𝔭𝔞𝔯𝔱/𝟏𝟕
ایملدا بعد از تموم کردنش بحثش با رزی و قطع کردن گوشی نگاهی صفحه روشن گوشیش انداخت که اعلان پیغامی رو از آقای کیم یا بهتر جوجه کیم نشون میداد
این اصلاحی بود که ایملدا از سر لجبازی روش گذاشته بود از اونجايی که جیمین حرص خوردن زن داداش کیوتشو دوست داشت برای عصبی کردنش اون و مامان بزرگ بی اعصاب صدا میکرد ایملدا هم کسی نبود که کسات بشینه و لقبی که خیلی بهش میومد و نادیده بگیره
روی صفحه گوشی کلیک کرد و پیام رو باز کرد جیمین"مامان بزرگ اگه الان اعصاب داری بیا کنار اسکله برای امضاء باید خودت باشی"
ایملدا چشم چرخوند و درجواب گفت"جوجه کوتوله زشت هایون بجای من امضا میکنه دیگه هم مزاحم نشو"
بعد ارسال گوشی و خاموش کرد و رفت تا با فندقش که الان چند روزه بهانه گیر شده بود سر بزنه
تهیونگ که کنار جیمین ایستاده بود با دریافت این پیغام از ایملدا نگاهی به جیمین کرد و قه قه ای زد
جیمین"ببین بخاطره تو جوجه کوتوله شدم"
تهیونگ ابرویی بالا داد و پوزخندی گفت"بهت گفتم سر به سرش نذار خودت اول شروع کردی"
جیمین حرفی نتونست بزنه چون تهیونگ راست میگفت خودش اول شروع کرد بود پوفی کشید و گوشی رو خاموش کرد
تهیونگ تکیه گاهشو از ماشین گرفت و سمت میزایی که کنار اسکله بود رفت و سر یکی نشست و یه چایی سفارش داد
توی دلش به ایملدا فکر میکرد هنوزم حاضر جواب بود و کم نمیورد و این بیشتر باعث میشد تهیونگ بی قرار شه
.....
یک هفته مثل برق گذشت و تهیونگ برای رو به شدن با ایملدا هیجان داشت البته نصف بیشتر وجودشو استرس فرا گرفته بود چون هنوز واکنش ایملدا رو نتونست تصور کنه
اما ایملدا فهمیده تر از اونی بود که تهیونگ فکرمیکرد قطعا توی اون مهمونی دعوا به پا نمیکرد اما تهیونگ هنوز هم اضطراب داشت
با عقب رفتن رزی تونست خودشو توی آیینه ببینه آرایش ساده ای داشت اما خیلی زیبا شده بود
از روی صندلی بلند شد و لباسش رو مرتب کرد نگاه دقیق تری به خودش انداخت فوقالعاده شده بود اما نمیدونست چرا که هنوز حس خوبی نسبت به این مراسم نداشت
برای با آخر نگاهی رزی کرد"نمیشه تو بری؟"
رزی مشت آرمی به دستش زد و با یه نفس گرفتن ایملدا رو به گلوله بست طوری که از حرش پشیمون شد
جیمین بعد از تقه ای به در زدن وارد شد که تهیونگ جلوی آینه مشغول کراوات بستن بود دید
وارد شد و روی تخت بزرگ اتاق نشست
نگاهی به تهیونگ انداخت و سؤالش رو پرسید جیمین "مطمئنی؟"
تهیونگ به جیمین انداخت "به اندازه کل زندگیم"
این اصلاحی بود که ایملدا از سر لجبازی روش گذاشته بود از اونجايی که جیمین حرص خوردن زن داداش کیوتشو دوست داشت برای عصبی کردنش اون و مامان بزرگ بی اعصاب صدا میکرد ایملدا هم کسی نبود که کسات بشینه و لقبی که خیلی بهش میومد و نادیده بگیره
روی صفحه گوشی کلیک کرد و پیام رو باز کرد جیمین"مامان بزرگ اگه الان اعصاب داری بیا کنار اسکله برای امضاء باید خودت باشی"
ایملدا چشم چرخوند و درجواب گفت"جوجه کوتوله زشت هایون بجای من امضا میکنه دیگه هم مزاحم نشو"
بعد ارسال گوشی و خاموش کرد و رفت تا با فندقش که الان چند روزه بهانه گیر شده بود سر بزنه
تهیونگ که کنار جیمین ایستاده بود با دریافت این پیغام از ایملدا نگاهی به جیمین کرد و قه قه ای زد
جیمین"ببین بخاطره تو جوجه کوتوله شدم"
تهیونگ ابرویی بالا داد و پوزخندی گفت"بهت گفتم سر به سرش نذار خودت اول شروع کردی"
جیمین حرفی نتونست بزنه چون تهیونگ راست میگفت خودش اول شروع کرد بود پوفی کشید و گوشی رو خاموش کرد
تهیونگ تکیه گاهشو از ماشین گرفت و سمت میزایی که کنار اسکله بود رفت و سر یکی نشست و یه چایی سفارش داد
توی دلش به ایملدا فکر میکرد هنوزم حاضر جواب بود و کم نمیورد و این بیشتر باعث میشد تهیونگ بی قرار شه
.....
یک هفته مثل برق گذشت و تهیونگ برای رو به شدن با ایملدا هیجان داشت البته نصف بیشتر وجودشو استرس فرا گرفته بود چون هنوز واکنش ایملدا رو نتونست تصور کنه
اما ایملدا فهمیده تر از اونی بود که تهیونگ فکرمیکرد قطعا توی اون مهمونی دعوا به پا نمیکرد اما تهیونگ هنوز هم اضطراب داشت
با عقب رفتن رزی تونست خودشو توی آیینه ببینه آرایش ساده ای داشت اما خیلی زیبا شده بود
از روی صندلی بلند شد و لباسش رو مرتب کرد نگاه دقیق تری به خودش انداخت فوقالعاده شده بود اما نمیدونست چرا که هنوز حس خوبی نسبت به این مراسم نداشت
برای با آخر نگاهی رزی کرد"نمیشه تو بری؟"
رزی مشت آرمی به دستش زد و با یه نفس گرفتن ایملدا رو به گلوله بست طوری که از حرش پشیمون شد
جیمین بعد از تقه ای به در زدن وارد شد که تهیونگ جلوی آینه مشغول کراوات بستن بود دید
وارد شد و روی تخت بزرگ اتاق نشست
نگاهی به تهیونگ انداخت و سؤالش رو پرسید جیمین "مطمئنی؟"
تهیونگ به جیمین انداخت "به اندازه کل زندگیم"
۵۲.۶k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.