شده بود که هم اون به من نزدیک تر شده بودهم من باعث شد به خاطر عصبانیتم با داد بگم حرفما که دیدم یک دفعه اخماش چهره ی خندونش را گرفت تاحالا خندش را ندیده بودم ولس وثتی میخندید اصلا ازش نمیترسیدم وبه سمتم حرکت کرد وگفت: مگه نگفتم نباید داد بزنی خوشم نمیاد؟
ا٫ت:ب. باشه باشه دیگه داد نیمزنم غذا مم میخورم
جونگکوک:خوبه دختر جون فکر کنم سر عقل اومدی😏
ا٫ت:روانییی اصلا نمیشه پیش بینیت کرد حداقل قبلا همش روانی بودی الانت را چیکار کنم که یک دقعه خوبی یک دیقه روانی(زبر زبون)
جونگکوک:چیزی گفتی؟
ا٫ت:نه مگخ باید چیزی بگم؟؟
جونگکوک:خوبه
از زبان جونگکوک.
نمیدونم دیگه باید چیکار کنم حرفا وکارایی که میکردم دست خودم نبود من هیچ موقع به خودم اجازه نمیدادم پیش دشمنم بخندم یا چیزای دیگه ولی پیش ا٫ت خندم گرفت راحت حرف زدم واین اصلا نشونه خوبی نبود تند تند با عصبانیت داشت غذاشا میخورد که باعث شد باز یکم خندم بگیره که یک دفعه گوشیم زنگ خورد
گوشیما از جیب شلوارم در اوردم
جونگکوک:الو
....:حواست باشه به دختری که عاشقی میدونم عاشق دختره ی وکیل شدی
جونگکوک:تو چی میگی عوضی(با داد)😡
....: میخواستم بگم همینطور که جکسون را کشتم عشقت هم به زودی میمیره
جونگکوک:انگار یادت رفته من کیم؟تو نمیتونی به هیچ چیزی که مال منه دست بزنییی😡
.....:تا شب منتظر باش
از زبان جونگکوک:
این عوضی کی بود یعنی؟؟ترس بدی به دلم راه افتاد اصلا کسی نبودم که با یک زنگ تلفنی وتهدیداش بترسم ولی از اینکه اتفاقی برای ا٫ت بیفته انگار قلبما سوراخ کردن با نگرانی داشت نگاهم میکرد وغذاشا میخورد که دستشا گرفتم وبردم سمت در
ا٫ت:چیکار میکنی؟؟؟
جونگکوک:جونت در خطره باید توی اتاق خودم باشی
ا،ت:مسخرس هیچ کس با من دشمنی نداره جئون چرا بخواند بکشنم
جونگکوک: حرف مفت نزن ودنبالم راه بیفت
ا٫ت:یعنی تو نگران منییی؟🤣
جونگکوک:ارههه نگرانتممم(با داد)
ا٫ت:
با حرفی که زد زبونم بند شد یعنی چی این چی بود گفت دیگه نتوسنتم هیچ حرفی بزنم سکوت بینمون جاری شد
حرفش ذهنما درگیر کرد دلیل حرفاش وکاراش چی بود ؟اصلا این میخواست منا بکشه حالا چرا برای اینکه یکی دیگه منا نکشه نگران شده ؟
به در اتاقش که رسیدیم منا انداخت تو ودرا قبل کرد
محکم میزدم به در
ا٫ت:چراا اینجا هم زندانیم میکنییی؟لطفااا نرو(با بغض)
جونگکوک:
من اون عوضی را هر طور شده پیدا میکنممم با بغض وگریه میزد به در که نرو ودر را نبند ولی چاره ای جز این نداشتم
نزدیک به ۱۰ بادیگارد دم در اتاقم گذاشتم و..
۱۲.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.