پارت ۲
ا..اون بلخره اومد
ات : عمو تهیونگ تویی
تهیونگ: ات چقدر بزرگی شدی جوجه
ات: رفتم تهیونگو بغل کردم
ات : عمو نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: منم همینطور عزیزم
م.ا: ات برو لباساتو عوض کن بعد بیا بشین
ات: چشم مامانی
ویو ات
با خوشحالی رفتم تو اتاق نمیدونی چقدر خوشحال بودم انقدر که ذوق زده بودم که موند اشکم در شه بلخره کسی دوستش دارمو دیدم لباسامو عوض کردم رفتم پایین
ات : من اومدم
رفتم رو مبل پیشه مامانم نشستم
(بابای ات رو با ب.ا نشون میدم)
ب.ا: تهیونگ نمیخوای زن بگیری داری پیر میشیا
ات : بابا کجا عمو پیره عموی من خیلیم جونه
تهیونگ : (خنده)
تهیونگ: خب ات بیا کو اینجا بشین ببینم تو سالا چکار میکردی
ات : رفتم رو مبل بغل تهیونگ نشستم
تهیونگ: خب بگو
ات: چیو بگم
تهیونگ: تو این سالها چکار میکردی
ات: درس میخوندم
تهیونگ: فقط همین
ات: آره دیگه
م.ا: خب بیاین شام حاضره
ویو ات
رفتیم سر میز غذا نشستیم غذا خوردیمو هممون رفتیم اتاق خودمون ولی من خوابم نمیبرد برای همین رفتم سمت اتاق تهیونگ در زدم تق تق
تهیونگ: کیه
ات: منم عمو
تهیونگ: ات توی بیا تو
درو باز گرفتم رفتم تو
تهیونگ: چرا بیداری
ات: خوابم نمیبره میشه باهام حرف بزنیم
تهیونگ : معلومه بیا اینجا بشین
ات : عمو یه سوال ازت دارم بپرسم
تهیونگ : بپرس عمو جون
ات: عمو تاحالا عاشق شدی
تهیونگ: خب راستش آره
.....
بنظرتون خوبه تو کامنتا بگین
ات : عمو تهیونگ تویی
تهیونگ: ات چقدر بزرگی شدی جوجه
ات: رفتم تهیونگو بغل کردم
ات : عمو نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: منم همینطور عزیزم
م.ا: ات برو لباساتو عوض کن بعد بیا بشین
ات: چشم مامانی
ویو ات
با خوشحالی رفتم تو اتاق نمیدونی چقدر خوشحال بودم انقدر که ذوق زده بودم که موند اشکم در شه بلخره کسی دوستش دارمو دیدم لباسامو عوض کردم رفتم پایین
ات : من اومدم
رفتم رو مبل پیشه مامانم نشستم
(بابای ات رو با ب.ا نشون میدم)
ب.ا: تهیونگ نمیخوای زن بگیری داری پیر میشیا
ات : بابا کجا عمو پیره عموی من خیلیم جونه
تهیونگ : (خنده)
تهیونگ: خب ات بیا کو اینجا بشین ببینم تو سالا چکار میکردی
ات : رفتم رو مبل بغل تهیونگ نشستم
تهیونگ: خب بگو
ات: چیو بگم
تهیونگ: تو این سالها چکار میکردی
ات: درس میخوندم
تهیونگ: فقط همین
ات: آره دیگه
م.ا: خب بیاین شام حاضره
ویو ات
رفتیم سر میز غذا نشستیم غذا خوردیمو هممون رفتیم اتاق خودمون ولی من خوابم نمیبرد برای همین رفتم سمت اتاق تهیونگ در زدم تق تق
تهیونگ: کیه
ات: منم عمو
تهیونگ: ات توی بیا تو
درو باز گرفتم رفتم تو
تهیونگ: چرا بیداری
ات: خوابم نمیبره میشه باهام حرف بزنیم
تهیونگ : معلومه بیا اینجا بشین
ات : عمو یه سوال ازت دارم بپرسم
تهیونگ : بپرس عمو جون
ات: عمو تاحالا عاشق شدی
تهیونگ: خب راستش آره
.....
بنظرتون خوبه تو کامنتا بگین
۲۰.۷k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.