آیدلان شب پارت ۷
" لنا "
سریع تمام افرادم سر جاشون رفتن و شروع کردیم به دفاع ولی وقتی دیدم افرادم دارن کشته میشن تسلیم شدم
" کیا "
یکی از افرادم حرف های جاسوس رو شنیده سریع به من گفت منم جاسوس رو دستگیر کردم و بدون وقفه با آخرین سرعت حمله کردیم
وقتی به عمارت رسیدیم بادیگاردای زیادی نبودن حمله کردیم و رفتیم داخل و تازه فهمیدن که ما حمله کردیم
بعد چند دقیقه یکی از افرادم گفت مافیای رتبه ۲ تسلیم شده بهشون گفتم بیارینش
وقتی آوردنش روی صورتش ماسک روباه داشت و منم که برای شناسایی نشدن ماسک گربه داشتم جالب بود و وقتی ماسکش رو در آوردم دیدیم که ....
" لنا "
وقتی گفتم تسلیم میشم منو گرفتند و دستمو با دسبند بستن و یکی بدو بدو رفت که به رئیسش خبر بده ، هرچند چاره دیگه ای هم نداشتم وگرنه آدم های بیشتری میمردن ، وقتی اون فرد برگشت تو گوش یکی از افراد دیگه چیزی گفت و اون هم با اشاره به کسایی که منو گرفت گفت که منو ببرن پیش رئیسشون . رفتیم پیش رئیسشون که زن بود و نقاب گربه ای داشت اومد جلو و ماسکم رو در آورد و حس کردم از دیدنم تعجب کرد . ولی حس میکنم آشناست اون ........
" کیا "
وقتی ماسکش رو در آوردم دیدم اکسمه ( دوست دختر سابقمه )
این چی بود دیگه ؟ وای نکنه منو بشناسه چیکار کنم
سریع به سمت دیگه برگشتم و به نگهبانا اشاره کردم ببرنش به عمارتم
یه ربع طول کشید که برسیم عمارتم
به همه نگهبان های احضار شده گفتم میتونن که بر گردن سر جاهاشون
بله ای گفتن و رفتن
دست و پاش رو باز کردم و قبل اینکه حرف بزنم گفت ........
" لنا "
اون اکسمه واتتتتتتت ؟ آخه یعنی چی ؟
میخواستم حرف بزنم که برگشت اون طرف و نگهبان ها رو صورتم کیسه گزاشتن و منو بردن بعد بیست دقیقه اکسم کیسه رو از صورتم برداشت و دست و پام رو باز کرد و بعدش قبل اینکه حرف بزنه گفتم
÷ خودتی ؟
. اگه آره میخوایی چیکار کنی
÷ بکشمت
. الان که نمیتونی
÷ آره ولی بعدا که میتونم
. خواهیم دید لنا
÷ آره کیا
. تو چرا آیدل شدی ؟
÷ حس کردم علاقه دارم و پوشش خوبی برای مافیا بودنم بود
÷ تو چطور ؟
. من از اول آیدل بودم و علاقه زیاد هم داشتن و خواسته ناخواسته مجبور بودم دوباره برگردم
÷ آها
. اوف
. گشنته ؟
÷ به نظرت ؟
. به نظرم باید گشنه باشی
÷ گشنه نیستم ولی غذا میخورم
. باش
" کیا "
انتظار داشتم گشنش باشه پس ازش پرسیدم و جوابش نیز بله بود ، به خدمتکار گفتم بیاد و بهش گفتم بره و غذا بپزه اون هم چشمی گفت و رفت .
حس عجیبی داشتم چون من باهاش کات کردم و .........
لایک و فالو فراموش نشه
لطفا گزارش نکنین
سریع تمام افرادم سر جاشون رفتن و شروع کردیم به دفاع ولی وقتی دیدم افرادم دارن کشته میشن تسلیم شدم
" کیا "
یکی از افرادم حرف های جاسوس رو شنیده سریع به من گفت منم جاسوس رو دستگیر کردم و بدون وقفه با آخرین سرعت حمله کردیم
وقتی به عمارت رسیدیم بادیگاردای زیادی نبودن حمله کردیم و رفتیم داخل و تازه فهمیدن که ما حمله کردیم
بعد چند دقیقه یکی از افرادم گفت مافیای رتبه ۲ تسلیم شده بهشون گفتم بیارینش
وقتی آوردنش روی صورتش ماسک روباه داشت و منم که برای شناسایی نشدن ماسک گربه داشتم جالب بود و وقتی ماسکش رو در آوردم دیدیم که ....
" لنا "
وقتی گفتم تسلیم میشم منو گرفتند و دستمو با دسبند بستن و یکی بدو بدو رفت که به رئیسش خبر بده ، هرچند چاره دیگه ای هم نداشتم وگرنه آدم های بیشتری میمردن ، وقتی اون فرد برگشت تو گوش یکی از افراد دیگه چیزی گفت و اون هم با اشاره به کسایی که منو گرفت گفت که منو ببرن پیش رئیسشون . رفتیم پیش رئیسشون که زن بود و نقاب گربه ای داشت اومد جلو و ماسکم رو در آورد و حس کردم از دیدنم تعجب کرد . ولی حس میکنم آشناست اون ........
" کیا "
وقتی ماسکش رو در آوردم دیدم اکسمه ( دوست دختر سابقمه )
این چی بود دیگه ؟ وای نکنه منو بشناسه چیکار کنم
سریع به سمت دیگه برگشتم و به نگهبانا اشاره کردم ببرنش به عمارتم
یه ربع طول کشید که برسیم عمارتم
به همه نگهبان های احضار شده گفتم میتونن که بر گردن سر جاهاشون
بله ای گفتن و رفتن
دست و پاش رو باز کردم و قبل اینکه حرف بزنم گفت ........
" لنا "
اون اکسمه واتتتتتتت ؟ آخه یعنی چی ؟
میخواستم حرف بزنم که برگشت اون طرف و نگهبان ها رو صورتم کیسه گزاشتن و منو بردن بعد بیست دقیقه اکسم کیسه رو از صورتم برداشت و دست و پام رو باز کرد و بعدش قبل اینکه حرف بزنه گفتم
÷ خودتی ؟
. اگه آره میخوایی چیکار کنی
÷ بکشمت
. الان که نمیتونی
÷ آره ولی بعدا که میتونم
. خواهیم دید لنا
÷ آره کیا
. تو چرا آیدل شدی ؟
÷ حس کردم علاقه دارم و پوشش خوبی برای مافیا بودنم بود
÷ تو چطور ؟
. من از اول آیدل بودم و علاقه زیاد هم داشتن و خواسته ناخواسته مجبور بودم دوباره برگردم
÷ آها
. اوف
. گشنته ؟
÷ به نظرت ؟
. به نظرم باید گشنه باشی
÷ گشنه نیستم ولی غذا میخورم
. باش
" کیا "
انتظار داشتم گشنش باشه پس ازش پرسیدم و جوابش نیز بله بود ، به خدمتکار گفتم بیاد و بهش گفتم بره و غذا بپزه اون هم چشمی گفت و رفت .
حس عجیبی داشتم چون من باهاش کات کردم و .........
لایک و فالو فراموش نشه
لطفا گزارش نکنین
۲.۶k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.