اسم این حس چیه ؟ چند پارتی پارت ۲
دیدم رز پیاده داده ( مکالمه مینهوا و رز )( مینهوا دوست دروان دانشگاهمون رو یادته )( هوم اره حالا چرا میگی )( خب یه پارتی گرفته ماروهم دعوت کرده )( میای دیگه )( نمیدونم )( بیا بیا لطفا خواهش ) ( خیلی خب حالا کی امشب )( امشب اس خدا خیلی خب بای ) ب اثرار رز امشب میرم حداقل امشب خوش باشیم رفتم کمی خوابیدم و
) جیمین ویو ) مینهوا رفته بود خونه ی مادرش پدرش لیان آمد وسط کار بودیم نگاه های سنگینی حس کردم دیدم مینهوار داره اشک میریزه تازه متوجه وضعیتم شدم رفتم دنبالش ولی ب سیلی از طرف اون مواجه شدم اون رفت لیانم بیرون کردم وای خدا چیکار کنم مینهوا عشقم چیکار کنم آخه هق دیدم دوست دروان دانشگاهم پیام داده منو به یه پارتی دعوت کرده به آقای چوی دستیارم زنگ زدم گفتم چند وقتی نمیام
( مینهوا ویو ) رز گف پارتی ساعت ۸ هست فعلن ساعت ۶ رفتم خودمو آماده کردم یه استایل تابوی زدم رفتم به محل پارتی دیدن رز دست بهم تکون داد یه سلامی گفتیم گارسون مشروب آورد من یه مشروب گیلاس گرفتم فعل ۴ شات زدم از بد بختی از بی کسیم رز رفت بود با دوست دروان دانشگاهمون جک منم نشستم یکی رو دیدم شبیه جیمین بود وای از وقتی بهش فکر کردم می بینمش دویونه شدم دیدم داره میاد نزدیکم گف ( اینجا چیکار میکنی )( به تو چه دوست دارم آمدم ما که قراره طلاق بگیریم پس چه اشکالی داره ) جیمبن ویو اونم آمده بود پارتی دستشو گرفتم پرت کردم داخل ماشین رفتیم به عمارت خودم بغلش کردم مینهوا از اینجا خبر نداشت داشت تقلا میکردم بیاد بیرون...
مینهوا ویو ) بردتم به یه عمارتی هیچکی نبود وای اینجا کجاش بردتم به اتاقیرخیلی عصبانی بود رگای دستش بیرون زده بود ....
) جیمین ویو ) مینهوا رفته بود خونه ی مادرش پدرش لیان آمد وسط کار بودیم نگاه های سنگینی حس کردم دیدم مینهوار داره اشک میریزه تازه متوجه وضعیتم شدم رفتم دنبالش ولی ب سیلی از طرف اون مواجه شدم اون رفت لیانم بیرون کردم وای خدا چیکار کنم مینهوا عشقم چیکار کنم آخه هق دیدم دوست دروان دانشگاهم پیام داده منو به یه پارتی دعوت کرده به آقای چوی دستیارم زنگ زدم گفتم چند وقتی نمیام
( مینهوا ویو ) رز گف پارتی ساعت ۸ هست فعلن ساعت ۶ رفتم خودمو آماده کردم یه استایل تابوی زدم رفتم به محل پارتی دیدن رز دست بهم تکون داد یه سلامی گفتیم گارسون مشروب آورد من یه مشروب گیلاس گرفتم فعل ۴ شات زدم از بد بختی از بی کسیم رز رفت بود با دوست دروان دانشگاهمون جک منم نشستم یکی رو دیدم شبیه جیمین بود وای از وقتی بهش فکر کردم می بینمش دویونه شدم دیدم داره میاد نزدیکم گف ( اینجا چیکار میکنی )( به تو چه دوست دارم آمدم ما که قراره طلاق بگیریم پس چه اشکالی داره ) جیمبن ویو اونم آمده بود پارتی دستشو گرفتم پرت کردم داخل ماشین رفتیم به عمارت خودم بغلش کردم مینهوا از اینجا خبر نداشت داشت تقلا میکردم بیاد بیرون...
مینهوا ویو ) بردتم به یه عمارتی هیچکی نبود وای اینجا کجاش بردتم به اتاقیرخیلی عصبانی بود رگای دستش بیرون زده بود ....
۲۷.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.