part◇³³
چشمان خمار تو
یونگی ویو: از شرکت بهم زنگ زدن و گفتن مشکلی پیش اومده باید سریع برم اونجا ، منم وقتی تلفونم تموم شد بلافاصله رفتم سمت شرکت.
۳ سال بعد....
یونگی: بالاخره پیدات میکنم
راوی: بورام آروم آروم از پشت مبل آوند بیرون و رفت سُک سُک کرد و گفت :
بورام: مثل اینکه این دفعه ام من بَلَنده شدم.
یونگی: که اینطور
راوی: یونگی بورامو بغل کرد و شروع کرد به قلقلک دادنش و صدای خنده هاش کل عمارتو برداشته بود.
ا/ت: خب بگید ببینم این دفعه کی برنده شد؟
بورام: من بلنده شدم (باخنده)
ا/ت: آفرین عشق مامان
یونگی: ا/ت اگه تو یه بارم منو تشویق کنی ، منم برنده میشم (حالت کیوتی)
ا/ت: میگم بورام یه بارم بزار بابایی برنده شه
بورام: باشه ، فقط بخاطر اینکه بابایی رو خیلی دوسش دارم
ا/ت: قربون شیرین زبونیات برم من فندقی
بورام:بابایی جایزه برنده شدنمو نمیدی؟
یونگی: خب بگو ببینم چی میخوای فندقی
بورام:امممم... باید بَلام یه عروسک بِخَلی با بستنی شکلاتی.
یونگی: از دست تو (باخنده)
راوی: زنگ دز زده شد و خدمتکار رفت و درو باز کرد و بعد ۱ دقیقه جین و جیمین اومدن تو ، بورام بدو بدو رفت سمتشون.
بورام: عمو جین(باصدای بلند)
جین: سلام فندقی ، دلم برات تنگ شده بود.
راوی: جیمین روشو برگردوند اون ور وَ بورام رو به جین گفت:
بورام: عمو جیمین ناراحته؟
جیمین: بله ناراحتم
بورام: از چی
جیمین: از اینکه تو همیشه میری بغل عمو جینِت
راوی: بورام از بغل جین پایین اومد و رفت بغل جیمین و گفت:
بورام:ولی وقتی بعدش میام بغل تو ، تورو بوسم میکنم [ماچ💋]
جین: ای چاپلوس
یونگی: اگر مکالمتون تموم شده بریم سراغ کارا. دخترم تو ام برو پیش مامانی
بورام: باشه
راوی:بورام رفت پیش ا/ت و جیمین و جین و یونگی ام رفتن تو اتاق کار
یونگی: خب خبری شده؟
جین: راستش چانیول درخواست مبارزه کرده
راوی:چانیول همونیه که به ا/ت گفت برو لبتاب رو از خونه یونگی بیار [ يادتون اومد ]
یونگی: خب شما چی گفتید
جیمین:خب ما هنوز بهش هیچی نگفتیم ، جیهوپ گفت اول به تو بگیم بعد به چانیول
یونگی: درخواستو قبول کنید
جین: باشه ، مبارزه ۲ روز دیگس
یونگی: اوکی
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
اسلاید دوم: عکس چانیول
یونگی ویو: از شرکت بهم زنگ زدن و گفتن مشکلی پیش اومده باید سریع برم اونجا ، منم وقتی تلفونم تموم شد بلافاصله رفتم سمت شرکت.
۳ سال بعد....
یونگی: بالاخره پیدات میکنم
راوی: بورام آروم آروم از پشت مبل آوند بیرون و رفت سُک سُک کرد و گفت :
بورام: مثل اینکه این دفعه ام من بَلَنده شدم.
یونگی: که اینطور
راوی: یونگی بورامو بغل کرد و شروع کرد به قلقلک دادنش و صدای خنده هاش کل عمارتو برداشته بود.
ا/ت: خب بگید ببینم این دفعه کی برنده شد؟
بورام: من بلنده شدم (باخنده)
ا/ت: آفرین عشق مامان
یونگی: ا/ت اگه تو یه بارم منو تشویق کنی ، منم برنده میشم (حالت کیوتی)
ا/ت: میگم بورام یه بارم بزار بابایی برنده شه
بورام: باشه ، فقط بخاطر اینکه بابایی رو خیلی دوسش دارم
ا/ت: قربون شیرین زبونیات برم من فندقی
بورام:بابایی جایزه برنده شدنمو نمیدی؟
یونگی: خب بگو ببینم چی میخوای فندقی
بورام:امممم... باید بَلام یه عروسک بِخَلی با بستنی شکلاتی.
یونگی: از دست تو (باخنده)
راوی: زنگ دز زده شد و خدمتکار رفت و درو باز کرد و بعد ۱ دقیقه جین و جیمین اومدن تو ، بورام بدو بدو رفت سمتشون.
بورام: عمو جین(باصدای بلند)
جین: سلام فندقی ، دلم برات تنگ شده بود.
راوی: جیمین روشو برگردوند اون ور وَ بورام رو به جین گفت:
بورام: عمو جیمین ناراحته؟
جیمین: بله ناراحتم
بورام: از چی
جیمین: از اینکه تو همیشه میری بغل عمو جینِت
راوی: بورام از بغل جین پایین اومد و رفت بغل جیمین و گفت:
بورام:ولی وقتی بعدش میام بغل تو ، تورو بوسم میکنم [ماچ💋]
جین: ای چاپلوس
یونگی: اگر مکالمتون تموم شده بریم سراغ کارا. دخترم تو ام برو پیش مامانی
بورام: باشه
راوی:بورام رفت پیش ا/ت و جیمین و جین و یونگی ام رفتن تو اتاق کار
یونگی: خب خبری شده؟
جین: راستش چانیول درخواست مبارزه کرده
راوی:چانیول همونیه که به ا/ت گفت برو لبتاب رو از خونه یونگی بیار [ يادتون اومد ]
یونگی: خب شما چی گفتید
جیمین:خب ما هنوز بهش هیچی نگفتیم ، جیهوپ گفت اول به تو بگیم بعد به چانیول
یونگی: درخواستو قبول کنید
جین: باشه ، مبارزه ۲ روز دیگس
یونگی: اوکی
•ادامه دارد•
▪︎چشمان خمار تو▪︎
اسلاید دوم: عکس چانیول
۸۴.۰k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.