پارت ۳۲ ( جنگ یا عشق )
رفتم سمت اتاقش که وقتی در باز کردم دوید سمتم ولی حرکاری کرد نتونست منو حتی تکون بده یه نیشخند زدم و گفتم :
+ هه فکر کردی میتونی منو بزنی
- برو کنار گنده وک میخوام برم
وقتی دوباره اون حرفو زد خیلی اعصابم داغون شد بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت
از دید ا.ت
میخواستم از طرف دیگه فرار کنم که لعنتی نزاشت یهو زیر پا هام خالی شود منو بلند کرد و
گذاشتتم روی تخت ( یعنی انداخته روی تخت )
خودشم افتاد روم خیلی از این کارش ترسیدم.
- هییییییی چیکا داری میکنی هااااااااااا
+ میخوام یکاری کنم که همیشه پیشم بمونی 😏
- یعنی چی پاشو اونور ببینم کی گفته که من می میخوام برم ؟ 😵😵😵
+ چیشده چرا ترسیدی کاری که نکردم 😏😆
- ببین من اشتباه گفتم باشه؟ حااالا بورو اون ور
+خیلی دوست داشتم اتفاق دیگه ای می افتاد ولی چون پشیمون شودی قبوله وبعد بوسه ی
کوچیک گزاشت روی لبم از روم بلند شود و نشست منم همینطور
- خوب تو نمیخوابی. ؟؟؟
+ چرا میخوابم
- پس چرا نمیری بخوابی .؟؟
+ خیلیییییییی سوال میپرسی
- 😧 😧 😧
+ میخوام اینجا پیش تو بخوابم مشکلی داری. ؟
- نه نه 😳😳😳😳
+ پس تو فعلا بخوابی من برم الان میام
- من منتظرت میشینم تا بیای
باشه وبعد رفتم و از چشمه آب خنکی برداشتم وقتی که داشتم
برمیگشتم توی این فکر افتادم که اگر اون بره چه اتفاقی برای من می افته از فکر بیرون آمدم
و وارد اتاق شدم دیدم که داره با اون چشم های نازش اطراف رو نگاه میکرد من با صاف کردن
صدام کاری کردم که به من نگاه کنه
+خیلی خوب دیگه بخوابیم که فردا صبح زود به سمت قصر حرکت میکنیم
- باشه تو کجا میخوابی؟
+ روی تخت مشکلی هست ؟
- نه نه چه مشکلی بعد شمع هارو خاموش کرم بعد دراز کشیدم و به دور ترین نقطه ی تخت رفتم
ولی چند دقیقه بعد حس کردم از پشت بقلم کرد با دستاش منو برگردوند به طرف خودش دقیقا
به هم چسبیده بودیم منم بدم ن میومد پسسس منم بقلش کردم وخودمو توی بقل گر مو نرم
اش جا دادم و خوابم برد
یکماه بعد .........
+ هه فکر کردی میتونی منو بزنی
- برو کنار گنده وک میخوام برم
وقتی دوباره اون حرفو زد خیلی اعصابم داغون شد بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت
از دید ا.ت
میخواستم از طرف دیگه فرار کنم که لعنتی نزاشت یهو زیر پا هام خالی شود منو بلند کرد و
گذاشتتم روی تخت ( یعنی انداخته روی تخت )
خودشم افتاد روم خیلی از این کارش ترسیدم.
- هییییییی چیکا داری میکنی هااااااااااا
+ میخوام یکاری کنم که همیشه پیشم بمونی 😏
- یعنی چی پاشو اونور ببینم کی گفته که من می میخوام برم ؟ 😵😵😵
+ چیشده چرا ترسیدی کاری که نکردم 😏😆
- ببین من اشتباه گفتم باشه؟ حااالا بورو اون ور
+خیلی دوست داشتم اتفاق دیگه ای می افتاد ولی چون پشیمون شودی قبوله وبعد بوسه ی
کوچیک گزاشت روی لبم از روم بلند شود و نشست منم همینطور
- خوب تو نمیخوابی. ؟؟؟
+ چرا میخوابم
- پس چرا نمیری بخوابی .؟؟
+ خیلیییییییی سوال میپرسی
- 😧 😧 😧
+ میخوام اینجا پیش تو بخوابم مشکلی داری. ؟
- نه نه 😳😳😳😳
+ پس تو فعلا بخوابی من برم الان میام
- من منتظرت میشینم تا بیای
باشه وبعد رفتم و از چشمه آب خنکی برداشتم وقتی که داشتم
برمیگشتم توی این فکر افتادم که اگر اون بره چه اتفاقی برای من می افته از فکر بیرون آمدم
و وارد اتاق شدم دیدم که داره با اون چشم های نازش اطراف رو نگاه میکرد من با صاف کردن
صدام کاری کردم که به من نگاه کنه
+خیلی خوب دیگه بخوابیم که فردا صبح زود به سمت قصر حرکت میکنیم
- باشه تو کجا میخوابی؟
+ روی تخت مشکلی هست ؟
- نه نه چه مشکلی بعد شمع هارو خاموش کرم بعد دراز کشیدم و به دور ترین نقطه ی تخت رفتم
ولی چند دقیقه بعد حس کردم از پشت بقلم کرد با دستاش منو برگردوند به طرف خودش دقیقا
به هم چسبیده بودیم منم بدم ن میومد پسسس منم بقلش کردم وخودمو توی بقل گر مو نرم
اش جا دادم و خوابم برد
یکماه بعد .........
۳۲.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.