راکون کچولو مو صورتی p40
اینسوک:اوه راستی شاید برات جالب باشه ما تو رو کاملا گشتیم و الان هیچ چیزی نداری که دست یا پاتو رو باز کنی
البته که اون موقع هم نداشتی پس فقط گوشیت رو برداشتیم
دیدم که یه چیزی رو از رو میز برداشت و خواست بیاد سمتم که یه صدای خیلی بلند که در اثر شکستن در ایجاد شده بود و یه صدای آشنا اومد اما نمیتونستم
تشخیص بدم که صدای کیه
صدا:آنیا زود باش بیا بیرون
وایسا نکنه دامیان باشه نه صدای اون نیست صدای یکی دیگس ولی د خو احمق پاهام بستس چجوری بیام بیرون
اینسوک که تا الان تو شوک بود به خودش اومد و شروع کرد به دویدن به سمت من
اما قبل از اینکه اینسوک بهم برسه با سرعت زیادی از زمین بلند شدم و سریعا به بیرون حرکت کردیم تقریبا به اندازه ۱۰۰ متر با همون سرعت دویدن کافی بود تا اینسوک خسته بشه چیزی که واسم سوال ایجاد کرده بود این بود که اینسوک گفته بود پنج نفر آورده تا مراقب باشن کسی نیاد اما وقتی که از اونجا میرفتیم کسی رو ندیدم
یه چیزی حدود ۱۰۰ متر دیگه هم از اونجا دور شدیم
کسی که منو حمل میکرد گذاشتم پایین در واقع کسی که نجاتم داده بود همون کسی بود که اصلا توقعش رو نداشتم
جک: متاسفم که گمو گور نشدم/خنده
و سریع دهنمو باز کرد
من:ت تو توی؟
جک:هوم هوم آره منم. میدونم که توقع داشتی که اون بیاد
ولی خب اون تمام تله پورت هاش رو سر اینکه اون پنج تا نگهبان رو از اونجا ببره به باد داد
و سرعت دویدن من هم بهتر بود پس من اومدم
من:اوم که این طور ولی میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟
جک:خب راستش خیلی دلم میخواد که این کارو کنم ولی باید زنگ بزنم تا تله پورت مون کنن
من:مگه نگفتی که همه رو هدر داده
جک:چرا ولی ببین یدونه رو باید طبق نقشه نگه میداشت واسه اینجا حالا میتونم زنگ بزنم؟
من:آره
گوشیش رو برداشت تا زنگ بزنه ولی قبل از اینکه زنگ بزنه ما تله پورت شدیم به جایی که بکی و دامیان بودن
دامیان:حالت خوبه آنیا؟
سریع جکو کنار زد و شروع کرد به باز کردن دست و پام
دامیان:احمق ما بهت اینقدر وقت دادیم
برای این بود که دست و پاش و باز کنی نه اینکه باهاش گپ بزنی حداقل وضعیت رو براش روشن کردی؟
جک:نه
دامیان :بهتر خودم واسش توضیح میدم
البته که آنیا هم باید بگه چه اتفاقی افتاد
اول.. .
بکی:اهههه برین اون طرف دوتا تون چسبیدن به این بدبخت
و هر دو رو به کنار هل داد
آنیا حالت خوبه؟ جاییت نشکسته؟
و سریع بغلم کرد
آنیا احمق
من:اوم آره خوبم ممنون
وایسا ببینم چی؟ احمق؟
احمق خودتی
بکی:باش تو راست میگی
من: آفرین
فقط میشه توضیح بدید که دقیقا اینجا چخبره؟
بکی:اوهوم آره بعد از اینکه دامیان تو رو تا دم خونتون برد یادش اومد که میخواسته یه چیزی رو بهت بگه اما خب کیفت افتاده بود رو زمین
اینم چون پارتی که گذاشته بودم کوتاه بود
البته که اون موقع هم نداشتی پس فقط گوشیت رو برداشتیم
دیدم که یه چیزی رو از رو میز برداشت و خواست بیاد سمتم که یه صدای خیلی بلند که در اثر شکستن در ایجاد شده بود و یه صدای آشنا اومد اما نمیتونستم
تشخیص بدم که صدای کیه
صدا:آنیا زود باش بیا بیرون
وایسا نکنه دامیان باشه نه صدای اون نیست صدای یکی دیگس ولی د خو احمق پاهام بستس چجوری بیام بیرون
اینسوک که تا الان تو شوک بود به خودش اومد و شروع کرد به دویدن به سمت من
اما قبل از اینکه اینسوک بهم برسه با سرعت زیادی از زمین بلند شدم و سریعا به بیرون حرکت کردیم تقریبا به اندازه ۱۰۰ متر با همون سرعت دویدن کافی بود تا اینسوک خسته بشه چیزی که واسم سوال ایجاد کرده بود این بود که اینسوک گفته بود پنج نفر آورده تا مراقب باشن کسی نیاد اما وقتی که از اونجا میرفتیم کسی رو ندیدم
یه چیزی حدود ۱۰۰ متر دیگه هم از اونجا دور شدیم
کسی که منو حمل میکرد گذاشتم پایین در واقع کسی که نجاتم داده بود همون کسی بود که اصلا توقعش رو نداشتم
جک: متاسفم که گمو گور نشدم/خنده
و سریع دهنمو باز کرد
من:ت تو توی؟
جک:هوم هوم آره منم. میدونم که توقع داشتی که اون بیاد
ولی خب اون تمام تله پورت هاش رو سر اینکه اون پنج تا نگهبان رو از اونجا ببره به باد داد
و سرعت دویدن من هم بهتر بود پس من اومدم
من:اوم که این طور ولی میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟
جک:خب راستش خیلی دلم میخواد که این کارو کنم ولی باید زنگ بزنم تا تله پورت مون کنن
من:مگه نگفتی که همه رو هدر داده
جک:چرا ولی ببین یدونه رو باید طبق نقشه نگه میداشت واسه اینجا حالا میتونم زنگ بزنم؟
من:آره
گوشیش رو برداشت تا زنگ بزنه ولی قبل از اینکه زنگ بزنه ما تله پورت شدیم به جایی که بکی و دامیان بودن
دامیان:حالت خوبه آنیا؟
سریع جکو کنار زد و شروع کرد به باز کردن دست و پام
دامیان:احمق ما بهت اینقدر وقت دادیم
برای این بود که دست و پاش و باز کنی نه اینکه باهاش گپ بزنی حداقل وضعیت رو براش روشن کردی؟
جک:نه
دامیان :بهتر خودم واسش توضیح میدم
البته که آنیا هم باید بگه چه اتفاقی افتاد
اول.. .
بکی:اهههه برین اون طرف دوتا تون چسبیدن به این بدبخت
و هر دو رو به کنار هل داد
آنیا حالت خوبه؟ جاییت نشکسته؟
و سریع بغلم کرد
آنیا احمق
من:اوم آره خوبم ممنون
وایسا ببینم چی؟ احمق؟
احمق خودتی
بکی:باش تو راست میگی
من: آفرین
فقط میشه توضیح بدید که دقیقا اینجا چخبره؟
بکی:اوهوم آره بعد از اینکه دامیان تو رو تا دم خونتون برد یادش اومد که میخواسته یه چیزی رو بهت بگه اما خب کیفت افتاده بود رو زمین
اینم چون پارتی که گذاشته بودم کوتاه بود
۳.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.